محمود طرزی و مسأله‌ی زبان در افغانستان

18 دلو 1403
20 دقیقه
محمود طرزی و مسأله‌ی زبان در افغانستان

نویسنده: سیدمسعود حسینی

 

چکیده

محمود طرزی یکی از شخصیت‌های برجسته و نام‌آشنای سرزمین افغانستان است. جایگاه او در سه دهه‌ی نخست قرن بیستم در ایجاد جنبش مشروطه‌خواهی، تأسیس جراید و تألیف و ترجمه‌ی چندین کتاب، رساله و مقاله در زمان خود ستودنی است. با این توصیف دیدگاه‌های او در مورد زبان در دستگاه سیاست افغانستان، او را به‌عنوان شخصیتی با عِرق قوی قومی مشهور کرده است. اندیشه‌های او در مورد مسأله‌ی زبان در کشور ما، به تناسب دیگر نوشته‌هایش، تا حدّ قابل ملاحظه‌ای او را متمایز می‌سازد و محمود طرزی را قشری‌گراتر از حدّ معمول نشان می‌دهد. او با وصف آن‌که زبان فارسی را تا زمان خودش، تنها زبان رسمی کشور می‌داند و آن را، از جهت ارزش، زبان دوم عالم اسلام و زبان علم توصیف می‌کند و تفاوت میان زبان مردم کابل و مردم تهران را بیش‌‎تر از حدّ لهجه نمی‌داند؛ اما طرح احیای زبان افغانی را پیش می‌کشد و در مواردی دچار تخطئه می‌شود و با صراحت تمام زبان فارسی را در سرزمین ما، وارداتی و عاریتی می‌خواند و برای آن جای‌گزین می‌جوید. این طرز تلقی طرزی، واکنش‌هایی را در پی داشته و نقد و نظرهایی را متوجه او ساخته است. تا جایی‌که صاحب‌نظران و دانش‌‌پژوهان عرصه‌ی زبان و ادبیات، او را نخستین کسی می‌دانند که مسایل زبانی را به‌گونه‌ی تئوریک اما باژگونه و دگم‌اندیشانه، در این خطه مطرح و آغاز کرده‌است. این مقاله به چند و چون این مدعا می‌پردازد.

 

واژه‌های‌کلیدی

محمود طرزی، سراج‌الاخبار، زبان فارسی، زبان افغانی، زبان ملی در افغانستان.

 

مقدمه

به‌طورکل دیدگاه‌های مطرح‌شده در مورد محمود طرزی را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد. نخست گروهی که وی را صاحب دیدگاه‌های تجددگرایانه می‌دانند و به تلاش‌های او در زمینه‌ی مشروطه‌خواهی و تجدد اجتماعی- ادبی اشاره می‌کنند. دوم گروهی که در پس این تجددگرایی نوعی قشری‌گرایی واپس‌گرایانه را می‌بینند و تلاش‌های او را در عرصه‌ی مسایل زبانی برجسته می‌سازند. در این نوشته تلاش می‌شود تا در حدّ امکان دیدگاه‌های محمود طرزی، پیرامون مسأله‌ی زبان در کشور، به بحث گرفته شود. پرسش اصلی این پژوهش، این است که علت پرداختن محمود طرزی به مسأله‌ی زبان چیست. او چه دغدغه‌ها و نگرانی‌ها از این حیث داشت و چرا به فکر جای‌گزینی زبانی افتاد؟

 

شناس‌نامه

محمود طرزی، ناسیونالیست مشهور افغان، پدر ژورنالیزم افغانستان و صاحب‌منصب عالی‌رتبه‌ی دولت در زمان امیر حبیب‌الله‌خان (حک‍: 1280- 1298 ه‍.ش) و شاه امان‌الله‌خان (حک‍: 1298- 1308 ه‍.ش)، فرزند غلام‌محمد طرزی (د. 1279ه‍.ش) بود. او در سال 1244 ه‍.ش. در غزنی زاده شد و سپس هم‌راه پدرش به کابل آمد و در دوره‌ی امارت عبدالرحمن‌خان (حک‍: 1259- 1280 ه‍.ش) از کشور تبعید گردید و در ترکیه اقامت گزید. پس از مرگ امیر مذکور و به قدرت‌رسیدن امیر حبیب‌الله‌خان، طرزی به کابل بازگشت و در دربار امیر جدید، صاحب جایگاه شد و نشریه‌ی سراج‌الاخبار (16میزان 1290ه‍.ش.) را دوباره راه اندازی کرد. در دوره‌ی شاه امان‌الله‌خان به‌حیث وزیر خارجه، سفیر این کشور در پاریس و رئیس هیأت کابل در مذاکراتِ با انگلیس نقش ایفا کرد و سرانجام در 1312ه‍.ش. در استانبول درگذشت (آدامک، 1388: 193).

محمود طرزی اگرچه از خانواده‌ی سرداران محمدزایی قندهار بود؛ اما نوشته‌هایش را به زبان فارسی ارائه می‌کرد. او افزون بر زبان فارسی که زبان گفتار و نوشتارش بود؛ با زبان‌های اُردو، تُرکی و فرانسوی نیز آشنا بود. او صاحب آثاری چون «محمودنامه»، «روضه‌ی حکم»، «از هر چمن سمنی»، «سیاحت‌نامه‌ی سه قطعه‌ی زمین در بیست‌ونه روز» و «مثنوی توحید خلّاق یگانه به زبان موالید ثلاثه» است. او هم‌چنان آثار دیگری چون «سیاحت بر دورادور زمین در هشتاد روز»، «سیاحت در جوّ هوا»، «سیاحت در زیر بحر» و «جنگ روس و جاپان» را به زبان فارسی برگردان کرده‌است. افزون بر این، او صدها مقاله نوشت و آن را در سراج‌الاخبار نشر کرد. مقالات محمود طرزی در جریده‌ی سراج-الاخبار، که بین سال‌های 1290 تا 1297ه‍.ش. نگارش یافته، مجموعه‌ای است بیش از پنج‌صد مقاله، که بار نخست در سال 1355ه‍.ش. برای بزرگ‌داشت هشتادمین سال‌مرگ سیدجمال‌الدین حسینی با کوشش و مقدمه‌ی عبدالغفور روان فرهادی، انتشار یافته است (انوشه، 1381: 3/ 630 و 631).

جریده‌ی سراج‌الاخبار یکی از جراید مهم و از جمله‌ی نخستین نشریه‌هایی است که افزون بر داخل کشور، در بیرون از مرزها نیز تأثیرگذار بود. شماره‌ی نخست سراج‌الاخبار به اهتمام عبدالرؤف قندهاری منتشر گردید؛ اما بعد از شش شماره در بوته‌ی توقیف ماند. تا این‌که در سال دهم سلطنت امیر حبیب‌الله‌خان به مدیریت محمود طرزی و نگرانی (= سرپرستی) علی‌احمدخان، ایشک‌آقاسیِ حضور، دوباره اشاعه یافت. این جریده برای هشت سال چاپ شد و شماره‌ی آخرین آن که مصادف با 27 قوس 1297 بود، با ختم دوره‌ی امیر حبیب‌الله‌خان سقوط کرد (جاوید، 1390: 364).

شخصیت مِحوری این دوره در به میان‌آوردن آثار ادبی تجددگرایانه، به‌ویژه در سراج‌الاخبار شخص محمود طرزی بود. تا جایی‌که وی را «پدر نثر دری»، «پدر ادبیات معاصر»، «پدر ژورنالیزم افغانستان» و «صاحب مکتب تجدد ادبی» لقب داده‌اند (فضایلی، 1383: 152).

این نکته که محمود طرزی برازنده‌ی چنین القابی هست یا خیر؟ یکی از نکاتی است که باید مورد تدقیق قرار گیرد. پدر نثر فارسی نامیدن محمود طرزی، بدین معنا تواند بود که وی در گستره‌ی نثرنویسی، صاحب چنان مهارت‌ها یا خالق چنان آثاری است که  دیگران در زمان وی نه آن مهارت‌ها داشته‌اند و نه آن آفرینش‌گری‌ها را. در حالی‌که زبان نوشتاری محمود طرزی برازندگی ویژه‌ای ندارد. نوشتار او معمولی است؛ البته اگر نتوان گفت پایین‌تر از حد معمول است. او حتی در مواردی که برای خلق اثری ویژه تلاش کرده، باز از توفیق لازم برخوردار نبوده است. در این‌جا هرچند فرصت آن نیست که ما به ویژگی‌های زبان نوشتار طرزی بپردزایم؛ اما برای این‌که مشخص شود که لقب «پدر نثر دری» بر دوش محمود طرزی سنگینی می‌کند، به ذکر نمونه‌ای از نوشتار او اکتفا می‌کنیم: «سپاس پروردگار بزرگ خود را به چه زبان بجا آورده خواهیم توانست که ما را توانایی داد تا سال سوم این نامۀ گرامی «چراغ پیام‌های افغانی» را به انجام رسانیده، به سال چهارمینش آغاز نمودیم و این نیست مگر به سایۀ دانش پیرایۀ دانای نکویی خواه فرخندگی همراه بزرگ ما در این سه سال، بسیار چیزها گفتیم و نوشتیم. آرزوی یگانۀ ناتوانانۀ ما همین بود و همین خواهد بود که در راه بیداری و آگاهی برادران هم‌زمین و هم‌آیین خود یک کوششی بجا آورده باشیم. با این هم از توانی و زبونی خامه‌ی شکستگی چغانه، در این نامه‌ی یاری‌ترانه، همواره کوتهی ورزیده‌ایم و چنانچه شاید و باید نه نوشته‌یی نگاشتیم و نه گفته‌یی گفتیم» (طرزی، 1387: 586).

این نوشته از آن جهت حایز اهمیت است که بخش آغازین یکی از سرمقاله‌های جریده‌ی سراج‌الاخبار را می‌سازد. اهمیت سرمقاله در ترکیب یک جریده یا نشریه در حدّی است که می‌تواند بازگوکننده‌ی تمام ویژگی‌های آن جریده باشد. با وصف آن‌که طرزی در این مقال کوشش فراوان کرده که تمام مهارت و استادی خود را در فن نگارش فارسی به نمایش بگذارد و مثلاً از واژگان غیر فارسی استفاده نکند، باز هم نوشته‌اش فاقد جذابیت لازم از آب در آمده؛ افزون بر آن‌که سروکله‌ی ابهام در نوشته‌اش آشکار است و گاهی فریاد حشو از زاویه‌های آن به گوش می‌رسد. این‌که اسم خاص را تغییر داده و گاهی خودش را به رعایت سجع و جناس‌های بی‌مزه ملزم کرده، که بماند سر جای خود. این نکته که نوشتار محمود طرزی با مشکلات اساسی و فنّی روبه‌رو است، از دید صاحبان فن پنهان نمانده؛ چنان‌که نجیب مایل هروی به عنوان یکی از استادان مسلّم زبان و ادب فارسی، طرزی را به زیبایی سنگین و سبک می‌کند و از خطاها و لغزش‌های دستوری او سخن می‌گوید: بدون شک با متون دیرینه و شاهکارهای مسلّم ادبیات فارسی مأنوس بوده، هرچند در این باب عمیق نبوده است. نثرش ساده می-نماید؛ اما روان نیست. لغزش‌ها و خطاهای دستوری و کاربردهای خطاآمیز فراوان دارد (مایل‌هروی، 1371: 157 تا 163).

حالا سؤالی که مطرح می‌شود این است که چگونه می‌توان نویسنده‌ای را با چنین اوصافی، پدر نثر دری نامید؟ بی‌گمان آن‌چه فرصت تکیه‌زدن بدین جایگاه را برای طرزی میّسر ساخته، پشتوانه‌ی حکومتی و سیاسی اوست. در غیر این صورت کسی‌که در به‌کار بردن ساده‌ی زبان، مشکل دارد، چگونه می‌تواند پدر نوشتار آن زبان شناخته شود؟! به همین‌گونه است پدر ژورنالیزم نامیدن او. طرزی چگونه می‌تواند پدر ژورنالیزم باشد، در حالی‌که راهی را ادامه داده که مولوی عبدالرؤوف قندهاری قبلاً آن را رفته است. یا مگر می‌شود جریده‌ی شمس‌النهار را که تقریباً چهار دهه پیش از او به نشر رسیده، نادیده گرفت. چرا مدیر شمس‌النهار را پدر ژورنالیزم نمی‌نامند؟ شاید به این دلیل که از موقف سیاسی و حکومتی محمود طرزی برخودار نبوده و شاید هم به این دلیل که اندیشه‌ی تمامیت‌خواهی و حذف را در سینه و سر چونان محمود طرزی نمی‌پرورانده که مورد حمایت حاکمیت قرار گیرد. لقب پدر ادبیات معاصر و صاحب مکتب ادبی نیز ردایی است که بر اندام  طرزی راست نمی‌آید؛ زیرا در این عرصه هم ما شاهد آفرینش شاهکار ادبی از او نیستیم. سروده‌هایش فاقد ابتدایی‌ترین عناصر ادبی‌اند و ترجمه‌ی داستان‌هایش به مانند نثر او گنگ و مبهم و غیر جذاب.

 

دیدگاه‌های طرزی

این‌که محمود طرزی صاحب دیدگاه‌های تجددگرایانه بود و تلاش می‌کرد که با برخی از خرافات و رسوم ناروا در جامعه مقابله کند، امری انکار ناپذیر است. در این میان دغدغه‌ی اصلی او را چنان‌که در نوشته‌هایش خواهیم دید، چیزی دیگر می‌ساخت. طرزی به دلیل سکونت تقریباً طولانی در ترکیه، تحت تأثیر سیاست پان‌ترکیسم قرار گرفته بود و در دل آروز داشت که چنان سیاستی در افغانستان هم پیاده شود. همان بود که این آرزوی پنهان طرزی در جریده‌ی سراج‌الاخبار آشکار گردید. چنان‌که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر نگاشته شده: «مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست تُرکان جوان خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود، ناسیونالیزم آمیخته با پان‌اسلامیزم و مجادله با استعمار تشکیل می‌داد. اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمده‌ی آن به شمار می‌رفت» (فرهنگ، 1388: 510).

در این نوشته‌ی فرهنگ، نکته‌ی جالبی نهفته است؛ و آن پوشش دادن ناسیونالیسم قومی و زبانی است که با لباس دین مزّین گردیده  و برای تحکیم پایه‌های سیاست قوم و زبان در این سرزمین علم شده است. استفاده‌ی ابزاری از دین برای سرکوبی کسانی که گاهی از عدالت و برابری در این جامعه سخن رانده‌اند، باعث ایجاد  مقوله‌هایی از جنس خدشه‌دار شدن وحدت ملی و حفظ اخوت و برادری و برچسب‌زدن تعصب بر دادخواهان، بوده است. امری که در پوشش ارزش‌های دینی، حالا رنگ پخته‌تری به خود گرفته؛ در حالی‌که خود به سیاست حذف زبان فارسی به عنوان زبان دوم جهان اسلام سخت مشغول بودند، از چنین مقوله‌هایی برای خاموش نگاه‌داشتن مردم  فراوان سود جسته‌اند.

به هر روی سخن از طرزی و اندیشه‌های اوست؛ او در شماره‌ی هشتم سال هفتم جریده‌ی سراج‌الاخبار افغانیه، مؤرَخ 9 قوس 1296 هـ ش. «زیر عنوان ادبیات چیست؟» به بیان ویژگی‌های اشعار ملی می‌پردازد و ضمن بیان ارزش حفظ لهجه، تفاوت میان زبان رایج در کابل و تهران را به عنوان دو پایتخت زبان فارسی‌، تنها در حدّ لهجه و نه دو زبان جداگانه می‌داند. طرزی چنین می‌نویسد:

«لهجه و شیوۀ زبان یک اهمیت بزرگی دارد. مثلاً فارسی کابلی ما و فارسی تهرانی ایران، اگرچه اساساً هر دو یک چیز است و کلمات و لغات‌شان هم یک است و لیکن، در شیوه و لهجه مغایرت و مباینت بزرگی در این دو فارسی دیده می‌شود. به درجه‌ای که اگر عوام کابلی، صرف به لهجه‌ی فارسی خود کابل با مرد تهرانی حرف بزند به بسیار دشواری مقصد و مرام خود را به یک‌دیگر فهمانیده می‌توانند. آیا این از چیست؟ هیچ شبهه نباید کرد، که از تأثیر لهجه و شیوه است نه لغات و کلمات» (طرزی، 1387: 599).

در این نوشته‌ی محمود طرزی نوعی دوگانگی دیده می‌شود از یک طرف فارسی کابل و تهران را یکی می‌داند و از جانب دیگر بر روی تفاوت لهجه بیش‌تر از حدّ معمول تأکید می‌ورزد. در حالی‌که تفاوت لهجه در داخل جغرافیای افغانستان هم چشم‌گیر است؛ اما هیچ‌گاه در حدّی نیست که مانع برقراری ارتباط میان فارسی‌زبان مثلاً هرات با کابل یا بدخشان گردد. به نظر می‌رسد محمود طرزی چون می‌داند که میان زبان کابل و تهران از لحاظ علمی و تاریخی تفاوتی را نمی‌تواند قایل گردد، برای جدایی بیش‌تر میان دو پایتخت زبان پارسی سعی می‌کند از حداقل‌ها بیش‌ترین سود را بجوید. شاید این موضوع، در این نوشته‌ی محمود طرزی به‌خوبی به چشم نیاید؛ اما وقتی نوشته‌های دیگر او را می‌خوانیم، می‌بینیم که طرزی مطابق یک برنامه‌ی خاص نوشته‌هایش را تنظیم کرده است تا به هدف نهایی که همان جای‌گزینی زبان است، دست یابد.

طرزی در شماره‌ی دهم سال دوم سراج‌الاخبار افغانیه، مؤرَخ 19 دلو 1291ش. زبان فارسی را زبان دوم اسلام معرفی می‌کند و در این مورد چنین می‌نگارد: «یکی از زبان‌های بسیار مهمۀ عالم اسلامی، زبان شیرین‌بیانِ فارسی می‌باشد، که بعد از زبان عربی مُبین، یک رکن بسیار عالی زبان اسلامیان را تشکیل می‌دهد» (طرزی، 1387: 621). او هم‌چنان در همان شماره زیر عنوان «مقالۀ مخصوصه» و با عنوان «قدر اخبارهای فارسی را بشناسید» به بحث در باره‌ی زبان‌های ممالک شرقی و به‌ویژه زبان‌هایی که در میان مسلمانان متداول است، می‌پردازد. طرزی چهار زبان عربی، فارسی، تُرکی و هندی را در این مقوله برجسته می‌سازد و در مورد جایگاه زبان فارسی در جهان اسلام و افغانستان چنین می‌نویسد که: «بعد از زبان عربی مُبین زبان فارسی شیرین، یک رکن بسیار مهم زبان‌های عالم اسلامی شمرده می‌شود، ولی در وقت حاضر تنها زبان رسمی دولت علیۀ افغانستان زبان فارسی بوده به‌دیگر طرف‌ها [تُرکیه‌ی عثمانی و هند بریتانیایی] به جز شمولیت ادبی او دیگر شمولیتی ندارد» (طرزی، 1387: 624).

 

آغاز یک دگرگونی

تا این‌جای کار محمود طرزی بر چند نکته اعتراف کرده است؛ یکی آن‌که زبان فارسی تنها زبان رسمی افغانستان تا زمان او یعنی اوایل قرن بیستم میلادی بوده است. دوم این‌که طرزی تفاوت میان زبان کابل و تهران را در سطح واژگان نه، بلکه در سطح لهجه می‌داند و البته از هردو زبان به‌نام فارسی یاد می‌کند و دیگر این‌که طرزی زبان فارسی را زبانی مهم و دومین زبان اسلام معرفی می‌کند. با وجود این، طرزی در تلاش ایجاد یک هویت ویژه برای این سرزمین می‌باشد. از این‌ رو مسأله‌ی «زبان رسمی» و «زبان ملتی» را طرح می‌کند و در ستون اخلاقیات، زیر عنوان «زبان و اهمیت آن» می‌نویسد: «یکی از مکارم اخلاق حسنۀ ملّتیِ هر ملت، محافظه‌کردن زبان، اصلاح و ترقی‌دادن آن است. زبان رسمی دولت متبوعه‌ی مقدس ما زبان فارسی و زبان ملتیِ ما، زبان افغانی می‌باشد» (طرزی، 1387: 624).

از آن‌جا که در نوشته‌های محمود طرزی با دو نوع زبان یکی فارسی و دیگری افغانی سروکار داریم، خوب است قبل از هر سخن دیگری بدانیم که منظور او از زبان فارسی و زبان افغانی چیست؟ طوری‌که از نوشته‌های محمود طرزی و دیگر منابع آن زمان پیداست، زبان «فارسی» در زمان محمود طرزی، حتّی در چوکات رسمیات دولت، به زبانی اطلاق می‌شد که بعدها در اواخر دوره‌ی محمدظاهرشاه و در قانون اساسی سال 1343ه‍.ش. «دری» خوانده شد؛ در حالی‌که خارج از رسمیاتِ دولت، تا هنوز مردم سرزمین ما، اصطلاح فارسی را بر این زبان‌ اطلاق می‌کنند؛ اما منظور محمود طرزی از زبان افغانی همین زبان پشتو است که در آن زمان به‌نام زبان افغانی شناخته می‌شده است. چنان‌که میر محمدصدیق فرهنگ نویسنده‌ی کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» در این زمینه چنین می‌نگارد: «تاریخ‌نویسان و جغرافیه‌نگاران اسلامی که تألیفات‌شان در زبان‌های عربی و فارسی موجود است، از سده‌ی دهم به بعد، پشتون‌ها را به عنوان افغان یاد کرده و زبان‌شان را هم زبان افغانی گفته‌اند» (فرهنگ، 1388: 67). البته این تعبیر فرهنگ اصطلاح «افغان» جای‌گزین اصطلاح «پشتون» شده، دقیق نیست؛ زیرا اصطلاح افغان در منابع فارسی و عربی از پیشینه‌ی بیش‌تری برخوردار است و در منابع قدیمی مانند حدودالعالم من‌المشرق الی‌المغرب و دیگر منابع از قوم پشتون به‌نام افغان یاد شده است و در واقع می‌توان گفت که اصطلاح «پشتون» به تناسب «افغان» مستحدث‌ است؛ اما این سخن فرهنگ که این هردو اصطلاح بر قومی واحد اطلاق شده درست است.

آخوند درویزه  (1533- 1637م.) از نویسندگان مهم ادب پشتو در مورد کتاب «خیرالبیان» اثر بایزید انصاری مشهور به «پیر روشان» نظر داده و زبان افغانی را در کنار زبان فارسی، عربی و هندی برشمرده و ناگفته پیداست که منظور او از «زبان افغانی» همان پشتو است. درویزه در اشاره به پیر روشان می‌نویسد: «این ملعون کتابی را تصنیف کرده، بعضی کلماتِ او را به‌ زبان عربی، بلا ادراک ترکیب و ترتیب، جمع آورده و بعضی را به زبان فارسی و بعضی را به زبان افغانی و بعضی را به زبان هندی؛ اما هر کدام از این کلمات، ناموزون و ناموافق افتاده، به حدّی که طبائع اهل علم از آن متنفر می‌گردد» (آخنددرویزه، بی‌تا: 148).

و اما طرزی و دیدگاه‌های او، طرزی در ادامه‌ی مقاله‌اش به بحث در باره‌ی چگونگی قتل نادرشاه افشار و تأسیس حکومت به وسیله‌ی احمدشاه ابدالی می‌پردازد و نظرش را این‌گونه بیان می‌کند که با تأسیس دولت افغانی، زبان دولتی ما فارسی شده و به‌عنوان زبان رسمی باقی‌ مانده‌است. طرزی از این‌که کسی تا زمان وی به فکر تغییر زبان فارسی به زبانِ به اصطلاح خودش افغانی نیفتاده، ناخشنود به نظر می‌رسد. در حالی‌که سرزمینی که حالا افغانستان نامیده می‌شود، یکی از خاستگاه‌های زبان فارسی است و از ابتدای تأسیس حکومت‌ها در این جغرافیا، زبان فارسی زبان همه‌ی دربارها از جمله حکومت احمدشاه ابدالی بوده است. او در این زمینه چنین می‌نویسد: «از آغاز تأسیس استقلال دولت افغانیه زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی شده‌است. بعد از این‌ها هم، به سبب بعضی غوایل خارجی و اختلالات داخلی هیچ‌کسی در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی و تبدیل‌دادن رسومات دولتی از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی‌ساختن آن نیفتاده‌اند» (طرزی، 1387: 624).

در این‌جا مشخص است که محمود طرزی، برای قبولاندن دیدگاه‌های خود به ترفند دیگری دست می‌زند و تلاش می‌کند که دیرینگی زبان فارسی را در این جغرافیا زیر سؤال ببرد. همان است که مابین تأسیس حکومت افغانی و رواج زبان فارسی در این سرزمین، رابطه برقرار می‌کند و بدون ارائه‌ی هیچ سند تاریخی یا علمی رواج زبان فارسی را به آغاز حکومت‌هایی ربط می‌دهد که عمر آن‌ها کم‌تر از سه سده است. و این نکته را فراموش می‌کند که این جغرافیا خاستگاه زبان فارسی است و زبان فارسی نه تنها که بر دربار ابدالی‌ها به حکم اصالت سرزمینی حکومت کرده، بلکه سده‌ها قبل از آن دربار غزنویان، مغول‌ها، تیموریان، تمام سرزمین هند و بخش‌هایی از چین را در نوردیده است. این نوع روی‌کرد طرزی یک نکته‌ی دیگری را نیز واضح می‌سازد و آن عدم اعتقاد او به پدیده‌ی تحقیق و پژوهش علمی است. او برای اثبات ادعاهایش در عرصه‌ی تحقیق، جایی برای جولان نمی‌بیند و ناگزیر است که به داشته‌های ذهنی خود اکتفا کند؛ داشته‌هایی‌که از نوعی عقده‌ی خوابیده در گلوی طرزی سرچشمه می‌گیرد.

محمود طرزی با وصف آن‌که به این نکته که زبان فارسی، زبان رسمی و زبان اکثریت مردم این سرزمین است، اعتراف می‌کند؛ اما باز هم بر تبدیل و تحویل آن به زبان پشتو یا به اصطلاح خودش زبان افغانی تأکید دارد. هرچند انجام این کار را مشکل می‌بیند. بنا بر این راهکارش این است که این کار به یک‌بارگی صورت نپذیرد: «مردم نفسِ پایتخت و اکثر شهرهای بزرگ [و] نایب‌الحکومه‌نشین‌ها، علی‌الاکثر به زبان فارسی متکلم هستند. در عموم دفاتر و محاکم رسمیِ دولتی زبان فارسی از آغاز تأسیس و تشکیل‌یافتنِ حکومت مستقله‌ی افغانیه به درجه[ای] راکز و راسخ گردیده که تبدیل و تحویل آن خیلی مشکل است. زبان دربار و خاندان جلیل‌الشأن سلطنت، خواه در وقت حکومت سدوزاییِ درانی و خواه در وقت حکومت محمدزاییِ درانی، فارسی بوده و است. بنا بر این، هیچ‌کس حکم داده نمی‌تواند، که زبان رسمی دولتی ما دفعتاً به زبان افغانی تبدیل یابد. یک محذور دیگری هم هست و آن این است که زبان فارسی، نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیش‌تری دارد» (طرزی، 1387: 628).

محمود طرزی علی‌رغم این‌که اعتراف می‌کند که زبان اکثر مردم افغانستان و حتی زبان دربار و خاندان‌ سدوزایی  و بارکزایی (محمدزایی) فارسی بوده است؛ بازهم به فکر جای‌گزینی زبانی و در پی به‌دست‌آوردن فرصت برای نشاندن پشتو به‌جای فارسی است. طرزی با تمام پشتوانه‌ای که در درون نظام حاکم دارد، بازهم موانعی را بر سر راهش می‌بیند که آن به قول خودش «اهمیت و عمومیت» زبان فارسی است. بنابراین او تلاش می‌کند تا زبان فارسی را زبانی بیگانه نشان دهد تا زمینه برای رسیدن او به هدفی که او هم‌دستان و حامیانش برای خود تعیین کرده‌اند، فراهم گردد. بنابراین طرزی زبان را به خودی و بیگانه تقسیم می‌کند و زبان پشتو را زبان خود می‌خواند. طرزی در چندجا پس از ذکر نام زبان افغانی، ضمیر مشترک «خود» را آورده است، اما هیچ‌گاه در نوشته‌هایش از کاربرد این کلمه در کنار نام زبان فارسی نشانی دیده نمی‌شود و این ظاهراً خواننده را به یک نکته‌ای دیگری ره‌نمایی می‌کند و آن بیگانه‌پنداشتن زبان فارسی‌دری است (اشراقی، 1390: 220). طرزی در ادامه‌ی همین مقاله‌اش می‌نویسد: «از اهمیت زبان فارسی بسیار بحث راندیم و این را هم تسلیم کردیم که زبان فارسی، زبان رسمی دولتی ما باشد. حالا لازم آمد که یک قدری از خود گوییم، یعنی از زبان ملتیِ افغانی خود، بحث به میان آریم. ذاتاً موضوع بحث ما از این عنوان: «زبان و اهمیت آن» زبان افغانی خود ماست» (طرزی، 1387: 629).  مشخص است که طرزی علی‌رغم تمام اعتراف‌هایی که در باره‌ی زبان فارسی داشته، باز در تلاش است تا این زبان را زبانی بیگانه معرفی کند؛ از این رو می‌گوید: «از زبان فارسی زیاد سخن گفتیم»، «حالا قدری از خود گوییم» و این‌گونه زبان فارسی و خود را در تقابل هم قرار می‌دهد. و وقتی هیچ جایگاهی برای زبان پشتو پیدا نمی‌کند، بحث زبان رسمی و ملتی را پیش می‌کشد. به نظر نجم کاویانی، محمود طرزی از زمره‌ی نخستین کسانی در افغانستان است که زبان فارسی را زبان رسمی دولت و زبان افغانی را «زبان ملتی» خوانده است. به باور او، زبان ملتی، به مفهوم قومی، برکشیده از واژه‌های تُرکی عثمانی می‌باشد. بر علاوه‌ی این‌که چنین تقسیم‌بندی در حوزه‌ی زبان امری تازه است، نامأنوس نیز می‌باشد (رک‍: مرادی،1390: 210 تا 211).

راهکار محمود طرزی برای جایگزین‌کردن زبان افغانی (پشتو) به عوض فارسی چنین است: «در مکتب‌های ما عمده‌ترین آموزش‌ها باید تحصیل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگلیسی، اُردو، تُرکی، حتّی فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهمّ و اقدم باید شمرد. به فکر عاجزانه‌ی خود ما، یگانه وظیفه‌ی انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتیِ افغانی باشد» (طرزی، 1387: 629). طرزی علی‌رغم تمام اعترافاتی که در باره‌ی زبان فارسی دارد و پیش از این بدان پرداخته شد؛ اما تلاش می‌کند تا آن را از میان بر دارد و زبان پشتو را بر جای آن بنشاند. البته این خواسته‌ی طرزی در مدت نه چندان زیاد، بیش‌تر در زمان پادشاهی محمدظاهرشاه، تحقق پیدا می‌کند. کلاس‌های ویژه با امتیازات ویژه برای زبان پشتو از سوی حکومت دایر می‌گردد و در قدم نخست کارمندان دولتی مجبور به رفتن این کلاس‌ها می‌شوند؛ در قالب کتاب‌های معارف نیز این موضوع با جدیت تمام پیگیری می‌گردد تا این‌که در سال 1343 زبان پشتو در قانون اساسی در کنار فارسی رسمیت می‌یابد.

محمود طرزی برای رسیدن به اهدافی که در سیاست زبانی حکومت شاه امان‌الله پی ریزی کرده است، تلاش می‌کند تا برای زبان پشتو حیثیت بتراشد، از این رو او می‌کوشد تا با ایده‌ای غیر علمی و مصحک، زبان به قول خودش «افغانی» را اجداد زبان‌ها معرفی کند، تا از این رهگذر بیش‌تر مورد توجه قرار گیرد. همان است که در شماره‌ی نهم سراج‌الاخبار افغانیه سال دوم مؤرَخ 3 دلو 1296ش. زیر عنوان «مقاله‌ی مخصوصه» دیگر بار مبحث زبان را می‌گشاید و با عنوان «زبان افغانی اجداد زبان‌هاست» به بیان مسایلی پیرامون گونه‌ها و شعبه‌های زبان-های مهم جهان می‌پردازد و سپس، مرامش را این‌گونه واضح می‌سازد: «مقصد اصلی ما از مبحث زبان این است که یک قدری از زبان افغانی بحث برانیم. چون‌که از این زبان، نسبت به زبان‌های دیگر، خیلی کم بحث به میان آمده است و به سبب محدودبودن آن در خود افغانستان، با دیگر زبان‌ها تا بسیار وقت‌ها کم‌تر آمیخته است» (طرزی، 1387: 617). طرزی با وصف آن‌که زبان افغانی را به عنوان اجداد زبان‌ها معرفی می‌کند؛ اما به این استنباطش زیاد باور ندارد یا بیم دارد که تعصبات قومی  و زبانی او برملا گردد، از این‌رو موضوع را در قالب عباراتی بیان می‌کند که جایی برای فرار از چنین برچسبی داشته باشد. روی این ملحوظ او چنین می‌نویسد: «همین قدر می‌گوییم که ما حکم قطعی نمی-دهیم که زبان افغانی اجداد زبان‌ها و ملت افغانی اجداد ملت آریایی‌ها باشد زیرا چنان‌چه بعضی این سخن ما را بر تعصب ملتیِ ما حمل کنند. هم‌چنان بعضی که افغانان را به بنی اسرائیل و یا عرب نسبت می‌دهند، نیز بر ما سنگ اعتراض خواهند انداخت. اما چیزی که به نظر مطالعین کرام عرض نمودیم، یک تفکر و تتبع عاجزانه‌ی ما است» (طرزی، 1387: 620).

این دیدگاه طرزی چنان‌که خود بیان داشته، بیش‌تر بر اثر یک‌نوع تلقی برساخته که خودش آن را عاجزانه توصیف کرده شکل گرفته است؛ بنابراین، برای چنین دیدگاهی نمی‌توان مستند علمی پیدا کرد و بدان در عرصه‌ی دانش زبان‌شناسی نوین، محلی از اعراب قایل شد. واضح است که نویسنده بدان‌چه که می‌گوید باور ندارد؛ اما ترجیح می‌دهد که آن را مطرح سازد تا بالآخره در حد یک نظر مورد توجه قرار گیرد و کم‌کم جا باز کند. چنان‌که می‌دانیم، پژوهش‌های زبان‌شناسی نشان می‌دهد که زبان «پشتو» یا به اصطلاح محمود طرزی زبان «افغانی»، در زیر مجموعه‌ی زبان‌های هندی- آریایی قرار می‌گیرد و چیزی در حد سایر زبان‌های درجه دو یا درجه چند در این راستا عرض اندام می‌کند؛ مانند: زبان‌های بلوچی و کردی و غیره؛ جز این‌که زبان پشتو زبان صاحبان قدرت بوده و با جبر و امتیاز یا جعل و تزویر، اقبال بیش‌تری برای تبارز و توسعه داشته است.

پژوهش‌های زبان‌شناسی که بر پایه‌ی اصول و قواعد علمی استوار است، همه بر یک نکته اتفاق نظر دارند  و آن، این‌که: زبان پشتو، در ذیل زبان فارسی، از شاخه‌ی آریایی، و بالنوبه هندی- آریایی و سپس هندی- اروپایی منشأ می‌گیرد (رک: برناد کمری و دیگران، 1387: 75)، (اشمیت، 1387: ج2/ 619)، (آرلاتو، 1384: 122 و 127) و (کاتسنر، 1376: 8). با این بیان جایی برای مطرح‌کردن زبان پشتو به عنوان اجداد زبان‌ها، باقی نمی‌ماند؛ به ویژه که برای این ادعا، هیچ دلیل علمی وجود نداشته باشد. در واقع محمود طرزی و همانندان او، صرفاً به تصورات ذهنی خود، برای رسیدن به هدف‌های شوونیستی اکتفا کرده و سخنی مورد قبول جامعه‌ی علمی ارائه نکرده‌اند. در این میان بدی چنین تفکراتی در آن است که فضای سالم علمی را مخدوش می‌سازد و عده‌ای را به بی‌راهه می‌کشاند. این موضوع زمانی اهمیت بیش‌تری پیدا می‌کند که طرزی با حمایت حاکمیت از جایگاه سلطه و قدرت سخن می‌گوید. همان است که سیاست زبانی حاکمیت‌های پس از طرزی نیز بر محور دیدگاه او می‌چرخد و در مقاطع مختلف زمانی، تلاش آگاهانه برای حذف زبان فارسی و جایگزینی زبان پشتو صورت می‌پذیرد که نمونه‌های بارز آن را در سیاست‌های محمد نعیم خان وزیر معارف و معاون صدراعظم آن زمان و کسان دیگری از همان قماش به آسانی می‌توان دید.

طرزی خوب می‌داند که با وجود زبان فارسی البته با آن پیشینه‌ی پربار و دیرین در این جغرافیا محلی برای تبارز زبان پشتو نیست؛ همان است که سرانجام پرچم مخالفت با این زبان را بلند می‌کند و در زیر ستون «ادبیات ملی» و با عنوان «هر قوم به زبان خود، هر زبان به ادبیات خود زنده می‌ماند» باب مفصلی را در باره‌ی ادبیات به اصطلاح او ملی باز می‌کند و با صراحت تمام ادبیات فارسی را عاریتی به قلم می‌دهد: «معلوم جهان است، که همه‌ی جهانیان، ملت ما را «افغانستان» و ما را «افغان» می‌گویند. بناءً علیه در شرح و تفسیر سرلوحۀ عاجزانۀ ما یک شبهه‌گکی که باقی می‌ماند، صحیح و درست‌بودنِ ادبیات ملی افغانی و عاریتی بودن ادبیات فارسی می‌باشد» (طرزی، 1387: 638).

این سخن طرزی حیرت‌آور است که او به اصطلاحاتی‌ چون: «افغانستان» و «افغان» که جنبه‌ی صرفاً قومی دارد و در زمان خودش رسمیت یافته، استناد می‌جوید و زبان «افغانی» را ملی و زبان «فارسی» را عاریتی می‌خواند. گویا فراموش کرده است که خود پیش از این، زبان فارسی را حتی زبان خاندان و دربار سدوزاییان و بارکزاییان معرفی کرده است. او تمام پیشینه‌ی تاریخی و پربار زبان فارسی، زبان هرات، کابل، بلخ، بامیان، بدخشان، تخار، غور، بادغیس و سایر شهرهای این سرزمین را با پررویی تمام نادیده می‌انگارد و آن را عاریتی می‌داند. برای بطلان دیدگاه طرزی هزاران دلیل تاریخی و علمی وجود دارد که پرداختن بدان در حیطه‌ی این مقاله نیست؛ اما به یکی از نمونه‌های قدیم که در مقدمه‌ی ترجمه‌ی تفسیر طبری که به روزگار سامانیان، در بلخ  صورت پذیرفته اشاره می‌گردد که گفته است: «و این‌جا به این ناحیت زبان پارسی است» (رک‍: ترجمۀ تفسیر طبری، 1393: 1)؛ این‌جا یعنی تمام شهرهایی که در قلمرو سامانیان قرار داشت، تمام آن فارسی بود و اثری از زبان افغانی و افغان در این جغرافیا وجود نداشت؛ هم‌چنان‌که زبان دربارهای طاهریان، صفاریان، سامانیان، غوریان، غزنویان، تیموریان و حتی ابدالیان، نیز فارسی بود. حتی زبان خود محمود طرزی، زبانی که با آن در باره‌ی به اصطلاح اجداد زبان‌ها می‌نویسد، مگر غیر از فارسی بوده است! طرزی همه‌ی این‌ها را نادیده می‌گیرد و از عاریتی بودن زبان فارسی سخن می‌زند. این‌که گمان کنیم او از سر ناآگاهی چنین می‌کند؛ مؤجه به نظر نمی‌رسد؛ جز این‌که بپذیریم محمود طرزی برای رسیدن به هدفی که برای خود تعیین کرده، از هیچ مغالطه‌ای پرهیز نمی‌کند. و با استفاده از واژگانی چون: «تفسیر عاجزانه» و «شبهه‌گک» و کلمه‌های از این دست، سعی دارد که مخاطب را به بی‌راهه بکشاند و در نهایت تلقینات خود را بر او بقبولاند. این تلاش‌های محمود طرزی در حالی صورت می‌گیرد که تا هنوز زبان افغانی در محوطه‌ی حتی شهر کابل قدم نگذاشته است؛ شهری که  دست کم تا زمان طرزی، نزدیک به یک‌ونیم قرن، مرکز قدرت افغانان بوده، چنان‌که ندیر مایر نماینده و رئیس هیأت اعزامی آلمان به دربار امیر حبیب‌الله خان، بدین نکته توجه کرده و در کتاب خاطراتش نوشته است که: «فارسی زبان دربار و رسمی است؛ افغانی، یعنی پشتو هرگز ضمن مذاکرات‌مان به گوش من نخورد، اما بسیاری از اشخاص و من‌جمله امیر، قدری انگلیسی و ترکی هم می‌دانستند» (مایر،1380: 164).

و اما پرسشی که مطرح می‌شود، این است که چرا محمود طرزی برای رسیدن به هدفی‌که برای خود تعیین کرده، از دریچه‌ی عجز و ناتوانی وارد می‌گردد؟ واقعیت امر آن است که او چاره‌ای جز انتخاب این راه ندارد. او از پیشینه و پشتوانه‌ی زبان فارسی آگاه است؛ نیز از گذشته‌ی زبان پشتو هم خوب آگاهی دارد که دیرینگی اندک‌منابع آن به قرن 16م. بر می‌گردد و هنوز تا زمان خودش با همه پشتوانه‌ای که از جانب حاکمیت داشته، حتی به جایگاه رسمیت هم تکیه نزده، همان است که طرزی به قول معروف، تیر را به تاریکی رها می‌کند؛ تا بلکه به هدف بخورد، یا دست‌کم بی‌راهه‌رفتن را برای آیندگان خود نشان داده باشد. به همین دلیل است که تأثیرات دیدگاه‌های محمود طرزی را در دستگاه سیاست افغانستان و دوره‌های پس از او به وضوح می‌توان دید؛ چنان‌که ظفر حسن آیبک، در کتاب خاطرات خود این موضوع را چنین برجسته می‌سازد: «زبان رسمی افغانستان، زبان فارسی است. در این زمان به خاطر ملی شدن (و تعمیم) زبان پشتو کوششی صورت نمی-گرفت؛ اما حالا اینگونه کوشش‌ها جاری است‌» (آیبک، 1388: 74).

از جانب دیگر جالب است که زبان‌شناسان با وصف آن‌که زبان پشتو را بدون قید و شرط از شاخه‌های بلامنازع زبان‌های ایرانی معرفی می‌کنند؛ اما ردّ پای این زبان را در دوره‌های باستان و میانه‌ی این گروه از زبان‌ها یافته نمی‌توانند و فقط در دوره‌ی نو، آثارش را می‌یابند و می‌گویند: «پشتو بازمانده‌ی هیچ یک از زبان‌های شناخته‌شده‌ی ایرانی میانه نیست. این زبان همگویی‌هایی با چندین زبان ایرانی شرقی، به خصوص یدغه- مونجی از یک سو و ارموری از سوی دیگر دارد» (اشمیت، 1387: ج1/ 633).

البته بحث در باره‌ی پیشینه و خاستگاه زبان پشتو یا افغانی، مستلزم پژوهش‌های گسترده‌تری است که در این مقال مجال طرح آن نیست؛ این نکته را ناگفته نگذریم که تحقیقات دانشمندان زبان‌شناس اروپایی که از اواسط قرن نوزدهم میلادی با علاقه‌مندی در باره‌ی زبان پشتو پیگیری شده، نتایج متفاوتی را تبارز می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که دکتر ارنست ترومپ این زبان را دارای ریشه‌ی هندی و منشعب از سانسکریت می‌داند؛ دیدگاهی که مورد پذیرش اشپیگل و هورنلی نیز قرار گرفته است؛ اما گروه دیگری هم‌چون مولر طرفدار فرضیه‌ی آریایی بودن ریشه‌ی پشتو بودند. در این میان کسانی چون دکتر هانری زبان پشتو را آمیزه‌ای از زبان‌های هندی و آریایی می‌داند (رک‍: انوشه، 1381: ج3/ 209).

با توجه به آن‌چه گذشت و با توجه به پیشینه‌ی محل سکونت افغانان که بیش‌تر در جغرافیای هند بوده، و سرازیر شدن این قبایل پس از سده‌ی شانزدهم میلادی به سمت خراسان، این احتمال را نمی‌توان نادیده انگاشت که زبان افغانی دارای اصالت هندی و متأثر از زبان آریایی باشد، و شاید به عنوان یکی از عوامل عدم حضور زبان افغانی در دوره‌ی باستان و میانه‌ی زبان‌های آریایی بتوان به این نکته دقت کرد. هرچند عامل مهم دیگر را نیز نباید نادیده گرفت و آن این‌که زبان پشتو تا قرن 16م. فاقد نوشتار بود، موضوعی که در جای خود بر غیر فراگیربودن این زبان و عدم اهمّیت آن می‌تواند تأکید داشته باشد. شاید به همین دلیل است که تا کنون ریشه‌ی دقیقی برای این زبان یافته نشده است.

 

نتیجه‌گیری

محمود طرزی در مبحث زبان، معمولاً بر روی دو زبان یکی فارسی و دیگر افغانی یا همان پشتو متمرکز است. وی زبان فارسی را در کنار زبان عربی، زبان دوم عالم اسلام و در افغانستان البته تا روزگار خودش تنها زبان رسمی دولت، زبانی شیرین و خوش‌بیان، زبان پایتخت و شهرهای بزرگِ این کشور و زبان عِلم و زبان و زبان خاندان و دربار سدوزایی و بارکزایی معرفی می‌کند؛ اما در کنار این امر، او به فکر ساختن یک هویت جدید می‌افتد و طرح تغییر و جای‌گزینی زبانی را پیش می‌کشد و در اندیشه‌ی ایجاد یک زبان مستقل، غیر از زبان فارسی، برای این جغرافیا تلاش می‌کند. او برای این‌که این کلیشه‌ی ذهنی‌اش را جامه‌ی قبول بپوشاند، بحث دیرینگی زبان پشتو را به عنوان مادر زبان‌ها مطرح می‌کند؛ بدون این‌که سندی ارائه کند و یا ادعایش را مستدل سازد. در واقع محمود طرزی را در این راستا مقصر هم نباید دانست؛ زیرا او تمام تلاشش را انجام داده؛ اما مؤفق به ارائه‌ی چنین اسنادی نگردیده و دیگران هم که از وی پیروی کرده‌اند نتوانستند و نمی‌توانند ادعاهای بی‌بنیاد طرزی را به مرحله‌ی اثبات برسانند. در واقع اجرای چنین سیاست‌هایی در حکومت‌های مطلقه و دیکتاتورمآب بر بنیاد زور و تخویف استوار است چنان‌که اکنون نیز شاهد آن هستیم و در حکومت‌های دموکرات بیش‌تر به حیله و تزویر و جعل، و تطمیع طرف یا طرف‌های مقابل برنامه‌ریزی صورت می‌گیرد، چنان‌که در بیست عمر حکومت‌های به ظاهر جمهوری این سیاست‌ها اجرا گردید.‌ اما طرزی با علم به این‌که کار جایگزینی، نفس‌گیر و زمان‌بر خواهد بود؛ نظر می‌دهد که این امر به یک‌بارگی به مرحله‌ی اجرا گذارده نشود. همان ‌است که در دوره‌های پس از او نیز، این طرز تفکر طرف‌دارانی را از همان قشر بر می‌انگیزد و دستگاه حاکم را بر آن می‌دارد تا از هیچ تلاشی در به کُرسی‌نشاندنِ دیدگاهِ تغییرِ زبان، دریغ نکند. آن‌چه مسلّم است این‌که این طرز دید طرزی، سرآغازی می‌شود برای یک جدال زبانی در کشور که با گذشت زمان هر روز رنگ و بوی سوخته‌تری به خود می‌گیرد.

 

فهرست منابع

آخند درویزه. (بی‌تا). تذکرةالابرار و الاشرار. نوبت چاپ (؟)، پیشاور: انتشارات اسلامی کتب‌خانه قصه‌خوانی.

آدامک، لودویک دبلیو. (1388). دانشنامه‌ی تاریخی افغانستان. ترجمه‌ی محمدعلی رضوانی و  محمدتقی مناقبی. چاپ اول، کابل: انتشارات بلخ.

آرلاتو، آنتونی. (1384). درآمدی بر زبان‌شناسی تاریخی. ترجمه‌ی یحیی مدرسی. چاپ دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

آیبک، ظفر حسن. (1388). خاطرات ظفرحسن آیبک: (افغانستان از سلطنت امیر حبیب‌الله خان تا صدارت سردار محمد هاشم خان). ترجمه‌ی فضل‌الرحمن فاضل. چاپ سوم، کابل: انتشارات(؟).

اشراقی، سیدعلی‌محمد. (1390). جایگاه و قلمرو زبان پارسی دری. چاپ اول، کابل: یوسف‌زاده.

اشمیت، رودیگر. (1387). راهنمای زبان‌های ایرانی. ترجمه‌ی آرمان بختیاری و دیگران. ج1/ چاپ دوم، تهران: انتشارات ققنوس.

انوشه، حسن. (1381). دانشنامه‌ی ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، جلد سوم، چاپ دوم، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

ترجمه‌ی تفسیر طبری. (1393). جمعی از علمای ماوراءالنهر. ویرایش جعفر مدرس صادقی. چاپ پنجم، تهران: نشر مرکز.

جاوید، عبدالاحمد،.(1390). مقالات جاوید. به‌ کوشش جاوید، اخشید، جلد اول، چاپ اول، کابل: سعید.

طرزی، محمود. (1387). مقالات محمود طرزی، گردآورنده: روان‌فرهادی، عبدالغفور، چاپ دوم، کابل: انتشارات انستیتوت دیپلوماسی وزارت خارجه‌ی ج.ا. افغانستان.

فرهنگ، میر محمدصدیق. (1388). افغانستان در پنج قرن اخیر. چاپ بیستم، تهران: نشر عرفان.

فضایلی، حسن. (1383). تأثیر نظام‌های سیاسی و اجتماعی افغانستان بر ادبیات دری. چاپ اول، کابل: مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان.

کاتسنر، کنت. (1376). زبان‌های جهان. ترجمه‌ی رضی هیرمندی. چاپ اول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.

کمری، برنارد و دیگران. (1387). اطلس زبان‌ها. ترجمه‌ی ارسلان گلفام و اکبر حسابی. چاپ اول، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه.

مایر، نیدیر. (1380). خاطرات نیدیرمایر. ترجمه‌ی کیکاووس جهانداری. چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر.

مایل‌هروی، نجیب، (1371). تاریخ و زبان در افغانستان. چاپ دوم، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.

مرادی، صاحب‌نظر، (1390). افغانستان جغرافیای بحران، چاپ اول، کابل: انتشارات سعید.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2684


مطالب مشابه