جمالِ بلغار؛ جلوه‌های بلغار در ادب کهن پارسی

25 جدی 1403
22 دقیقه
جمالِ بلغار؛ جلوه‌های بلغار در ادب کهن پارسی

نویسنده: غلام‌حیدر یگانه

 

درآمد

گستره‌ی عظیمی‌که به‌نام «ایران‌زمین» مشهور شده است از سند و جبال پامیر و کرانه‌های سیردریا در شرق، تا بین‌النهرین و آسیای صغیر در غرب و از دریای خوارزم و بلندی‌های قفقاز و رودکورا در شمال تا خلیج فارس و دریای عمان در جنوب را احتوا می‌کرده و البته، در بخشی با بلغار نیز مرز مشترک داشته است.

دکتر ناصر تکمیل همایون (ص 54) به‌نقل از “نزهة‌القلوب” که در سال 740 ه‍.ق. به تحریر درآمده است، می‌نویسد: «و امّا حدود شرق ایران زمین، حدّ شرقی ولایت سند و کابل و صغانیان و ماوراءالنّهر و خوارزم تا حدود سقسین و بلغار است».

البته، بلغارها که در قرن پنجم میلادی در حوزه‌ی خزر، دولتی تشکیل دادند و سپس در ملتقای والگا و کاما و هم‌چنان در جلگه‌ی دانوب دولت‌های دیگری تأسیس کردند، ناگزیر با دولت‌های مهم زمانه، بویژه با حوزه‌ی وسیع ایران‌زمین در تعامل فرهنگی و سیاسی قرار داشتند.

نکته‌ی قابل توجه دیگر این است که شماری از مؤرخان و دانشمندان جهان و بلغاریا، قوم بلغار را ایرانی‌الاصل می‌دانند و احتمال می‌دهند که نخستین سرزمین آن‌ها دامنه‌های پامیر و هندوكش و احتمالاً بلخ در شمال افغانستان امروزی بوده است.

 

تودور چوبانوف، (صص 41 ـ 42) پژوهش‌گر بلغاری در تأکید بر اشتراکات تمدنی ایران و بلغار، نوشته است: «نام اسپاروخ (بنیادگذار بلغار امروز) واژه‌ی فارسی (اسپه + رُخ) و به‌معنی «اسپ سوارِ درخشان» یا «مالك اسپ‌های سفید» است…؛ زیورات پیدا شده از دوران كُبرت (مؤسس دولت بلغار در حوزه‌ی خزر) و هم‌چنین سنگ‌نگاره‌ی «مادارسكی كاننیك» (در بلغاریای امروز که گمان می‌رود اسپاروخ را نشسته بر اسبش نشان می‌دهد)، نیز ریشه‌های فرهنگ فارسی را با خود دارند. ویژگی‌های تصویر کهنِ سیمرغ بر روی ظرفی در موزه‌ی شهر شومن (بلغاریا) و هم‌چنین نقش‌های گل كمربند قدیمی‌موجود در این موزه، گواه تعلق تباریِ آن‌ها به فرهنگ فارس می باشند».

بعد از ظهور و نشر اسلام، بی تردید، وحدت دینی، یکی از پیوند‌های بنیادی گروهی از بلغارها، بویژه بلغار والگا با حوزه‌ی زبان فارسی بوده است. براساس قدیم ترین منابع (ابن رسته، حدود 300) اسلام در میان بلغارها بخوبی مستقر شده بود… این امر را ابن فضلان نیز که طی سفرش (سال 309 مطابق 921م) به بلغار والگا، به مسلمانان بسیار، مساجد، یک خطیب و مؤذن برخورده، کاملاً تأیید کرده است.» (دانشنامه)

مؤرخان، نه تنها از رونق بلغار و معاشرت و تجارت موفقانه‌ی بلغارها با سرزمین‌های خاور، گواهی می‌دهند، بلکه از ملاطفت مسلمانان نیز در تنگنای زمانه، نسبت به آنان به‌گونه‌ی خاصی سخن می‌رانند. «در زمان ما، مردم روس، نواحی بلغار و برطاس و خزر را ویران کرده و جز بقیه‌ی پراکنده و ناقص باقی نگذاشته‌اند…من شنیدم که گروه بسیاری از مردمان بلغاری و برطاس و خزر به اتل و خزران آمده و مورد اکرام محمد بن احمد ازدی صاحب شروان‌شاه قرار گرفته اند» (صورةالارض، ص 138).

به‌هرحال، بربنای بنیاد‌های گوناگون، واژه‌ی آشنای «بلغار» در ادبیات فارسی، دلالت‌های پربار و لطیفی را به‌دست داده است. شاعران و فرهیختگان پیشین با بهره‌برداری از آن، معانی زیبا و حکیمانه‌ای ارائه نموده‌اند؛ روایت‌ها و سرود‌های مردمی‌از «خواجه بلغار»، باد شفابخش بلغار (که اگر بر صورت بیمار بوزد، شفا خواهد یافت) کفش بلغار، موزه‌ی بلغار، چرم بلغار…، دم زده‌اند؛ گزارشگران، قوت، شجاعت و سرزمین پربرکت بلغار‌ها را ستوده‌اند و نهایتاً علقه‌های عاطفی را با این قوم، قلمرو و واژه‌ی خوش‌آهنگ «بلغار» سخت پایدار نموده‌اند.

 

این نوشته‌ی مختصر که اشاراتی به گزارش‌های مؤرخان و جغرافیانگاران فارسی و عربی در مورد بلغار می‌کند؛ بیش‌تر به ارائه‌ی تصاویر هنری از ادب کهن فارسی در باب این کشور و قوم می‌پردازد و هدفی جز تأکید بر همسانی‌ها و تقویت همگرایی در جهان بحران‌خیز کنونی ندارد.

 

بلغار ـ خطه‌ای دور دست و دگرگونه

ادب کهن فارسی، غالباً بلغار را به‌عنوان سرزمین پرجاذبه و دوردست و دگرگونه معرفی می‌نماید؛ اما گاهی عبارات موجز ادبی برای تشخیص بلغار مورد نظر، نارسا است؛ زیرا چنان‌که در مقدمه اشاره شد، بلغار‌ها در چند سرزمین مختلف، موفق به تشکیل دولت شده‌اند. در قرن پنجم میلادی، تپه‌های اطراف رود کوبان و دریای اُزوف، مرکز کشور بلغار بود که در تواریخ روم شرقی به‌نام «بلغار کبیر» از آن یاد شده است؛ اما بعد از سال 663م. بخشی از بلغار‌ها با رهبری آلسُک به طرف جنوب ایتالیا کوچیدند؛ پاره‌ای با قیادت اسپاروخ به شمال دلتای دانوب تا منطقه‌ی آنگِل رفتند و موفق به تشکیل دولت جدیدی شدند و دسته‌ی دیگر از بلغار‌ها با سرکردگی کُتراگ، به سمت شمال تاختند و دولت بلغار والگا را در آغاز قرن دهم در ملتقای والگا ـ کاما تأسیس کردند.

البته، هدف اصلی گزاره‌های مورد نظر از ذکر بلغار، بهره‌برداری تصویری از آن و صدور حکم استعاری و ادبی در کلام بوده است؛ به‌هرحال، امروز، نیز این فرازها، برای تفسیر نگاه فرهنگی و اجتماعی گذشتگان به دیگر سرزمین‌ها و اقوام، دارای ارزش فراوان عاطفی و انسانی می‌باشد. در این‌جا ابیاتی از ابوسعید ابوالخیر، ناصر خسرو، ابو حنیفه اسکافی و شیخ عطار نشابوری را نقل می‌کنم که بیش‌تر به بُعد بلغار از محیط خویش اشاره دارند:

 

الف) ابوسعید ابی‌الخیر (قرن چهارم وپنجم .ق) (ص 53) در یك ترانه به سرزمین بلغار به عنوان خطه‌ای دور از دست‌رس اشاره كرده تا زمینه‌ی اعلام یك حكم ناممكن را مساعد گرداند. وی دست‌رسی به بلغار را با دشواری نهادن تیر در کمانِ سخت که خود ضرب‌المثلی است برای اشاره به اجرای کارهای ناشدنی در یک پایه قرار داده است:

بـز در كوه و ثـور در بلغـارست

زه كردن این كمان بسی دشوارست

 

ب) ناصر خسرو (ص 164) در توصیف قلم و تأکید بر رسایی و ماندگاری آثار کتبی، صدای قلم را با آواز آدمی‌ مقایسه می‌کند و برای اثبات برتری قلم، رسیدن صدای آن را از بلخ به بلغار ممکن می‌شمارد تا با طی چنین فاصله‌ی عظیم به‌وسیله‌ی قلم، سیطره‌ی زمانی و مکانی آن کاملاً مسلّم گردد:

دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز

وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار

 

ج) ابوحنیفه اسكافی (تاریخ بیهقی، ص 368.) نیز با گذاشتن قلمرو «بلغار» در برابر «سومنات»(هندوستان)، موقعیت و عظمت آن را به‌طور غیرمستقیم با هندوستان مقایسه می‌کند و آن را بسیار دور از امپراتوری غزنویان و دست‌رسی آنان قرار می‌دهد. وی در مدح مسعود غزنوی می‌گوید:

چو راست گشت جهان بر امیر دین ـ محمود

ز سومنات بگیـر تـو تا درِ بلغـار !

 

د) فریدالدین ابوحامد محمد ابن ابوبكر عطار نیشابوری(و.540 ـ ف. 618 . ق)، (ص224) از رخنه‌ی عشق سراسری و بی‌حد و مرز عرفانی در سقسین و بلغار سخن رانده است. البته، منابع تاریخی گواهی می‌دهند که امیر بلغار‌های والگا در زمان خلافت مقتدر بالله، خلیفه‌ی عباسی، اسلام آورد؛ و پیش از این رویداد نیز، مؤرخان از وجود مساجد در میان قبایلی از بلغار‌ها اطلاع داده‌اند. ولی بی نیاز از تأکید است که قبایل مختلف بلغار از حوزه‌ی خزر تا والگا … و دانوب در فضا‌های مختلف فرهنگی به‌سر برده‌اند و از سیاق کلام عطار نیز پیداست که وی از بلغار و سقسین به‌عنوان سرزمین‌های دور دست و متفاوت نام می‌برد تا مقصود خویش را که عبارت از حضور عشق حقیقی در دل هر آیین و مکان و نهایتاً هر ذره است اثبات نماید:

عشق تو به سقسین و به بلغار برآمد

فریاد به‌یك‌باره ز كفـار برآمد

 

اما این سرزمین دور دست، ولی پرجاذبه، توجه مؤرخان، جغرافیان نگاران و سخن‌سرایان فارسی را پیوسته به‌خود معطوف داشته است و آنان در حد امکانات دست داشته در مراحل مختلف تاریخی به این قوم و کشورشان، تعلق خاطر نشان داده‌اند و از قبایل، زبان، دین و سنت‌های آنان سخن رانده‌اند.

 

قبایل و گروه‌ها:

مؤرخان اسلامی، از گروه‌های مختلف بلغار نام برده‌اند. ابن رسته (ص 141) و متابعان وی از سه گروه بلغار، موسوم به برصولا، اشغل (اِسکل ) و بلکار یاد کرده‌اند؛ ولی، ابن فضلان به قبیله‌ی سووار و گروه یا عشیره‌ی بزرگی موسوم به برنجار نیز اشاره نموده است (صص 92 ،93 ،95). ابوالفدا (ص 618) از قوم مِرُوسیه نیز هم‌چون طایفه‌ای از بلغار‌ها نام برده است(دانشنامه، ذیل واژه‌ی بلغار).

گفتنی است که شماری از مآخذ فارسی و عربی از جمله حدودالعالم، قبیله‌ی وونندر یا  اوغونندر را نیز که در تشکیل بلغار کبیر، نقش مهمی‌داشته و در گزارش کوچ بلغارها به سوی بلغار دانوب هم از آنان سخن به میان می‌آید، نام گرفته‌اند. از آن‌جایی که تمرکز در چنین موارد، هدف اصلی این رساله را تشکیل نمی‌دهد، با آوردن سخن کوتاه از پتر کانستانتینوف، مؤرخ معاصر بلغاری (ص10) که جانب‌دار نظریه‌ی رسمی‌درمورد منشأ بلغارها است، در مورد قبایل بلغار، این بحث را به پایان می‌برم: «در واقع بلغارهای اولی، قوم کوچ‌گردی بودند که در منطقه‌ی کسپین به‌سر می‌بردند و به قبایل مختلفی نظیر اونوغوندور‌ها؛ اوتی گورها؛ کوتریگورها… تقسیم شده بودند».

 

نـژاد:

می‌گویند در حال حاضر در مورد منشأ نژادی بلغار‌ها، هفده نظر یا فرضیه وجود دارد. تا کنون، تاریخ رسمی ‌بلغاریا بر این است که بلغار‌ها همراه با یکی از هجوم‌های هون­ها از شرق به سوی مناطق جنوب روسیه سرازیر شده اند.(دانشنامه)؛ اما، دسته‌ای از مؤرخان جهان و دانشمندان امروز بلغاری، بلغار‌های نخستین را به  قوم آریایی سکایی ـ سرمت ـ آلان منسوب می‌دارند. آقای باکالُف، پروفسور بلغاری، (مجله‌ی «رادنا رِچ» ) می‌گوید در ائتلاف هون که در قرن 5 میلادی تشکیل شد، بلغار‌های نخستین نیز حضور داشته‌اند؛ (لذا از قوم هون، پنداشته شده‌اند؛) ولی، انتساب بلغار‌ها صرفاً با تمسک به شرکت آن‌ها در این ائتلاف، به قوم هون نادرست است و اصلاً واژه‌ی «هون»، معنی ائتلاف و اتحاد را می‌رساند؛ نه نام قوم را.

این دسته از مؤرخان بلغاری برآنند که بلغار‌ها نه از مغلستان و آلتای، آن‌گونه که مشهور است، بل از اطراف پامیر در آغاز قرن چهارم میلادی بنای كوچ به سوی اروپا را گذاشتهاند؛ در سواحل دانوب، قفقاز شمالی و شرقی سكنا گزیده‌اند و البته، نخستین سرزمین بلغارهای قدیمی دامنه‌های پامیر و هندوكش و احتمالاً بلخ در افغانستان امروزی بوده است.

همین دیدگاه را می‌توان در پژوهش‌های علمی ‌اِیوا کرِمِنسکی، پروفسور بلغاری در مجله‌ی «8» پی گرفت. وی بنابر بررسی‌های جنتیک، اعلام کرد که ریشه‌ی اسلاوی بلغار‌ها فقط به 22 درصد محدود می‌شود. به نظر وی، حداقل، 55 درصد جنتیک بلغار‌ها، هند و اروپایی است و در آن از جنتیک آسیانی، چیزی وجود ندارد.

این بخش را با اشاره‌ای به جدیدترین تحقیقات جنتیک، کوتاه می‌کنم. روزنامه‌ی بلغاری «دوما» به‌نقل از مجله‌ی تخصصی «International Journal of Legal Medecine”. » نشر شده‌ی 30 آگست 2011م می‌آورد: «نتایج پژوهش‌های مشترک دانشمندان بلغاری و ایتالیایی بر DNK یا کروموزوم  میتاهوندریال نشان می‌دهد که بلغار‌ها نماینده‌ی تیپیک قوم اروپای شرقی می‌باشند که در مقایسه با دیگر اسلاوها، سُویه‌ی جنتیک شرقی آنان برازنده‌تر است. بلغار‌ها از لحاظ جنیتیک با یونانی‌های شمالی و ایتالیایی‌های شمالی، یکسان اند و هیچ همسانی با ترک‌ها ندارند».

در این مقاله به‌نقل از پرفسور گِلِبُف Проф.Гълъбов گفته می‌شود که بلغار‌ها دارای جنبه‌ی قوی جنتیک یوروآسیایی غربی هستند؛ بلغار‌های نخستین از جنوب پامیر به سوی اروپا کوچیده‌اند و منشأ هند و ایرانی دارند.

 

زبـان:

برخی معتقدند که زبان بلغاری به گروه غربی زبان هون تعلق دارد که زبان خزری نیز شامل آن است و ابن حوقل هم (ص 137) تصریح می‌کند: «زبان بلغار، چون زبان خزر است»؛ ولی پژوهش‌گرانی نظیر تیانکو یوردانُف، پروفسور بلغاری تأکید می‌کنند که بلغار‌های امروز اصلاً با اهالی پامیر، عموزاده هستند. پروفسور یوردانُف که خود به پامیر سفر نموده، در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی بلغاری «24 ساعت» مدعی شد که در زبان اهالی اشکاشم افغانستان، کلماتی وجود دارند که با زبان بلغاری یکسان اند. وی می‌گوید در سال‌های دهه‌ی هفتاد قرن بیستم، فرهنگ­های زبان پشتو، اشکاشمی ‌و مونجانی پامیر به چاپ رسیده است و در آن‌ها می‌توان کلمات فراوانی که با زبان بلغاری تفاوتی ندارند، پیدا کرد.

به نظر پروفسور یوردانف  بلغارها در معاشرت با بومیان پامیر و هندوکش، واکه‌ی ویژه‌ی بلغاری «ъ» (پسکامی‌و بالایی) را فرا گرفته‌اند. ولی، مینورسکی در حواشی حدودالعالم (ص 318) اظهار نظر می‌کند که «آن‌چه از نمونه‌ی زبان بلغار در سنگ مزارها باقی مانده، حاکی است که با زبان چواس شباهت داشته و البته، چواس عضو مخصوص خانواده‌ی ترک بوده است».

 

بلغـار والگا

واژه‌ی بلغار در ادب کهن فارسی، خبر از سرزمین دگرگونه و پرجاذبه می‌دهد. هرچند صاحب‌قلمان ما گاه این  سرزمین را بر سرِ راه ظلماتِ افسانه‌آمیز که «به باور قدما بدان‌جا دائماً شب باشد و آب حیوان بدان‌جاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است…» (لغتنامه‌ی دهخدا) قرار داده‌اند؛ ولی در عین حال، کندوکاوهای متداوم و موفقیت‌آمیز جغرافیانگاران در باره‌ی آن ادامه یافته است. تاریخ‌پردازان و جهان‌گردان مسلمان، مساعی ستایش‌انگیزی در جهت آشنایی با این خطه‌ی دل‌فریب به‌خرج داده‌اند و افسانه‌ها، تا شرح وجه تسمیه‌ی «بلغار» نیز به پیش تاخته‌اند.

ابن حوقل (ص 137) خبر می‌دهد که دولتِ بلغار والگا در آغاز قرن دهم با سرکردگی الموش (الماس) تأسیس گردید که هم کشور و هم مرکز آن به‌نام بلغار یاد می‌شد.

گفتنی است که بلغار مورد نظرِ تاریخ کهن و ادبیات فارسی، در بیش‌ترین موارد، همین کشور است. مؤرخان فارسی، هم‌چون ابن رسته و گردیزی از بلغار‌های والگا و کشورشان به‌نام «بلکار»، «بلغار» و «بلغار اندرونی» و مؤرخان عرب، نظیر ابن فضلان و دیگران به عنوان «بلغار»، «بیلار» و  «بلغار داخله» یاد کرده‌اند. و سقسین و سووار را از شهر‌های عمده‌ی آن شمرده‌اند (حواشی مینورسکی بر حدود العالم، ص 319).

 

کتاب حدود العالم (ص429) در باره‌ی بلغار می‌آورد: «شهری‌ست كه مر او را ناحیتكی‌ست خُرد بر لب رود آتل». و صورةالارض (ص 123)، مسیر رود اتل را چنین نشان می‌دهد: «رود اتل … از روس و بلغار و برطاس عبور می‌کند تا به دریای خزر می‌ریزد».

به روایت صورةالارض (ص139) «از اتل (مرکز خزران) به بلغار از راه بیابان نزدیک یک ماه؛ ولی از راه دریا به صعود، دو ماه و به نشیبی بیست روز و از بلغار تا اول سرزمین روم، نزدیک ده روز و از بلغار تا کویابه (کثابه) نزدیک بیست منزل و از بجناک تا بشجرت (باشغرد) داخلی ده روز و از بشجرت داخلی تا بلغار بیست و پنچ منزل است».

البته، امروز می‌دانیم که خرابه‌های بلغار والگا در جمهوری تاتارستان در منطقه‌ی اسپاسک در 115 کیلومتری جنوب شهر قازان و در فاصله‌ی 5-6 کیلومتری چپ رود ولگا قرار دارد (حواشی مینورسکی بر حدودالعالم، ص 319).

 

بلغار بر سر راه ظلمات:

صورةالارض (ص137) موقعیت بلغار را به‌روشنی در شمال نشان می‌دهد و می‌گوید: «از جمله آن‌چه دیدم این است که در نزدیکی دیار ایشان روز به اندازه‌ای بود که چهار نماز را پیاپی خواندیم با چند رکعت دیگر که میان اذان و اقامه و بی‌وقفه بود».

حكیم نظامی گنجوی (متوفای سال599 یا 602 )، (ص 632) سیر حركت اسكندر را بعد از بازگشت از ظلمات به سوی بلغار و سپس به روس و روم طوری نشان می‌دهد که با آرای جغرافیانگاران در باب بلغار والگا مطابقت می‌کند:

ز بلغار فرخ برآمد به روس

برآراست آن مرز را چون عروس

وزانجا درآمد به دریای روم

برون برد كشتی به آباد بوم

 

«برهان قاطع»، نیز در ذیل واژه‌ی بلغار، با توصیفی که از این سرزمین به‌دست می‌دهد، موقعیت آن را در شمال، تثبیت می‌نماید: «هوایش بغایت سرد می‌باشد و طوطی در آن شهر زنده نمی‌ماند، و بعضی گویند نام ولایتی است كه بلغار یكی از شهرهای آن ولایت است».

خاقانی (ص 555) در مدح جلال الدین شروانشاه اخستان بن منوچهر هم به این معنی (عدم وجود طوطی در بلغار) اشاره کرده است:

عدلش بدان سامان شده، كاقلیم‌ها یكسان شد

سنقر به هندستان شده، طوطی به بلغار آمده

 

وجه تسمیه‌ی بلغار:

الف) حكیم نظامی گنجوی (ص632)در اسكندرنامه، ضمن گزارش سفر اسکندر به ظلمات به بیان وجه تسمیه‌ی بلغار بنابر باور‌های مردم زمانه‌اش، پرداخته است:

یكی غارگه بود نزدیك دشت

كه لشگرگه خسرو آن‌جا گذشت

گزارش چنین شد در این کارگاه

که چون زد در آن غار، شه بارگاه

بسی گنج در كار آن غار كرد

وزان غار شهری چو بلغار كرد

بن غار خواندش خداوند دشت

بنام آن بن غار، بلغار گشت

 

در افسانه‌های تاتاری (کلیاز تیفیوف، ص51) روایت مشابهی در خصوص وجه تسمیه‌ی بلغار ثبت گردیده است. لذا می‌توان گفت که دیدگاه نقل شده در «خمسه‌ی» نظامی، در زمان قدیم، در حوزه‌ی عظیمی ‌از جغرافیا مشهور بوده است.

باید افزود که تاریخ یزد نیز تقریباً عین عبارات نظامی ‌را در شرح کارنامه‌ی اسکندر می‌آورد: «چون از ظلمات بازگردید و بدین دامن کوه رسید که آن را «بن غار» گفتندی و بعضی از لشکریان در آن‌جا ساکن بودند، آن را عمارت کرد و شهری بساخت و آن را بلغار نام کرد».

 

ب) آثارالبلاد و اخبارالعباد (صص 475 – 476)، روایت دیگری را در این مورد، به‌دست داده است: «مردی صالح به بلغار درآمد و در آن وقت پادشاه آن‌جا و زن او هردو بیمار بودند به مرضی سخت که اطبا از معالجه‌ی آن‌ها دست کشیده بودند…؛ آن مرد صالح گفت که علاج بیماری شما کنم بشرط آن‌که چون صحت یابید به دین من درآیید. آن هردو بیمار پذیرای آرزوی او شدند. پس شافی حقیقی علاج آن مرد دیندار را موجب جان خلاصی آن دو بیمار گردانید…، و نام آن مرد صالح بلار بود؛ پس به تقریر، تعریب آن کردند و بلغار گفتند».

هرچند در این نوشته، نگاه مقایسه‌ای به موضوعات را به‌پیش نگرفته‌ام، پس از ملاحظه‌ی این گزارش‌های ادبی و مردمی، می‌پندارم که اشاره‌ای به پژوهش‌های امروزی در گشایش معمای تسمیه‌ی بلغار، بیهوده نخواهد بود. پِتر کانستانتینوف، تاریخ‌شناس معاصر بلغاری (صص 9 – 10) می‌نویسد: «در خصوص منشأ کلمه‌ی «بلغار»، نظرات مختلفی وجود دارد. گاه آن را به «والگا» می‌رسانند و گاه به کلمه‌ی ترکی «بولگ» (ترکیب کردن، مخلوط کردن) … و گاه نیز به واژه‌ی آلانی «بیلگرون» (به معنی کسانی که در حاشیه و کناره زندگی می‌کنند) و غیره ربط می‌دهند؛ ولی احتمالاً «بلغار»، منشأ توتمی‌ دارد و برخاسته از اسم حیوانی به همین نام است که … برای پوست گران‌بهای آن، از طرف این قوم کوچ‌گرد، پرورش می‌شد و واژه‌ی «بلغار» در دوره‌ای که این قوم در آسیای مرکزی به‌سر می‌برده‌اند، با چنین بار معنایی به میان آمده است».

 

 

ویـرانی بلغار:

«دایرةالمعارف بلغاری» و دیگر منابع مؤثق تصریح می‌کنند که بلغار والگا ضمن ارتباط با خلافت بغداد، سعی کرد با دولت بیزانس و مراکز قدرت روس نیز ارتباط برقرار نماید. ولی به‌طور کلی این دولت، مدت 200 سال در زدوخورد با روس‌ها  به‌سر برد. تا این‌که در 1236م. به‌دست مغول‌ها سقوط کرد. بلغار والگا در قرن 14 به دو شاه‌نشین تبدیل شد که جزو قلمرو اردوی زرین جوجی، پسر چنگیز محسوب می‌شدند.

اگرچه بلغار در آن حال نیز، خودمختاری خود را تا جایی حفظ کرد و در قرون 16 به آزادی کامل دست یافت. ولی، سپس به‌دست روس‌ها کاملاً مضمحل گردید.

روزنامه‌ی بلغاری« ترود » (29 اکتبر 2002م) در باره‌ی بلغار‌های کنونی روسیه می‌نویسد: «جمعیت بلغارها در سال 1926م. در منطقه‌ی كازان شوروی سابق به 5/1 میلیون نفر می‌رسید، لكن استالین آن‌ها را به  تاتارها مسمی كرد، و نام مركز آن‌ها را که «بلغارسکایا» بود به «كوی بیشف» تغییر داد…».

 

تاتارستان امروز، بلغار قدیم:

جمعیت کشور تاتارستان امروز به 8/3 میلیون نفر بالغ می‌گردد که بیش‌ترین آنان منسوب به قوم تاتار اند. پروفسور نیکولای اُفچاروف،  باستان‌شناس بلغاری می‌گوید، کلمه‌ی «تاتار» به‌عنوان نام قومی ‌در قرن‌های 15 و 16 در حوزه‌ی بلغار والگا به میان آمد و هنگامی‌که در قرن 16 این سرزمین به‌دست روس‌ها افتاد، آن‌ها نیز به دلایلِ سیاسی و برخلاف میل اهالی که خود را «بلغار» می‌نامیدند، همین نام را برای آنان نگهداشتند. وی یادآور می‌شود که سیاست‌مداران روسیه حتی مُصر بودند که قدمت تاریخ شهر کازان از قرن چهاردهم در نمی‌گذرد؛ ولی حفریات پروفسور فایاز خوزین در سال 1997م. تاریخ واقعی این شهر را که «بلغار جدید» نیز خوانده شده، اثبات کرد و سپس در 2005م. آن‌عده از اهالی که خود را بلغار می‌نامند، هزارسالگی تأسیس کازان را جشن گرفتند.

 

دل‌بستگی تاتار‌ها به زبان فارسی:

دانشمندان تاتاری به تأثیر بارزِ زبان فارسی بر ادبیات کشور خویش، شهادت می‌دهند. کلیاز تیفیوف  (صص 48 – 50) می‌نویسد: «در قرون هجده و نزده میلادی، زبان فارسی در تاتارستان به موازات زبان تاتاری و عربی، به زبان ادبیات، علوم، تحصیلات و آموزش و حتی معاشرت تبدیل گردیده بود و در مدارس، گلستان و بوستان سعدی به عنوان کتاب درسی تدریس می‌شد».

دل‌بستگی ژرف تاتار‌ها یا به قولی، همان بلغار‌ها، به ادبیات فارسی را شاید با خوش‌حالی بتوان برخاسته از کشش‌های دیرین متقابل دانست و آن را همچون پاسخ شایسته‌ای به عنایت‌های ادبیات پیشین فارسی به بلغار‌ها و کشورشان، تلقی نمود که در عین حال، مسؤولیت عظیمی‌بر عهده‌ی طرفین در راستای احیای چنین هم‌جوشی‌ها و هم‌دلی‌ها در زمان حاضر، می‌گذارد.

بلغـار امروز

 

بلغارستان کنونی که اصلاً در سال 681م. به‌دست اسپاروخ در میان قبایل اسلاو در جلگه‌ی دانوب تشکیل گردید، به‌عنوان کشور اروپایی مدرن، مناسبات گسترده و حسنه‌ی سنتی با کشور‌های آسیایی دارد. در این کشور در سال 1993م. در دانشگاه صوفیه، بخش زبان و ادبیات فارسی زیر عنوانِ «ایران‌شناسی» تأسیس شد و اخیراً، شماری از دانشمندان و مؤرخان بلغاری با تکاپوی جدی­تری در پی معرفی منشأ نژادی و میهن نخستین بلغارها به تحقیق در حوزه‌ی قومی ‌و زبانی هند و ایرانی در شرق، علاقه‌مندی ویژه‌ای نشان می‌دهند.

از بلغار دانوب و قوم بلغاری وُنندر، حدودالعالم و تاریخ گردیزی یاد کرده‌اند. مینورسکی در حواشی حدودالعالم (ص 297) به‌نقل از مسعودی (کتاب تنبیه، 67) می‌گوید: «برغار (بلغار)‌های زیادی پس از آن که مسیحی شدند در ساحل رود «دونه به» مقیم گردیدند‍‍‍». همو گواهی می‌دهد که تاریخ گردیزی، ونندر را واضحاً ترسا و رومی، یعنی از جمله‌ی مردم بیزانس خوانده و به احتمال قوی اشاره به مذهب (مسیحی) آن‌ها داشته است.

 

شکی نیست که داد و گرفت‌های فرهنگی اسلاو‌ها با ایران از قدیم برقرار بوده است. پروفسور دراگوا (صص41 – 42) ضمن اشاره به این حقیقت، می‌نویسد: اسلاوهای قدیم تحت تأثیر فرهنگ ایران به خدای واحد روی آوردند و تا امروز هم در حدود 30 کلمه در ادبیات مذهب ارتدکس از زبان ایرانیان باستان موجود است: واژه‌های «نِبِه» (آسمان) که دلالت به خدا کند، «بوگ» (خدا)، ویارا (عقیده)، «سویت» (مقدس) … از این جمله‌اند.

 

رویکرد امروزی بلغارها برای تحقیق در منشأ قومی‌و زبانی خویش به حوزه‌ی هند و ایرانی، بیش‌تر از هر وقت دیگری افزایش یافته است. به‌علاوه‌ی پژوهش‌های انفرادی در این بخش، هیأت علمی ‌بلغاری متشکل از هشت تن در تابستان سال  1388ه‍.ش. راه پامیر و افغانستان را از طریق ازبکستان و تاجیکستان به همین منظور در پیش گرفت و در سال 1389 ه‍.ش. نیز در ادامه‌ی پژوهش‌های قبلی، هیأت گسترده‌تری به سوی ایران شتافت. این دانشمندان با هزاران عکس و دیگر ره‌آوردهای قابل توجه به صوفیه بازگشتند که تا اکنون هم به بررسی و شناسایی آن‌ها مشغول می‌باشند.

بعضی از دانشمندان بلغاری معتقدند که تا کنون هم بازماندگان بلغارهای قدیم در حوزه‌ی پامیر به‌سر می‌برند. گستردگی این نظریه در میان شهروندان بلغارستان، بسیار قابل توجه است.

در تاریخ 29/4/1998م. روزنامه‌ی بلغاری «24ساعت»، مصاحبه‌ای با گروه کوه‌گرد این کشور که به عزم تسخیر قله‌ی 6251 متری ترانگو در شمال شرق پاکستان، صوفیه را ترک می‌کرد، انجام داد. نیکولای پِتکوف، فاتح ایورست و رئیس این گروه در این مصاحبه گفته است: «به نظر مؤرخان، بلغار‌های نخستین از همان مناطق (حوزه‌ی هیمالیا) به‌سوی اروپا حرکت کرده‌اند. قبیله‌ای که هم اکنون در جلگه‌ی رود ارکند در دامنه‌ی قله‌ی ترانگو زندگی می‌کند به نام «بَلتا» یاد می‌شود که در واقع از بقایای بلغارهای قدیم است».

در امتداد نگاه‌های مهرآمیز بلغارستان به شرق، سخن را در رابطه  با نوشته‌ی وِسِلین سِیکُف Веселин Сейков (25/8/2008م) در سایت «بلغارها» (Българи) زیر عنوان «خواجه‌ی بزرگ بلغار از افغانستان» (Величавият Ходжа Булгари от Афганистан) به پایان می‌رسانم. وی با رضایت از سفر‌های خویش در دهه‌ی هفتاد قرن بیست به افغانستان و خصوصاً، رسیدنش به حظیره‌ی خواجه بلغار در غزنی و مشاهده‌ی ارادت مردم محل به این حظیره، حکایت کرده و نیز از شفقت‌های حکیم سنایی برخواجه بلغار، به‌روایت مردم سخن زده است.

گزینه‌ای که از سرنوشت خواجه بلغار به‌دست من رسیده نیز چندان فرقی با گزارش آقای وسلین سیکوف ندارد. بی‌تردید در تصویر مجملی که ادبیات فارسی از روحانیتِ بلغار به‌دست می‌دهد، داستان خواجه بلغار می‌تواند در ذیل این گفته‌ها، جای والایی داشته باشد.

 

خواجه بلغار:

تا اکنون هم در شهر غزنی، افغانستان، زیارتی به‌نام خواجه بلغار وجود دارد که مردم به مقام روحانی‌اش ارادت می‌ورزند. شعر زیر از شاعری به‌نام فدامحمد گدولی فدایی، نشر شده‌ی روزنامه‌ی «سنایی» است که بهتر از هر بیان دیگری، می‌تواند به حرمتی که اهالی نسبت به خواجه بلغار، قایل‌اند گواهی دهد:

 

         مزار خواجه بلغار

 

پر انوار است مزار خواجه بلغار

صفابخش آبشار خواجه بلغار

به هنگام بهار آیی، ببینی

بهار لاله‌زار خواجه بلغار

بود مرغان خوش‌خوان نغمه‌پرداز

فراز شاخسار خواجه بلغار

فرح‌بخش است هر شام و پگاهی

نسیم مشکبار خواجه بلغار

به تفریح مرد و زن آید به‌سویش

کند گشت و گذار خواجه بلغار

فلک را می‌خراشد از بلندی

درختان چنار خواجه بلغار

ندارد چین و ماچین و پشاور

هوای خوشگوار خواجه بلغار

کند داستان‌سرایی بلبل و سار

به هر کنج و کنار خواجه بلغار

به مدحش تر زبان باشد فدایی

محب جان نثار خواجه بلغار

 

داستان خواجه بلغار، بی اختیار مرا به  یاد پژوهشی که كلیاز تیفیوف عضو انستیتوی تاریخ آكادمی علوم تاتارستان فدراسیون روسیه تحت عنوان «بلغار تاتار در متون قرن 10 تا 15 م.‌» انجام داده است می‌اندازد. وی (صص 53- 55)آورده است که سنایی (ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی متوفی 535ه‍.ق) روزی یك شاهزاده‌ی بلغاری را به‌نام لطیف‌محمد در غزنی در مسجد به حالت نزع می یابد و میان آنان، گفت‌وگوی کوتاهی صورت می‌گیرد. در این دیدارِ اتفاقی، شاهزاده‌ی بلغاری در آخرین دقایقِ قبل از مرگ، خود را به شاعر معرفی می‌کند و سنایی پس از وفات او به كفن و دفنش می پردازد.

کلیاز تیفیوف در مقاله‌اش، دوازده بیت از  مثنوی این داستان را که منسوب به سنایی  می‌داند گزارش نموده و در جمله از زبان شاهزاده‌ی بلغار آورده است:

اگر روزی رسی در شهر بلغار/ سلام ما رسانی جمله یکبار

ولی از مردنم چیزی نگویی/ بزنهار و بزنهار و بزنهار

 

البته، نتیجه‌گیری نهایی، در خصوص یکی بودن یا نبودنِ خواجه بلغار و شهزاده لطیف‌محمد، متقاضی پژوهش گسترده‌تر است که در حال حاضر برای من مقدور نمی‌باشد، لذا، فقط با فتح باب این مبحث در این‌جا، بسنده می‌کنم و پیگیری آن را به تاریخ‌پژوهان وامی‌گذارم.

 

شأن و شهرت بلغار

فرهنگ آنندراج شهادت می‌دهد که«بلغار شهری‌ست مشهور». می‌توان گفت که اگرچه در مواردی، شهرت کالای خاصی را می‌توان به مرحله‌ی معینی از تاریخ بلغار نسبت داد؛ ولی بی‌تردید، عظمت عمومی ‌بلغار، برخاسته از کلیت تاریخی این مردم و کشور در درازای زمانه می‌باشد. همین شهرت جمال و ثروت بلغار سبب شده است که در ادبیات فارسی از آن، گاه به‌عنوان نماد جغرافیای جهانی نیز یاد گردد؛ البته این شهرت فراگیر به‌ویژه در مورد بلغارِ والگا، بنیادِ واقعی داشته است.

گزارش‌گران تاریخ، نعمت‌های سرزمین بلغار و صنعت و دلاوری بلغار‌ها را مورد ستایش قرار داده‌اند. در سرزمین بلغار، گندم و جو و ارزن، به‌فراوانی کشت می‌شد و فنّ کشاورزی به‌حدّی رسیده بود که این کشور قادر بود محصولات خود را به خارج نیز صادر نماید. مؤرخان، بلغار‌ها را خداوندان گوسپندان و سلاح و آلات حرب معرفی نموده‌اند و به روایت حدودالعالم (ص429) که بلغار‌ها را به دلیری می‌ستاید، از شهر بلغار، 20هزار مرد سوار بیرون می‌آمده است.

ابوالفدا، (ص 618)، در این میان، تصویر استثنایی از تنو مندی بلغار‌ها ارائه می‌دهد: «قوم مِرُوسیه، طایفه‌ای از بلغاریان هستند که اندامی‌ ستبر دارند. چنان‌که ده تن از زورمندان اقوام دیگر در برابر یک تن از ایشان پایداری نتواند».

طی حفریات سال‌های اخیر، محصولات صنعتی بسیاری از جمله اشیای مسین، سفالین، جواهر و وسایل بالنسبه پیش‌رفته از اراضی بلغار والگا به‌دست آمده است که درجه‌ی بلندِ تمدن آن را در روزگار پیشین آشکار می‌سازد. دانشنامه (ص 56) در این زمینه تصریح می‌کند: «بازرگانی بین‌المللی مایه‌ی اصلی ثروت بلغار بود. رود ولگا یکی از کهن‌ترین راه‌های تجاری دنیاست و بلغار‌ها از موقعیت مساعد شهر خویش در تقاطع راه‌های بازرگانی شرق به غرب و شمال به جنوب استفاده‌ی کامل می‌کردند…؛ اهمیت بلغار در درجه‌ی اول ناشی از این می‌شد که میعادگاه بازرگانان بیگانه چون روس‌ها، خزران و مسلمانان بود».

 

صادرات بلغار:

در فهرست بلندی که مقدسی ارائه می‌دهد، گوسفند، گاو، باز، دندان ماهی، چوب درخت قان، موم، عسل، برده‌های اسلاوی، پوست‌های قیمتی، کفش، تیر، شمشیر، زره…، از جمله‌ی صادرات بلغار والگا درج گردیده‌اند (دانشنامه، ص 56).

در این میان، حكیم نظامی گنجوی در بهرامنامه، (ص 430) طی تقریر سرگذشت ماهان، یکی از قهرمانان داستانش، سفره‌ی رنگینی را به‌عنوان نماد نعمات مادی می‌گسترد که بر آن بره‌ی بلغاری نیز یکی از لذیذترین غذا‌ها معرفی شده است:

خورده‌های ندیده آتش و آب

كرده خوشبو به عطر مشك و گلاب…

ماهی تازه مرغ پرواری

برۀ شیر مستِ بلغاری….

 

سنجاب، قندز:

پوست سنجاب، سمور و قندز از اقلام مرغوب صادراتی بلغار بوده است و زمانی این فرآورده‌ها چنان اهمیتی داشته‌اند که در بلغار و دیگر  قسمت‌های اروپای شرقی به‌عنوان واحد پول رایج، دست‌به‌دست می‌شده‌اند. اشاره‌ی افضل‌الدّین بدیل خاقانی شروانی (ص221) به سنجاب بلغار و قندز بلغار شهرت آن را در زمان‌های پارین، گواهی می‌دهد:

مگر خیمه‌سالار انجم برون زد

كه ابر خزان چتر سلطان نماید

هوا پشت سنجاب بلغار گردد

شمر سینه‌ی باز خزران نماید

 

قندز بلغار:

«لغتنامه‌ی دهخدا» در جمله‌ی دیگر معانی که برای قندز آورده، می‌نویسد: «نام جانوری است…؛ پوستی که سلاطین پوشند و کلاه نیز سازند، گویند پوست همان جانور است…؛ یکی از نام‌های شراب است». و بنابر همین دلالت‌های نمادین و ملاحتِ مشهودِ «بلغار» در بافت ادبی فارسی است که خاقانی(ص265) با اطمینان، «قندز بلغار»  را به سخن‌های خویش مانند می‌کند و  گفته‌ی رقبای خویش را فرو می‌کشد و با سگ آبی برابر می‌گذارد:

نشکند قدر گوهر سخنم

نظم هر دیو گوهر مهذار

سگ آبی كدام خاك بود

كه بر آید به قندز بلغار

 

در میان امتعه‌ی بلغاری، چرم بلغار، کفش بلغار و یا موزه‌ی بلغار، بیش‌ترین شهرت را در روایات و سروده‌های مردمی ‌فارسی یافته است:

 

چرم بلغار:

ادبیات فارسی در موارد مختلفی از چرم بلغار، یادآور شده است:

 

الف) قوری (چاینك) بلغار:

به باور بعضی از مردم افغانستان، اگر بیمار از چاینک (قوری) كه از چرم بلغار ساخته شده، آب بنوشد شفا می‌یابد.

 

ب) تنگ بلغار

یک دوبیتی مردمی ‌می‌آورد:

سمند سربلند یالا(یال­ها)ی تو تار تار

لجامت نقره و تنگِ تو بلغار

سحرگاهی مرا به یار رسانی

تو جو بشكن كه من بوسم لب یار

 

ج) كفش بلغار:

یکی از سرود‌های مردمی‌می‌گوید:

معصومه‌ی سلسله‌دار

سر آستین دگمه‌دار

خالا(خالها) را زده قطار

به پایش كفش بلغار

 

دوبیتی دیگری از فرهنگ مردم در همین مورد:

عزیزم راه و رفتارت مرا كشت

ترنج غبغب و خالت مرا كشت

ترنج غبغب و خالت چه باشه

صدای كفش بلغارت مرا کشت

 

د) بَهله‌ی بلغار:

شمس‌الدین محمد کاتبی در قصیده‌ی بهاری با ردیف «گل»، عبارت «بهله‌ی (دستکش) بلغار» را به‌کار برده که در واقع، اشاره‌ی دیگری است به چرم بلغار:
زهره ابریشم دهد از چنگ تا دوزد سهیل

بازداران ترا بر بهله‌ی بلغار، گل

    

         بلغار، نماد جغرافیای جهانی:

               الف) مولوی جلال‌الدین محمد (604 ـ 672ﻫ.ق) که بربنای باور‌های فرازمینی عرفانی خویش مایل است از انتساب خویش به این دنیا خودداری کند، جهان را به پنج پاره‌ی عظیم بخش کرده است. وی در این بخش‌بندی، بلغار و سقسین را به عنوان یکی از این پاره‌های برتر، ملحوظ داشته و آن‌گاه تأکید کرده است:

 

نه از هندم؛ نه از چینم؛ نه از بلغار و سقسینم

نه از خاك عراقینم نه از ملك خراسـانـم

 

ب) نعمت‌الله ولی (ص 116) نیر همین مفهوم را پرورده است. وی در پاسخ به دعوت پادشاه وقت برای پیوستن به دربارش، عدم انتساب و علاقه‌مندی خود را به بلغار و چین، به‌عنوان نماد سراسر زمین، اعلام می‌کند و شاه را متقاعد می‌سازد تا از دعوتش، منصرف گردد:

 

مكن دعوت مرا شاها به شیراز و به اصفاهان

كه دارم با هری میلی و جویای سمرقندم….

نه انسی ام، نه جنی ام نه عرشی ام نه فرشی ام

نه از بلغار و نه از چین مگر از شهر ازكندم …

چو غیر او نمی یابم به غیرش دل كجا بندم

گهی بر تخت مالكدار و گه در كوه الوندم

 

جمـال بلغـار

 

 

شاعران فارسی، مفاهیم «روم» و «ترک» را که از مقام ویژه‌ی زیباشناسی در ادبیات فارسی برخوردار اند نیز گاهی در دامنه‌ی فراخ معنایی «بلغار» ریخته‌اند تا این اسم جغرافیایی – قومی‌را به‌طور بی‌مانندی در صدر بنشانند و تولیت جمال، نژاد سفید و یا سراسرِ اقلیم مغرب را هم به آن واگذار نمایند. به‌هرحال، جمال بلغار در ادب فارسی کهن، مفهوم چندین بعدی دارد. سخنورانی، زیبایی انسانی بلغار را به لاله، مشعله، خورشید…، استعاره می‌کنند و همه امکانات هنری را به‌کار می‌گیرند تا شعرشان به ستایش درخور «جمال» دست یابد؛ و سرایندگان مکتبی دیگر از جمال انسانی، بهره‌ی دیگری می‌اندوزند؛ زیبایی در فهم‌شان، مایه‌ی حکمت شهودی می‌گردد و جلوه‌های دل‌پذیرش تا‌ هاله‌ی حسن ازلی دامن می‌گسترد. اینان، در عین احترام و اعتراف به مقام ارزنده‌ی جمال ظاهری، آن را در صدر دیگر نعمات مادی، در برابر ابهتِ جهان ابدی و معنوی قرار می‌دهند تا حقارت آن را نیز برملا نمایند و بدین‌گونه در شناخت ماورا نیز از کارکردِ جمال دنیوی، سود مضاعف، نصیب گردند.

 

الف) خورشید، لاله، مشعله‌ی… بلغار

در شعر شاعران سرآمدی هم‌چون، نظامی، خاقانی و منوچهری، بلغار به صبح و زنگستان به شب تشبیه شده است و یا خورشید، رنگ سرخ، آتش و لاله، به‌عنوان نماد بلغار، کاربرد یافته است:

حكیم نظامی گنجوی (متوفای سال599 یا 602 ه‍.ق) در كتاب خسرو و شیرین «در مجلس بزم شاپور» (ص97)، «بلغار» را در شبکه‌ی معنایی با «مشعله»، «لاله»، «مجوس»، «زردشت» (مجوس و زردشت در عین رابطه با آتش، به‌طور کنایی، عاشق و عارف را نیز می‌رسانند) و ریحان (نماد نَفَس رحمانی در نزد عرفا) قرار می‌دهد و می‌سراید:

یكی شب از شب نوروز خوش‌تر

چه شب كز روز عید اندوه‌كش‌تر…

نبید خوشگوار و عشرت خوش

نهاده منقل زرین بر آتش…

به باغ مشعله دهقان انگشت

بنفشه می‌درود و  لاله می‌كشت…

مجوسی ملتی هندوستانی

چو زردشت آمده در زندخوانی

دبیری از حبش رفته به بلغار

به شنگرفی مدادی كرده در كار

زمستان گشته چون ریحان ازو خوش

كه ریحان زمستان است آتش

 

خاقانی(ص670) بلغار را در رنگ سرخ می‌بیند:

چون گشت سپیدی جام از سرخی می پنهان

گویی كه به روم اندر، بلغار همی پوشد

 

منوچهری (احمد بن قوص ابن احمد دامغانی، ف. 432 .ق) در طلوع خورشید (ص 86.)، زاده‌شدنِ کودک بلغاری را می‌بیند:

شبی گیسو فروهشته به دامن

پلاسین معجر قیرینه گرزن

به مانند زن زنگی كه هر شب

بزاید كودك بلغاری آن زن

كنون شویش بمرد و گشت فرتوت

ازان فرزند زادن شد سترون

 

ب) خوبان بلغار:

طی مناسبات گسترده‌ی بازرگانی بلغار با جهان اسلام، بردگان بسیاری نیز از بلغار به سرزمین‌های دیگر، سرازیر می‌شده است و در نتیجه، خوبان بلغار، طره‌ی بلغار، شاهد بلغار، برده‌ی بلغار… در ادبیات فارسی به نماد جمال و ملاحت تبدیل گردیده است:

 

حكیم سنائی غزنوی (ف. 535 .) (ص 240):

خدا یا راست گویم فتنه از تست

ولی از ترس نتوانم چخیدن….

همی آرند خوبان را ز بلغار

برای پردۀ مردم دریدن

گنه بلغاریان را نیز هم نیست

بگویم گر تو بتوانی شنیدن

 

جلال‌الدین محمد مولوی:

مولوی در کلیات دیوان شمس (ص445) برای نشان‌دادن کمال معشوق، کافی می‌داند که به فروتر بودن خوبان بلغار نسبت به او حکم کند:

پیش این شاهد ما خوبان را

گردن بسته ز بلغار بیار

 

طره‌ی بلغار، شاهد بلغار، قبله‌ی دل، برده‌ی بلغار:

در کلیات دیوان شمس، جمال بلغار با ابعاد مختلف دیگری نیز با کاربرد طره‌ی بلغار، شاهد بلغار، برده‌ی بلغار، قبله‌ی دل اراده شده است:

 

طره‌ی بلغار:

نگار خوب شكربار چونست

چراغ دیده و دیدار چونست؟…

عجب آن نافه‌ی تاتار چونست؟

عجب آن طره‌ی بلغار چونست؟ (کلیات دیوان شمس، ص146)

 

شاهد بلغار:

صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بیكار شد

مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد…

ما موسی‌ایم و تو مها گاهی عصا گه اژدها

ای شاهدان ارزان‌بها چون غارت بلغار شد  (دیوان جامع شمس، ص 278)

و:

چون شاهد مقصود بیارست جهان را

از شاهد و از برده‌ی بلغار رهیدیم (کلیات دیوان شمس، ص 593)

 

ج) بلغار، نماد مکنت و جمال دنیایی:

مولوی در دیوان شمس، زیبایی بردگان بلغار، را همچون، نماد جمال این جهانی می‌آورد تا آن را سپس نسبت به حور که نشان جهان اعلی است، خُرد کند و در نتیجه همه ارزش‌های عالمِ اعتبار را فرو کوبد:

جمال حور به از بردگان بلغاری

شراب روح به از آش‌های بلغوری

و:

چون شاهد مقصود بیارست جهان را

از شاهد و از برده‌ی بلغار رهیدیم (کلیات دیوان شمس، ص 593)

 

سعدی شیرازی (ص864.) نیز مانند مولوی، هنگامی‌که آدمی ‌را از دل‌بستگی به مادیات بیم می‌دهد و به سوی معنویت می‌خواند، نخست، پرجاذبه‌ترین خواستنی‌های جهان، را بر می‌شمارد تا نهایتاً اعلام کند که در روز واپسین، هیچ­یک از این نعماتِ دل‌فریب، جای خالی اعمال قضاشده‌ی معنوی را پُر نمی‌کند. سعدی در این فهرست مختصر، عمر طولانی، ثروت سرشار و خوبان بلغاری …، را به‌عنوان نعمت‌های گزین این جهانی معرفی کرده است:

ای دل به‌كام خویش جهان را تو دیده گیر

در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر…

هر بنده‌ای كه هست به بلغار و روم و هند

آن بنده را به سیم و زر خود خریده گیر

روز پسین چه سود به‌جز آه و حسرتت

صد بار پشت دست به دندان گزیده گیر … .

 

د) بلغار، سرزمین عشق و حکمت:

جلال‌الدین محمد بلخی از سویی بلغار را نماد زیبایی‌ها و جاذبه‌های مادی دانسته و از سویی هم آن را به‌عنوان کامل‌ترین رمز معنویت مطرح نموده است. بلغار ظاهر از نظر مولوی، در جهت مخالف قبله‌ی مسلمانان قرار دارد و وسوسه‌های ناشی از آن، نماز را نیز که ستون دین است از پای‌بست می‌اندازد:

نمازت کی روا باشد که رویت

به هنگام نماز است سوی بلغار (کلیات دیوان شمس، ص 420)

اما وی در دفتر سوم مثنوی معنوی (صص 79- 80) که عاشقی را مشغول خواندن فراقنامه در کنار معشوق، نشان می‌دهد، بلغار را به اوج معنویت بر کشیده است. در این داستان، معشوق بلغاری که به فراقنامه، گوش فرا داده، منبع حکمت نیز می‌شود و سرانجام، بر عملِ بیهوده‌ی عاشق، چنین برمی‌آشوبد:

من به پیشت حاضر و تو نامه‌خوان

نیست این باری نشان عاشقان

 

عاشق باز هم می‌نالد:

آنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال

نیست این‌دم گرچه می‌بینم وصال

 

معشوق، سرزنش آمیزتر پاسخ می‌دهد:

گفت پس من نیستم معشوق تو

من به بلغار و مرادت در قتو

عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی

 

مولوی که در بهره‌گیری از مدلول‌های جغرافیایی، تفسیرگر بی‌نظیر است، بربنای شمّ عرفانی خویش و ویژگی‌های تمدنی کشور‌ها، آن‌ها را با سهولت به نماد‌های شاعرانه و برتر از آن، تبدیل می‌کند. او با بهره‌برداری از شهرت جمال و شکوه «بلغار» در ادب فارسی، این سرزمین را به‌عنوان «میهن معشوق» برمی‌گزیند و «قتو» را کشور فاصله‌ها یا حالت‌های گذرا و عشق‌های جزوی می‌خواند. بنابر استنتاجات مولوی در این داستان، هنگامی‌ عاشق (سالک) در «بلغار» به معشوق دست خواهد یافت که به کمال معرفت، نایل گردد، یعنی از حالت‌ها و جزئیات بگذرد؛ وحدت هستی را دریابد و عارفانه در آن مستغرق گردد.

مولوی با استفاده از روند ماجرا، مناسب تشخیص می‌دهد که نکات حکمت‌آمیز عرفانی را بر زبان «معشوق بلغاری»، جاری سازد و دامنه‌ی معرفتی داستان را تا اصل وحدت وجود اوج دهد. لذا، معشوق، نتیجه می‌گیرد:

پس نیم کلیِ مطلوب تو من

جزو مقصودم ترا اندر زمن

هست معشوق آنک او یکتو بود

مبتدا و منتهایت او بود

 

رویکردها:

گستره‌ی فرهنگی و مرزهای تاریخی ایران زمین، دکتر ناصر تکمیل همایون، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ سوم، تهران، 1380ش.

دانشنامه‌ی جهان اسلام، ج4، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: 1377.

تقویم البلدان، ابوالفداء، ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش.

میراث پارس ساسانی در نزد بلغارهای جلگه‌ی دانوب، Todor Chobanov، انتشارات انجمن «پلیسگا»، صوفیه، 2006م.

صورت الارض، ابن حوقل، ترجمه‌ی دکتر جفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،1345.

لغتنامه‌ی دهخدا.

دایره المعارف بلغارستان، آكادمی علوم بلغارستان، صوفیه: 1999 م.

حدود العالم من المشرق الی المغرب، با مقدمه بارتولد و حواشی و تعلیقات مینورسكی، ترجمه میر حسین شاه، كابل: 1342 ش.

خمسه حكیم نظامی گنجوی گراور سازی رشـدیه، تهران: 1376ش.

«برهان قاطع»، فرهنگ تفسیری فارسی، تالیف محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص ببرهان (سال تالیف: 1062 هجری قمری) به اهتمام دكتر معین.

دیوان خاقانی شروانی، ویراسته جلال الدین كزازی، مركز، چاپ اول، تهران: اسفند 1375 ش.

فرهنگ آنندراج تألیف محمد پادشاه متخلص به «شاد» (در سده نوزدهم میلادی) ، تهران، 1335 ش.

رباعیات ابوسعید ابوالخیر در حاشیه‌ی مناجات خواجه عبدالله انصار بانضمام، بدستور آقای حاج سید محمود كتابچی، گراور، كتابفروشی علمیه اسلامی، تهران.

دیوان اشعار ناصر خسرو، تصحیح دکتر مجتبی مینوی ـ دکتر مهدی محقق، موسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ 7، سال 1378ش.

تاریخ بیهفی، تصحیح دكترعلی اكبر فیاض، مطبعه دولتی كابل،1362 ش.

دیوان عطار به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران؛ 1375 ش.

مجله‌ی «رادنا رِچ»، ش 3 ـ 4 ماه جنوری 2002م.

National geographic Юли 2010г

ماهنامه‌ی «8»، شماره 6 جون2010) ایوان کارامنسکی.

روزنامه‌ی «دوما» (سخن)، تاریخ 10 نوامبر 2011م.

پروفسور دراگوا، میتولوگی (اسطوره شناسی) اسلاوها،  1986م

روزنامه‌ی «24 ساعت» (بلغارستان)، 16 اکتبر 2001م.

روزنامه‌ی بلغاری «ترود» (کار)، 29 اكتبر 2002 م.

http://webcache.googleusercontent.com

Проф. дин. Николай Овчаров

جهان ایرانی و توران، مجموعه مقالات، نشر مركز اسناد و تاریخ دیپلماسی ، تهران ـ 1381 ش.

تاریخ جدید یزد،  احمد بن حسین بن علی کاتب  حدود اواسط قرن نهم هجری قمری، به کوشش: ایرج افشار،  انتشارات فرهنگ ایران زمین، سلسله متون و تحقیقات ش 10، تهران ، سال 1345ش.

(http://webcache.googleusercontent.com

آثارالبلاد و اخبارالعباد، محمد مراد بن عبدالرحمن (تألیف شده در قرن یازدهم هق)، تهران، 1373 ش.

پِتر کانستانتینوف، تاریخ بلغاریا، 681 ـ 2001، انتشارات «کارینا م» (Нарина М)، صوفیه، 2002م.

تحقیق در احوال و نقد آثار شاه نعمت الله ولی (731 ـ 834)، دكتر حمید فرزام، سروش، تهران: 1379 ش.

دیوان منوچهری دامغانی، با كوشش سید محمد دبیر سیاقی، انتشارات زوار، تهران، 1370 ش.

تازیانه‌های سلوك، نقد و تحلیل چند قصیده از حكیم سنائی، دكتر محمد رضا شفیعی كدكنی، چ 3، آگه، تهران، 1372 ش.

کلیات دیوان شمس تبریزی، تصحیح استاد عزیز الله كاسب، نشر محمد (ص)، تهران، 1382 ش.

دیوان جامع شمس تبریزی، باهتمام مصطفی زمانی نیا، انتشارات فردوس، چ1، تهران، 1347 ش.

مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد.ا.انیکلسون، به اهتمام دکتر نصرالله پورجوادی، انتشارات امیر کبیر، تهران: 1363 ش.

كلیات سعدی به اهتمام محمد علی فروغی، موسسه انتشارات امیر كبیر، تهران، 1363 ش.

روزنامه‌ی «سنایی»، چاپ غزنی، شماره‌ی 17 حمل 1350. در این جا برخود لازم می‌دانم با سپاس فراوان از استادم، نظری آریانا یادآور شوم که این شعر را از «سنایی» با قلم خویش اقتباس و در دسترسِ اینجانب قرار داده اند.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2647


مطالب مشابه