نویسنده: دکتر محییالدین مهدی، استاد دانشگاه و نویسنده
یک- پیشینهی کاربرد نامواژهی افغان برای سایر اقوام:
کهنترین جایی که در آن لفظ افغان بهطور انکاری بر کافهی مردمان جغرافیای افغانستان بهکار رفته، یادداشتهای جنرال فدریک رابرتس در سال ۱۸۸۵م. است؛ او چنانکه اشاره شد، این تعمیم را که مقامات دولت بریتانیا بهکار میبرند، نادرست میداند. ولی به هرحال دیده میشود که مقامات رسمی و بسیاری از مطبوعات و مؤرخین، آگاهانه یا ناآگاهانه، همهی ساکنان این خطه را «افغان» میخواندند.
سِر سیداحمدخان مصلح معروف هندی (۱۸۹۸-۱۸۱۷م) در سخنرانیای که به زبان انگلیسی در سال ۱۸۸۴م. داشته، میگوید: «به ما مسلمانان و هندوان لازم است تا بکوشیم یک دل و یک روح شویم، و وحدت عمل داشته باشیم …. در کتابها و روایات کهن تاریخی شما خواندهاید و شنیدهاید؛ حتی همین اکنون نیز میبینیم که همهی کسانیکه در یک مملکت زیست میکنند، به نام یک قوم شناخته میشوند.. قبایل مختلف [ساکن] افغانستان یک قوم گفته میشوند. و همین گونه قبایل مختلف ساکن ایران به پارسی شناخته میشوند؛ هرچند آنان افکار و مذاهب جداگانه دارند، با اینحال اعضای یک قوم گفته میشوند» (رشتیا، رشتیادی، ص۱۷). سید احمدخان واژهی قوم را برابر ملت بهکار برده است.
جالبتر از این، قول محمد تقی سپهر مؤلف ناسخالتواریخ است که اقوام جمشیدی و تایمنی را افغانان میخواند (ناسخالتواریخ، تاریخ قاجاریه، ج۴، ص۱۸).
اما میدانیم که تا این زمان هیچ نوع الزام قانونی و رسمی در افغانخواندن تمام ساکنان افغانستان وجود نداشت؛ همانگونه که اگر بعضاً اطلاق هم میشد، واکنش و حساسیتی ایجاد نمیکرد؛ زیرا در آن زمان در داخل افغانستان حوزهی کاربرد لفظ افغان و زبان افغانی معین بود؛ هم شاهان و هم مقامات رسمی در تفکیک قوم افغان از سایر اقوام ساکن در این کشور، تأکید و تفاخر داشتند؛ و هم خارجیان با بهکارگیری ترکیبهای چون ممالک مقبوضه، مناطق متعلقه بعد از ذکر نام افغانستان، بر وجود سایر اقوام اعتراف و اذعان داشتند.
هر چند اولبار شیرعلیخان به فکر واردکردن زبان افغانی(پشتو) در رسمیات و مکاتبات افتاد؛ دستور داد برخی از نظامنامهها را از زبان انگلیسی به زبان افغانی برگردان نمودند؛ و تعدادی از مصطلحات عسکری را-که قبلاً فارسی یا ترکی بودند- به این زبان برابرسازی کردند [دیده شود مقالهی فارسیستیزی حاکمان افغان، در مجموعهی «ذکر افغان» از این قلم]؛ اما آنکه برای بار نخست به این اندیشه افتاد که ساکنان افغانستان باید افغان خوانده شوند، عبدالرحمن خان است. او باب دهم کتاب «پندنامهی دنیا و دین» را اینگونه نامگذاری میکند: «باب دهم اینکه بدانند مردم افغانستان که در ملک شان چند قوم است، و همهی قومها را مردم دوردست افغانان مینامند. پس باید که همهی این قومها مثل برادر همتن زندگانی کنند؛ چرا که یک دین و اهل یک قبله [اند] و به آمنتُ بالله یک زبان هستند. باید که در همه کارهای خود یک دل و یک زبان باشند، که خیر دین و دنیایشان در این است» (ص ۳).
با اینحال، چون در زمان عبدالرحمن اکثر کارهای فرهنگی، از جمله آنچه را که شیرعلیخان آغاز کرده بود، به حالت تعطیل درآمد، جز چیزهایی که او در کتاب فوقالذکر، و جلد دوم آن یعنی تاجالتواریخ ذکر شده، چیز دیگری نمییابیم؛ عبدالرحمن خان مرد عمل بود؛ او با جابهجا نمودن قبایل افغان در سراسر سرزمینی که اینک افغانستان خوانده میشد، به آنچه که گفته بود، صورت واقعی بخشید. عبدالرحمنخان در باب ریشهی واژهی افغان و تبار افغانان مینویسد: «تمام اهالی افاغنه مسلمان سنی مذهب میباشند، و به موجب کتب تواریخی افغانستان، اینها اصلاً از طایفهی بنیاسرائیل میباشند؛ و اسم افغان را از لفظ افغانه گرفتهاند، چون نَسَب بعضی از آنها به افغانه – که سپهسالار حضرت[سلیمان]بود – میرسد. و نسب بعضی دیگر آنها به ارمیا پسر شموئیل پیغمبر میرسد» (تاجالتواریخ، ص۳۰۰).
از میان شاهان افغان، زمانشاه و شیرعلیخان نیز اعتقاد خود به این نظریه را به صراحت ابراز داشتهاند. [نگاه کنید به درةالزمان و شمسالنهار]. البته در این جا بحث در صحت یا عدم صحت این نظریه، موردی ندارد؛ چون سخن بر سر این است که نشان دهیم بنیادگذار افغانستان نوین، هر گاهی که نام افغان و قوم افغان را بر زبان میآورد، چه مصداق و مفهومی در ذهن او نقش میبسته است. بنا براین وقتی او اصطلاحاتی چون «ملت افغان»، «دولت افغان»، «افغانها»، «خاک افغان»، «قوم افغان»، «اقوام افغان»، «کشور افغان»، و غیره را بهکار میبرد، بیگمان هدفش کسانی است که به آن شجرهنامه میپیوندند لاغیر؛ مثلاً به این قطعات از قول او توجه کنید: «… افغانها در چندین موارد به حالت رعیتی، با ممتازترین و شجاعترین و منظمترین سربازهای دنیا جنگیده، ظاهر ساختهاند که آنها فطرتاً مردمان سپاهی و شجاعی میباشند» (ص۲۷۱)؛ «حمد میکنم خدای را که افغانها چنان مردمان قوی و صحیحالمزاج و توانایی هستند که بر کوههای مملکت خود به تندیِ اسب میتوانند بالا روند … این امر خالی از اغراق است که صدهزار سرباز انگلیس، از یک میلیون لشکر افغان بیشتر حیوانات بارکش لازم دارند…»؛ «… افغانها به آدمی که شخصاً او را نمیشناسند، کمتر اعتماد مینمایند، تا چه رسد به کسی که او را هیچ ندیده باشند؛ چون ملتی هستند که اطاعت شخصی که او را نمیشناسند ابداً قبول نخواهند نمود، زیرا که غرور و شجاعت آنها مانع از این کار است»؛ «[افغانها] که گمان میکنند پوشیدن نیم تنه و شلوار و بوت (نیم ساق) – مثل فرنگیها – معصیت دارد؛ ولی کفشهای کهنهی خود را که با زحمت میتوانند با آنها راه بروند میپوشند و بند شلوار خود را تا ساق پای خود میآویزند؛ و برعکس افغانها در این مدت قلیل آن قدر زیاد تغییر یافتهاند که حالا مثل برادران دینی خود عثمانیها و سایر طوایف فرنگستان، لباسهای آراسته میپوشند»؛ «[انگلیسها] مشغول ساختن استحکامات و تدارکات دیگر به اندازهای گردیدند که افغانهای جاهل و بیتربیت اشتهار دادند که راه آهن انگلیسها عن قریب داخل قندهار میشود …».
ولی آنگاه که روی سخن امیر به همهی ساکنان افغانستان باشد، از ترکیبهایی چون «ملت افغانستان»، «مردم افغانستان»، «اهالی افغانستان» و غیره استفاده میکند؛ و در یک مورد وقتی که موضوع به قاطبهی افغانستانیها برمیگردد، او از تعبیری که حالا متروک است کار میگیرد: «مملکت و دولت افغانستان هیچ قرض ملتّی ندارد؛ و غرامت جنگی هم که باید بپردازد نمیباشد»: مملکت افغانستان+دولت افغانستان= ملّتی.
عبدالرحمنخان همهجا زبان افغانان را «افغانی» میداند: «السنهی مفصّلهی ذیل را میتوان تکلم نمایم و خطوط آنها را بخوانم. افغانی که زبان قدیم افغانستان است؛ و فارسی که زبان علمی میباشد؛ و روسی و عربی و هندوستانی، این دو زبان آخری را کاملاً نمیدانم ولی میفهمم…»(ص ۱۲۴).
دو- مبانی فلسفی افغانیّت:
اما آن کسی که مبانی نظری این عقیده را گذاشت که باید همهی مردم افغانستان زبان افغانی را بیاموزند؛ و همه باید افغان خوانده شوند؛ و گفت«افغانیت-اسلامیت» اساس مملکت ماست، محمود طرزی است.
نخستین اقدام مکتوب او – ظاهراً- تغییر نام «سراجالاخبار» به «سراجالاخبار افغانیه» است؛ و این آغاز چسپاندن واژهی افغان و افغانی به بسیاری از مؤسسات و ارزشهای ملی بود. او همهی افکار خود را در مقالهای زیر عنوان «زبان و اهمیت آن» بیان داشت؛ پس از شرح وافی در برتریهای زبان فارسی، مثل گفتن اینکه این زبان زبان رسمی کشور است، کما اینکه زبان رسمی عهد احمدشاه ابدالی، خانوادههای سدوزایی و بارکزایی بوده است. آنگاه با یک گریز شاعرانه به مقصود خود از «زبان» در این مقاله میپردازد: «از اهمیت زبان فارسی بسیار بحث راندیم؛ و این را هم تسلیم کردیم که زبان فارسی، زبان رسمی دولتی ما میباشد. حالا لازم آمد که یک قدری از خود گوییم؛ یعنی از زبان ملی افغانی خود بحث به میان آریم. ذاتاً موضوع بحث ما از این عنوان – زبان و اهمیت آن – زبان افغانی خود ماست.
اولاً این را باید دانست که هر قوم، هر ملت به زبان قومی خود زنده است؛ ملتی که زبان شان محو و ضایع شود، هستی و موجودیت شان نیز نابود میگردد. محافظهی زبان اصلی و فطرتی هر ملت، به درجهی محافظهی زندگیشان اهمیت دارد.
ما را ملت افغان، و خاک پاک وطن عزیز ما را افغانستان میگویند. چنانچه عادات، اطوار، اخلاق مخصوص داریم؛ زبان مخصوص را نیز مالک میباشیم، که آن زبان را زبان افغانی میگویند. این زبان را مانند حرز جان باید محافظه کنیم؛ در ترقی و اصلاح آن جداً کوشش ورزیم. تنها مردمان افغانی زبان نی، بلکه همهی افراد اقوام مختلفهی ملت افغانستان را واجب است که زبان افغانی وطنی ملتی خود را یاد بگیرند.
در مکتبهای ما، اهمّ ترین آموزشها، باید تحصیل زبان افغانی باشد؛ از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی و حتی فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهمّ و اقدم باید شمرد.
به فکر عاجزانهی خود ما، یگانه وظیفهی انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتی افغانی باشد. از باب علم و دانش این زبان، یک گروپ مخصوص تشکیل یافته، کتابهای تعلیمیهی ضروری و لازمی آموختن آن» را تدوین و حاضر باید کرد… هیچ کسی در پی اصلاح و ترقی زبان افغانی، و تبدیل دادن رسومات دولتی را از زبان فارسی به زبان افغانی، و زبان رسمی ساختن آن نیفتادهاند» (مقالات، از ص ۷۷۲ و ۷۷۴-۷۷۳؛ ۲ سنبلهی ۱۲۹۴ شمسی).
رویکرد طرزی در مسألهی زبان، کاملاً غیرمسلکی و مطلقاً سیاسی است؛ او فرضیهی ناصواب «هندوکش مأمن اولیهی آریاییها» را مبنای نظریات خود قرار داده، ادعا میکند که «[زبان]افغانی اجداد زبانهاست». او موفق نشد نظریات خود را بر امیر حبیبالله- که زبان مادریاش فارسی بود – بقبولاند؛ ولی شاه امانالله تحت تأثیر او – مانند سایر برنامههای کمعمق و شتابزدهاش – فرمان رسمیت و همگانی شدن زبان پشتو را صادر کرد.
اما آنکه بعد از طرزی در کار شاه امانالله در خصوص زبان اثرگذار بود، خان عبدالغفارخان رهبر بعدی افغانهای شرقی است. در سال ۱۹۲۰م. ملا عبدالباری لکهنوی فتوا داد که مسلمانان هند از انتخاب یکی از دو شق ناگزیرند:
یا به جهاد با انگلیس آماده شوند؛ و یا هجرت نمایند. تعداد زیادی از مسلمانان – مخصوصاً آنهایی که عضو جنبش خلافت بودند – راه افغانستان در پیش گرفتند. از آن جمله حدود سی هزار نفر از مردمان صوبهی سرحد، که خان عبدالغفار عضو جنبش خلافت در میانشان بود – به کابل آمد، و از شاه امانالله که به سبب اعلان استقلال از انگلیس، در جهان، و مخصوصاً در میان مسلمانان شبه قارهی هند از شهرت و محبوبیت زیادی برخوردار شده بود؛ چندانکه آنان به این امید نزد او آمدند که در جنگ با انگلیس یاریشان نماید.
شاه امانالله به جمع مهاجرین آمده، طی خطابهای به آنان، از کمک نظامی عذرخواهی نمود؛ و در برابر از آنان خواست که در افغانستان بمانند، به آنان زمین و امکانات زندگی و معیشت میدهد؛ از قول خان: «به امانااله خان گفتم: فارسی میدانی، هندی میدانی؛ حتی انگلیسی میدانی؛ ولی زبان خود را که پشتو است نمیدانی؟» او علاوه میکند که: «امانالله خان به من وعده سپرد که پشتو را یاد بگیرد. وقتی از افغانستان بیرون شد، او را در کراچی ملاقات کردم، به راستی پشتو را آموخته بود». خان علاوه میکند: «وقتی به مکتب [حبیبیه] رفتم، در یک صنف درسی از شاگردان پرسیدم که شما کیستید؟ آنان به من گفتند که «ما افغان هستیم». باز از آنها پرسیدم که ممکلت شما [چه نام دارد]، گفتند افغانستان. بار دیگر به آنها گفتم: [آیا زبان] افغانی میدانی که افغان هستی؟». آنان سکوت کردند، صدایی بلند نکردند. آنگاه من به ایشان گفتم که چگونه افغان هستید، و چگونه باشندهی افغانستان هستید که زبان خود را نمیدانید. همینگونه در یک ضیافتی که محمود طرزی وزیر خارجه، به تکریم مهاجرین ترتیب داده بود، بحث زبان برپا شد. کسی از او [که شخص لایقی بود] پرسید: این چگونه افغانستانی است که [زبان] افغانی در آن نیست. طرزی صاحب به او گفت که فارسی نیز زبان ملک ماست. آنگهی من به ایشان گفتم: جناب طرزی صاحب، پشتو زبان ملی افغانستان است، و زبان اکثریت [مردم] است؛ در تمام دنیا، زبان اکثریت هم زبان رسمی ، هم دفتری و هم زبان تعلیمی میباشد» (زما ژوند او جِد و جهد، صص۱۶۴-۱۶۳).
سه- افغان کیست؟
ملا فیض محمد کاتب، در دیباچه و تمهید کتاب سراجالتواریخ – که گویا املای خود امیرحبیباللهخان باشد – مینویسد: «اعلیحضرت سراجالملة و الدین امیر حبیبالله پادشاه خودمختار افغانستان و ترکستان متعلقهی آن، بر انظار خوانندگان سرگذشت پیشینیان، واضح میدارد که از دیرگاه مکنون خاطر داشتم و این امر را لازم میپنداشتم که وقایع و سوانح پادشاهان افاغنه را از بدو سلطنت اعلیحضرت احمدشاه درانی الی زماننا هذا، نگارش دهم … فیضمحمد کاتب ابن سعید محمد مغول معروف به هزارهی محمد خواجه را، مأمور فرمودم که به تحریر پرداخته، سرگذشت پادشاهان افغان را، کتابی مرتب سازد…» (سراجالتواریخ، ص ۱).
کاتب آن عده از سکنهی افغانستان را که نام این کشور به نام آنان پیوسته، افغان میخواند: «جمعیت همهی این ولایات از ملل غریبه ۱۵،۰۰۰،۰۰۰ (پانزده ملیان) است؛ افغان: چهار ملیان و پنجصد هزار (۴،۵۰۰،۰۰۰ …» [ص۳]. او واژهی افغان را به «افاغنه»جمع میبندد، و آن را بر صورتهای «افغانان» و «افغانیان» ترجیح مینهد: «… احمدخان با سوارهی افاغنهی ابدالی، راه قندهار برگرفته و متعرض حاکم و شهر هرات نشده، وارد نادرآباد قندهار گشت…» (ج۱، ص۱۲). «اعلیحضرت احمدشاه که عزم تسخیر پشاور داشت، بدون رزم متصرف شده، آنقدر درنگ فرمود که سران ملک و سرداران اقوام افاغنهی نواحی و اطراف پشاور، باریاب حضور وی گشتند…» (همان، ص ۱۴). کاتب اصطلاح افغانی را نیز بهکار برده: «همچنین سکجیون عامل مالی دیوان کشمیر نیز لاهور را از تصرف کارپردازان دولت افغانی، بیرون دیده، سر از جیب تمرد کشیده فتنه آغاز کرده، سردار فوج افاغنه را مقتول نمود…» (ص ۲۳). همینگونه او ترکیبهای دلیران افاغنه، لشکر افاغنه، افاغنهی یوسفزی، مردم افاغنهی لاهور، ضربالمثل افاغنه، خیل افغانان قندهار را. نیز بهکار میبرد: «دِلک [نام افغانی] با چند تن از افغانانْ خود را در اردوی عطامحمدخان [علیزایی، از طرفداران شاه محمود] رسانیده، مسافرآسا، روز را به شب برده، شب هنگام در مکانی که عطامحمدخان خفته بود، خویش را نزدیک کرده، به ضرب تیغ، دمار از روزگارش برآورد» (ص۷۴).
بنا به نوشتهی فیض محمد کاتب، به تاریخ بیست و ششم ربیعالاول سال ۱۳۲۲هـ ق «برای استحضار خواطر عموم ملت و رعیت با خامهی حضور راحت و رفاهتشان نگار و انتشار داد. و در این اشتهار افغان و هزاره و ترک و تاجیک و سنی و شیعی را فرق و مبایّنت ننهاد و همه را یکی دانسته، درج آن ورقم کرد» (ج۴، بخش دوم، ص ۵۹۰).
کاتب اصل پیام را – که غرض جلب و جذب سرباز برای اردو بود – نقل کرده و برای اولین بار همه را یکسان و «اقوام متوطنه و سکنهی ممکلت افغانستان» خوانده است. اما قصد ما تنها این بود تا نشان دهیم که نزد حبیباللهخان، افغان نام قومی از اقوام ساکن در افغانستان بوده است. همینگونه ضمن فرمانِ منعِ به کنیزی گرفتن دختران هزاره، نگاشته بود که: «به جز حکام که از رعایای تبعهی حکومت خود، زن – خواه افغان باشد خواه هزاره – نگیرند، دیگر مردم از زن گرفتن دختر هزاره ممنوع نیستند …» (ص ۶۲۵).
کاتب گاهگاهی، «افغان» را برابر به افغانستانی، در مقابل ایرانی و غیره بهکار برده است؛ آنجا که مأموریت کرنیل مکمهان در تعیین مرز میان ایران و افغانستان سخن میگوید: «… دو نفر مهندس و مساح را با چندتن بابو یعنی نویسنده و نقشهکش، جانب کوه ملکسیاه امر راهسپردن نمود و خود از قفای ایشان به عزم انداختن علایم فاصله راهْ برگرفته، از افغانی و ایرانی کسی را با خود نبرد» (همان، ص ۶۴۹).
کاتب زیر عنوان «امضای عدم دخالت مردم شیعه در امور بزرگ دولتی» مینویسد که:«به استصواب اهالی شورای خاص (شامل ذیل:سردار نصراللهخان، سردار عنایتاللهخان، سردار اماناللهخان، سردار عبدالقدوسخان اعتمادالدوله، میرزا محمدحسینخان مستوفیالممالک، خوشدل خان لوی ناب، سردار عبدالوهابخان امینالمکاتیب، سردار محمدیونسخان امینالوجوهات) و امضای حضرت والا، که همه متفقالرأی آمده – به جز سردار عبدالقدوسخان اعتمادالدوله که به پای نقیض ایشان ایستاده و گفت و اظهار رأی کرد که: عموم اهالی سکنهی مملکت افغانستان و ترکستان صغیر متعلق آن چون چهار ارکان عمارت منوط و مستحکم و استوار بر چهار قوم بزرگ افغانِ درانی [سابق موسوم به ابدالی] و غلزایی، و هزاره و قزلباش، و تاجیک و اوزبک و قبایل متفرقه است، بایست یک رکنْ فرقهی شیعه که هزاره و قزلباشاند و یک رکن درانی و یک رکن غلزایی و یک رکن اوزبک و تاجیک و قبایل متفرقه در شمار آمده، همه بالمساوات دخیل خدمت دولت بوده، از خوان احسان سلطنت محروم نباشند و در امور لشکر و کشور، همه مساوی و متفق و برابر باشند؛ و چون او یک تن و اقلالرأی بود و نیز حضرت جانبدار اکثر رأی شده امضا فرمود که: من به خلاف معمول و مرسوم، اساس سلطنت خود را بر سه رکن نهاده، بدون معاضدت فرقهی شیعه، تعمیر بلاد و ترفیهی عباد به روی روز آورده دولت و مملکت را بر سه رکن و قایمه استوار میدارم» (همان، ص ۷۲۰).
در گزارش رسمی از مشهد: «نامهی جنرال قونسل انگلیس مقیم مشهد، در مورد سرقت مال و زخمی شدن خود مستر مور نام انگلیسی در مرز افغانستان و ایران … و جنرال قونسل خبر تلگرافی آن را به فارسی ترجمه کرده نزد حکمران فرستاد و نگار داد که ایالت کبرای خراسان، حکم اکید به حکام محلیهی مملکت و دولت ایران نموده که در دستگیرکردن و به تصرفآوردن اموال مسروقه جدوجهد بلیغ نمایند. و چون زبان دزدان افغانی بوده، و در وقت دستبرد و غارت با هم به لفظ افغانی تکلم مینمودهاند، بلاشک شبهه افغان و در خاک افغانستاناند« (سراجالتواریخ، ج۴، بخش ۲، صص ۵۱۹-۵۱۸).
چهار-زبان افغانی/ زبان پشتو
در سال ۱۳۳۳ ق/۱۹۱۴م انجمن معارف، ضمن شمول مضمون افغانی در نصاب تعلیم مدرسهی حبیبیه، فیصله نمود که «زبان افغانی قندهار در تعلیم داخل و جاری باشد». وظیفهی تهیهی کتب درسی این مضمون به صالحمحمد قندهاری سپرده شد. صالحمحمد در مقدمهی کتاب اول افغانی (لمری کتاب د پشتو) که به زبان فارسی نوشته، زبان مورد نظر را افغانی گفته؛ ولی در بیتی که در وصف امیرحبیباللهخان سروده، زبان مورد نظر را پشتو گفته:
پشتو مره وه ده ژوندی کړه
خدای دِ دی ژوندی لرینه
ظاهراً این برای بار نخست است که زبان پشتو وارد نصاب تعلیمی مکاتب میشود.
کاتب در این کتاب خویش- که در واقع اثر رسمی است- به ندرت واژهی پشتون را بهکار برده؛ همهجا افغان، افغانان و افاغنه نوشته است؛ اما در رسالهی «نژادنامهی افغان»، او حسب واقع افغان، پتهان و پشتون را، سه لفظ در یک معنا میداند؛ وجه تسمیهی این قوم [افغان] به پشتو یا پشتان و پختو و پختان: «…و پختون از استعمال خود افغانها که شین را به خا بدل میکنند بروی روز آمده، خود ایشان خود را پشتو و پشتون و پختو پختون و زبان خود را پشتو و پختو نام برده، هرگز افغان نمیگویند»(ص ۴۸). این ادعا با واقعیت در تضاد است؛ هم نویسندگان تواریخالافاغنه و مخزنافغانی، و هم مؤلفان کتابهای تاریخ شاهی، تاریخ شیرشاهی، تاریخ داودی، انسابالافاغنه، و غیره، جمله خود افغان بودند؛ و همه خود را به تأسی از نظریهی اصل یهودیت خویش، بنی افغنه و افغان میدانند. لفظ پشتو و پشتون، پس از ملا ارزانی و – مخصوصاً – پس از آخوند درویزه بر سر زبانها افتاد.
پنج- نخستین گامهای تعمیم نام افغان:
رسانهی رسمی عصر امیرحبیبالله یعنی «سراجالاخبار»، با آغاز شمارهی (نمبر) ۱۲، به «سراجالاخبار افغانیه» تغییر نام داد. در صفحهی آخر شمارهی ۱۱ (۱۰ ربیعالاول ۱۳۳۰/۱۵، حوت ۱۲۹۰ش) زیر عنوان «یادآوری»- که ظاهراً به قلم محمود طرزی مدیر و سر محرر آن است- گفته شده که «سراجالاخبار افغانیه» با نشر نمودن نمبر دوازدهم خود یک دورهی ششماههی خود را اکمال مینماید … سر از نمبر دوازده، اخبار ما با بعضی تجدّدات مقبولی به نظر قارئین کرام عرض وجود خواهد نمود»(ص ۱۲). سپس از این تجدّدات- که هم کمی و هم کیفی است – نام میبرد. تعداد صفحات از ۱۲ به ۱۶ افزونی مییابد، و یک رساله زیر نام «علم و اسلامیت» به آن ضم میگردد؛ اما هیچگونه اشاره یا تبصرهی در مورد تعدیل نام جریده به میان نمیآورد. غرض اینکه نه تنها خود را افغان میخواندند، بلکه به پیوستن کلمهی افغان به هر اسمی، اصرار هم داشتند.
علی احمد ایشک آقاسی پادشاه، نگران یا مدیر مسؤول جریدهی سراجالاخبار بود. او مقالهای زیر نام «تقریر سرنگران» را با این جمله به پایان میبرد: «… خداوند عالم این وجود پادشاه مهربان ما را در حفظ خود محفوظ و مسلّم بدارد که آب حیات ملت گفته شود بجاست؛ و اگر بهار افغان گفته شود عین صواب است. الهی زنده باد پادشاه ما پاینده باد پادشاه ما» (نمبر یا شمارهی۱۷، ص ۶).
در این دوره به تأسی از آنچه از کتاب «پندنامهی دنیا و دین» عبدالرحمنخان نقل کردیم، تأکید بر افغان خواندن همهی ساکنان افغانستان ادامه داشت. طرزی در مقالهی زیر عنوان «تأسیس انجمن معارف»، ضمن نقدی که بر کیفیت کتب درسی مکتب حبیبیه دارد مینویسد: «در خصوص خرابی پروگرام مکتب مذکور همین یک دلیل کافی به نظر میآید که کتابهایی که برای انگریزی خوانیِ شاگردان به مبلغهای بسیاری از هندوستان خواسته شده و در مجلس در آن کتابها غور و تحقیق نموده شده، معلوم گردید که در آن کتابها در باب افغانستان و افغانیان سخنان بسیار زشت و ناسزا نوشته میشد که یک شاگرد افغان چون آن را بخواند، از وطن خود و ملت خود و سلطنت خود متنفر و بیزار میگردد» (شمارهی۱ سال سوم، ص ۶).
در حالیکه سایر نویسندگان در مواردی که ضرورت به ذکر نام یا ضمیری از کافهی ساکنان افغانستان باشد، اهالی افغانستان، اهالی وطن افغانستان، ملت افغانستان، تمام مردم افغانستان و غیره بهکار میبرند.
در شمارهی ۲۰ سال سوم، یک شعر به زبان پشتو در وصف سراجالاخبار افغانیه درج گردیده؛ که شاعرْ زبان شعر خود را نیز پشتو گفته؛ چند بیت از آن:
اوس بیا نور علی نور سو
په پشتو چه دی گویان دی
چا نه څه عجب دوراندی
چه راغلی پر افغان دی
خپل ژبه مو چا چاپیږی
عنایت دپاک سبحان دی
شه شیرینه پشتو واوره
چه مضمون په دیر آسان دی
اما در شمارهی ۲۲ همین سال با عنوان «شعر افغانی- احتیاج و اخبارته»، زبان شعر افغانی خوانده شده، در حالیکه در آخرین بیت، مخاطب خویش را «پشتنه وروره» گفته:
بیت اول: اخبار هر ملت ته جانه ضروری دی واوره مانه
بیت آخر: ای زما پشتنه وروره
ای د ما د سترگو توره (ص ۹، سال سوم).
در این عصر، حتا اروپاییها فارسی را زبان رسمی افغانستان میدانستند. در شمارهی ۱ سال دوم ص ۱۵، به نقل از اخبار تایمز از قلم داکتر والتر سایز مینویسد: «افغانها در حالتی که از یک اروپایی نفرت میکردند، امروز در رحلهی تدریس معلمهای اروپایی جان میاندازند. اعلیحضرت امیر به این هم اکتفا نورزیده، برای ترجمه کردن علوم و فنون جدیدهی اروپا به زبان فارسی، که زبان رسمی افغانستان است، در کلکته یک دارالترجمه احداث کرده، و نگرانی آن را نیز به وکیل سیاسی افغانستان مقیم کلکته حواله و تودیع فرمودهاند».
طرزی در زیر آخرین تصویر امیر عبدالرحمنخان چنین نوشته: «مؤسس بنیان سلطنت سنیهی افغانستان، منجی افغان و افغانان از اسارت بیگانگان، خاقان مغفور جنتمکان اعلیحضرت ضیاءالملة و الدین امیرعبدالرحمنخان»(سال دوم، شمارهی ۲، ص ۱). او به ادامهی اصطلاحات«ملک افغان»، «ملت افغان»، و غیره از قول زینگو گراف میگوید:
زینگوگراف گوید با یک لسان حالی
پاینده دار یا رب این شاه ملک افغان
باز هم در مقابل این، علیاحمد سرنگران، از اصطلاحات «جمیع اقوام افغانستان»، «هیچ یک از اقوام افغانستان»، استفاده میکند. طرزی اصطلاحات «سپاه افغانی»، «ارباب حل و عقد افغانی»، «کارداران افغانی»، «سیاسیات افغانی»، «اخبار وطنی افغانی» را ابداع میکند (سراجالاخبار). طرزی در هیچجا حبیباللهخان را شاه یا پادشاه افغان نمیگوید؛ اما میگوید: «پادشاه بزرگ مستقل دولت خداداد افغانستان» «محبوب القلوب ما همه افغانیان»، در مورد شهزاده عنایتالله و شهزاده امانالله دامادش- که بعداً پادشاه میشود- مینویسد: «شهزادگان جوانبختان قرةالاعین ملت افغان».
طرزی بعد از ذم و قدح محمود سامی – معلم ترکی مکتب حربیهی سراجیه- او را پستفطرت خوانده مستوجب مجازات میداند: «بناءً علیه به مجازات لازمهی قانونیهی افغانیه گرفتار آمد، و از رتبه و منصبش تجرید شده و به نفی و اخراجش از ممالک دولت علیه افغانیه ارادهی سنیهی اعلیحضرت همایون شرف صدور یافت»(سال دوم، شمارهی ۴، ص ۲).
هیچ مقالهای از سراجالاخبار افغانیه، خالی از ذکر افغان، مشتقات آن و ترکیبات آن نیست که اکثراً آن را به معنی افغان بهکار برده؛ بهطور مثال: وقتی از مدفن پدرش سردار غلاممحمدخان سخن میگوید: «سردار غلاممحمدخان طرزی، که از ارکان خاندان جلیلالقدر محمدزایی افغان بود، در شهر شام جنتمشام در مقبرهی دحداح دفین خاک قدسیت پیام گردیده است» (مجموعهی مقالات، ص ۳۸).
برخی از برساختههای محمودطرزی:
«اتحاد و اتفاق همه اقوام افغانان»، «ملت دیندار شجاعت دثار وطن دوست با غیرت افغانیه»، «طلوع اولین نجم ضیاء افشان افغان»، «افغانها قیام کردند و بر ایرانیها هجوم بردند»، «اگر در آن وقت [شاه اشرف هوتکی] افغانها و عثمانیها، دیپلوماسی دوراندیش دانشمندی را مالک میبودند»، «ملت ما افغان است: از حیثیت تابعیت افغانستان، افغان است؛ از حیثیت معیّت و سکونت در خاک پاک افغانستان، افغان است …» (همان، ص ۳۵۰)، «به شدت و عصبیت فوقالعادهی افغانیّتش»، «اگر افغان را به غیر افغان، هر چیزی بگویی، یعنی مکی، مدنی، حتا اگر ملایکه بگویی، هم گویا به خنجر زدهاش خواهی بود» (ص ۳۷۷)، «افغانستان و افغانیان»، «مسلمان افغانی»، «افغان و افغانان»، «وطن شما افغانستان، ملیت شما افغان»، «… نسلاً نسلاً پادشاهان…. افغانستان، از خود قوم و جنس افغان بوده»، «در نزد عموم افغانان، یک افغان بچه آنست که چست و چالاک به همراه تفنگ بر کوه بجهد…»(ص ۴۲۲)؛ «سلطنت سنیهی اسلامیهی افغانیه»، «اقوام ملت معظمهی افغانیه»، «هندوهای افغانی»، «افغانیّت»، «تاریخ افغان»، «شرکت کتیبهی افغانیه»، «دولت مستقل افغانیه»، «ملت نجیبهی شجیعهی افغان»، «ملت جلیلهی افغان»، «نسوان افغانیه»، «ضربالمثل افغانی»، «نفوس با ناموس شجاع دلیر غیور اسلامیهی افغانیه»، «محصول افغانی»، «داکخانهی افغانی»، «داک افغانی»، «سیستان افغانی»، «شرکت موتر افغانیه»، «اعیان افغانی»، «دولت قدیمیهی افغانیه»، «قلمرو افغانی»، «گروه پرشکوه افغانی»، «چراغ پیامهای افغانی»، «افغانی نژاد»، … این فهرست طولانی، شمهای از اصطلاحات و ترکیباتی بود که طرزی بهکار برده؛ چنانکه به ملاحظه میرسد، بسیاری از این اصطلاحات – بدون کم و کاست – هم اکنون نیز رایج و متداولاند. از اکثر آنها معنای قوم افغان مستقاد میشود؛ در حالیکه تعدادی از آنها به معنای همهی ساکنان افغانستان بهکار رفته است. قابل تذکر است که علیالظاهر، طرزی یکبار هم لفظ «پشتون» را بهکار نبرده است.
اما طرزی همهجا- بلااستثنا- زبان افغانان را افغانی گفته: «هندوی افغانی به زبان افغانی متکلم [بوده]، و در نظر هندوهای هندوستان نیز خود را به افغانیّت مفتخر و محترم مینمایاند»(ص ۴۰۴). «بولی و همه قومانده و همه تعلیمنامههای عسکری را از زبان انگلیسی به اصل زبان افغانی ترجمه و تبدیل فرمودند»(ص ۵۳۷). «هم عصر معزز اخبار افغان، که به زبان شیرینبیان اردو و یک پارچهی آن به زبان بسیار عزیز قومی ما افغانی در پشاور طبع و انتشار مییابد، چندی بود که از سوی حکومت پشاور در زیر ضمانت نقدی گرفته شده بود»(ص۶۹۶). «رنگارنگی لهجهها و شیوهها، تنها در زبان فارسی وطنی ما نی، بلکه در زبان افغانی وطنی ما نیز، به همین درجه شایع و دارج آمده است. لهجه و شیوهی زبان افغانی قندهار، هیچگاه به لهجه و شیوهی زبان افغانی ننگرهار نمیماند» (ص ۷۴۱).
طرزی پرسشی را مطرح میکند که آیا زبانهای فارسی، ترکی و اردو، دارای استقلال نبودند؟ چرا اینان در قید الفاظ و قواعد عربی گیر ماندهاند. آنگاه خودش میگوید: «جواب این سؤال را جناب تاریخ به صورت واضح به شما داده میتواند؛ تاریخ میگوید که پیش از استیلای عرب بر ممالک فرس، ترک، افغانستان، هندوستان، هر یک از اقوام و ملل مذکوره، زبانهای شان خالص مخلص، فارسی، ترکی، افغانی، هندی بود، و یک کلمهی عربی در آنها پیدا نمیشد»(ص ۷۴۶). در اینجا قصدی در چون و چند صحت و سقم ابعاد این ادعا نداریم؛ فقط میخواهیم نشان دهیم که طرزی چگونه زبان افغانان را- در کنار زبان سایر اقوام- افغانی میخواند؛ و الّا لااقل این ایراد بر قول او وارد است که، زبان سرزمین یا جغرافیای کنونی افغانستان، قبل از اسلام، افغانی نبوده است.
از مباحث جنجال برانگیزی که طرزی در ابتدای قرن بیستم مطرح کرد این بود: «زبان افغانی، اجداد زبانهاست». این ادعای او بر این فرض بنا شده که «اصل منشأ شعبهی آریان، و محل سکنایشان، جبال هندوکش و اطراف آن است، که از آنجا فرقههای مختلفهای تشکیل داده، و به اطراف و اکناف عالم پراگنده شده، … و اجداد اصلی همه فرقههای آریان، بازهم خود قوم افغان است، که از همان وقت تا به این دم، قومیت و زبان خود را محافظه کردهاند … چون باز به طرز لهجه و اسلوب زبان افغانی، به غور و تدقیق تمام دقت کنیم، زبان بسیار ابتدایی و بسیطی، که بسی زبانها را پیشرَو شمرده میشود مییابیم؛ که اگر اجداد اصلی همهی این زبانهایش بشمریم، جا دارد»(با اختصار صص ۷۵۶ تا ۵۶۲).
پیش از این به نقل از شیروو زبانشناس معروف امریکایی گفتهایم که، هیچ یک از زبانهای ایرانی میانه، پیشینهی زبان پشتو نیستند. یعنی پشتو راه مستقل رشد را داشته که «پیشْ پشتو»ی آن شناخته نیست. اما این نظر طرزی که فارسی را زبان رسمی و علمی افغانستان، و افغانی را زبان قومی و عسکری میداند، در خور توجه است.
در عصر شاه امانالله بیش از دورهی پدرش، لفظ افغان از صورت اختصاص بیرون آمده، به عامهی مردم ساکن افغانستان اطلاق میگردید. شاهْ حین نطق در افتتاح لویه جرگهی سال ۱۳۰۳ش، نمایندگان اصناف و اقوام مختلف کشور را «قوم افغان» خطاب میکند: «… و آرزومندم که خداوند بسیار عیدهای خوب و با شرف را نه تنها برای شما بلکه به تمام قوم افغان عطا و احسان فرماید»(رویداد لویه جرگهی دارالسلطنهی کابل، ص ۲۲). همینگونه در خلال همین سخنرانی اصطلاحات «ملت افغان»، «قوم نجیب افغان»، «ممالک افغانی»، «حکومت متبوعهی افغانی»، «معاهدهی ایتالیا و افغان»، «عهدنامهی افغانیه با روسیه»، «محصلین افغانی»، «مشاهیر افغانی»، «طبقات افغانی»، «مملکت افغانی» و غیره را بهکار میبرد. علاوه بر این، برای تخصیص افغان از سایر اقوام میگوید: «اگر قوم ما به آسایش باشد خود ما نیز آسوده حالیم؛ چنانچه افغانان در مثل میگویند: چه خانی په یارانی»(ص ۲۴). همینگونه در جای دیگر، حینییکه لویه جرگه به او پیشنهاد لقب سیفالملة و الدین مینماید، و او نمیپذیرد و در مقابل میگوید: «آنچه در باب امیرالمومنین غازی امانالله تولواک فرمودید، خوب میدانم که در افغانی تولواک کل اختیار را میگویند؛ هر وقت که زبان افغانی به همه نقاط مملکت افغانستان و در بین مأمورین ما رواج یافت، البته خودم نیز به قبول کردن آن حاضرم»(ص ۴۱۲).
متن فارسیِ مادهی ۴ «نظامنامهی اساسی دولت علیه افغانستان»- که حکم قانون اساسی را دارد- عیناً چنین است: «بنا بر خدمات فوقالعادهی اعلیحضرت همایون که در راه ترقی و تعالی و استقلال ملت افغانیه ابراز نمودهاند، ملت نجیبهی افغانستان متعهد میشوند که سلطنت افغانستان به اولاد این پادشاه ترقیخواه افغانیان به اصول اولادیّت به انتخاب اعلیحضرت پادشاهی و اهالی ملت انتقال میکند و ذات ملوکانه در حین جلوس اریکهی سلطنت بالمواجه اشراف و اهالی متعهد میشوند که مطابق شرع شریف و این نظامنامهی اساسی اجرای اوامر حکومت نموده، استقلال افغانستان را رعایت و برای وطن خود صداقت نمایند(چاپ سنبلهی ۱۳۰۵، ص ۳). اما گویی متن پشتوی همین ماده، معنا و مراد اصطلاحات «ملت افغانیه» و «ملت نجیب افغانستان» را بیان میکند: «په سبب د لویو لویو خدمتو چه اعلیحضرت والا په باب کی د پورته کولو او لوړولو دِ ملت د پشتانه شکاره کړی دی، ملت نجیب د پشتانه ذمّه برداره کیږی چه پادشاهی د افغانستان به د اولاد او زامنوته د دی ترقی پسنده پادشاه وررسیږی، چه سم له قاعدو سره د اولادوالی به په خوشه او ټاکنه د پادشاه او د ملت، ذات ملوکانه غوره کیږی، او ذات د پادشاه به په اوّل کی د کښینستو پر تخت پادشاهی په حضور د لویانو او غنټانو د دولت او ملت ذمه بر داره کیږی چه مطابق د شرع شریف او سم له دی نظام نامی اساسی سره به اجرا د حکمونو کوی، رعایت د استقلال د افغانستان، او صداقت لپاره د ملت او د وطن به کوی» (متن پشتو، ۱۳۰۶ ش، صص۳-۲). (قابل تذکر است که میان چاپ سال ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ نظامنامه اساسی، در همین ماده تفاوتهایی به ملاحظه میرسد که عمدتاً ادبی است).
امانالله نخستین کسی است که با نادیده گرفتن مرزهای تاریخی و تباری افغانها با سایر اقوام ساکن در افغانستان، بهطور صریح همه را افغان میخواند: «هر کسی که در افغانستان سکونت دارد، بدون استثنا افغان، و تمام طوایف اقوام آن مسلمان گفته میشود؛ و برای هیچکس لازم نیست که از اسلامیّت و افغانیّت (نعوذبالله) صرف نظر کرده به قومیت خویش بنازد و خود را بدان امتیاز دهد …» (نطقها … مأخوذ از شمارهی ۳۷ امان افغان، ۸ قوس ۱۳۰۴ ش؛ قسمت دوم، ص ۲۳). همینگونه به تأسی از همین مقوله، وِرْدِ «امور اسلامی افغانی» نیز در همین دوره شایع گردید.
لازم و ملزوم بودن «اسلامیّت» با «افغانیت» را اولبار محمود طرزی مطرح کرد (مجموعهی مقالات، ص ۴۰۳)؛ پس از او -چنانکه دیدیم- شاهامانالله، و پس از آن حزب افغان ملت، «اسلامیّت و افغانیّت» را شعار سازمانی خویش ساخت.
ولی حینیکه تفنگداران حبیبالله کلکانی حلقهی محاصرهی کابل را تنگتر ساختند، شاهامانالله در یک پیام، فقط قوم افغان را مخاطب قرار داد؛ و به آنها هشدار داد که حکومت از دست افغانان بهدست غیر افغان میافتد!
ترکیب اسلامی-افغانی، در سخنرانی سردار عنایتالله برادر شاه امانالله که برای مدتی کوتاه جانشین او شده بود، نیز بهکار رفته: «[خطاب به علما – از آن جمله مولوی فضل ربی تیرایی] … باید در مرحلهی نخست این آتش تباهکن شورش و بدنظمی را به آب وعظ و نصایح خود منطفی گردانید، و ابواب مقابله و مقاتله را بربندید و هر اعتراضی که در امور مملکت اسلامیهی افغانیهی خود دارید، در این مجلس فعلیه و تمام مجالس آینده آزادانه بفرمایید» [سلطنت امانالله … بخش دوم، ص۴۷۴].
امانالله که به زبان پشتو مسلط نبود، حتی در مجامع و ولایاتِ با اکثریتِ پشتوزبان نیز، به زبان فارسی سخن میگفت. او بهجای زبان پشتو، افغانی میگفت: «خواهش دارم با شما به زبان افغانی که نزد من محبوب است سخن بگویم، چون که زبان اکثر مأمورین فارسی است، به فارسی تکلم مینمایم تا همه بدانند»(امان افغان، ۲۴ میزان ۱۳۰۴ ش، خطاب به مامورین و وکلای ولایت قندهار).
خطبهی نماز جمعه در مسجد جامع قندهار:«خودم بسیار آرزو داشتم که امروز به زبان افغانی خطبه میگفتم؛ مگر بنا بر دو لحاظ به فارسی با شما خطاب میکنم. اول چون در خطبه اکثریه مطالب و معانی آیات قرآن و احکام و احادیث نبوی ترجمه میشود، و افغانی من آنقدر بلند نیست که به خوبی از عهدهی ترجمانی آن طوری برایم که من گنهکار نشوم و شما را خاطرخواه خویش به مطلب داناننده بتوانم. دوم اکثر شما حضار به فارسی میدانید و عمومتان میتوانید که از آن به خوبی استفاده کنید»(امان افغان، ۱۷ قوس ۱۳۰۴).
در مذاکرات جرگهی روز جمعه ۱۴ عقرب ارگ قندهار: «خیال دارم بعضی افکار و مدعای خودم را که در برخی از امور قندهار بهخاطر دارم، به صورت مشورهخواهی به فارسی برایتان بگویم و جناب وزیر صاحب داخلهی ما به زبان افغانی ترجمانی نماید، تا بتوانم خوبتر مطالب خود را ذهن نشین شما نمایم»(امان افغان، ۷ دلو ۱۳۰۴ش).
در کتاب درسی علم جغرافیه، در بحث زبانهای رایج افغانستان آمده است: «علاوه بر فارسی و افغانی که زبان ملی ماست، دیگر السنه هم در بعضی مواضع رواج دارد. مثلاً اُرمری در برکی برک و کانیگرام، پراچی و پشهای در نجرات، شغنی و جدید[نورستانی] به درههای نورستان و غیره، ترکی و هندی و برخی دیگر زبانها»(جغرافیای افغانستان، تألیف محمد حسین، سنهی ۱۳۰۱ش، ماه حوت، ص۱۵۳).
در عین حال، در تشکیلات اساسیهی افغانستان سال ۱۳۰۵، وزارت معارف دارای سه ریاست بود: ریاست تدریسات ابتدائیه و تالیه؛ ریاست تألیف؛ و ریاست مرکه د پشتو(مادهی۴۷). در مادهی ۵۵ همین تشکیلات، وظیفهی «مرکه د پشتو» را اینگونه توضیح میدهد: «برای ضبط و تدوین اصول و قواعد لسان پشتو و برای نقل و ترجمهکردن کتب درسیه به این زبان، یک مرکه د پشتو[انجمن ادبی پشتو] تشکیل میشود؛ و این مرکه د پشتو به انجمن معارف مربوط میباشد و یک نفر ریاست آن را مینماید (نظامنامهی تشکیلات اساسیهی افغانستان؛ ۱۳ سنبله، ص۲۱). و در نظامنامهی اساسی وزارت معارف طبع همان سال، در مادههای (۱۰)، (۱۷) و (۱۹)، به مرکه د پشتو پرداخته است. در مادهی (۱۴) انجمن معارف را اینگونه تعریف میکند؛ «انجمن معارف از مستشار و رئیس تدریسات ابتدائیه و تالیه و مفتش عمومی معارف و رئیس و اعضای هیئت تألیف و ترجمه و مدیر معارف ولایت کابل و مدیر مکتب امانیه و هم از مدیران دیگر مکاتب تالیه که در آتی به پایتخت تأسیس میشوند؛ و مدیر دارالمعلمین مرکز و دو نفر از علمای دینیه که در کابل اقامت دارند تشکیل میشود و تحت ریاست وزارت معارف انعقاد مییابد و در غیاب وزیر، مستشار ریاست خواهد کرد» (ص۱۳).
هر چند به سال تأسیس مرکه د پشتو اشارهای نشده؛ ولی به نظر میرسد که همان سال ۱۳۰۵ش، سال تأسیس آن نیز بوده است.
از سالهای ۱۳۰۱ش و ۱۳۰۲ش دو رساله بهنامهای «یوازینی پشتو» و «پشتو پښویه» در دست است.
گویی شاه امانالله در عین حالی که همهی ساکنان افغانستان را افغان میخواند، زبان افغانی را زبان همه نمیدانست. چه، مثالهایی که از این زبان میآورد، اختصاص به زبان قوم خاص دارد، نه به همهی مردم افغانستان؛ او میگوید: «در افغانی گفتهاند: گازری به خوراک دی نه یم په خوب دی یم» (نطقهای اعلیحضرت امانالله خان، ص۹۴).
علاوه بر این، بنا به ادعای عزیزالدین وکیلی، شاه امانالله، طایفهی خاصی را افغان میخوانْد، و بعضی از امور را فقط به آنها محول میکرد. از آن جمله محمد احسان ولد محمد یوسف از مردم قندهار را در سال ۱۳۰۰ش به مالینا فرستاد تا فن هوابازی (پیلوتی) را فراگیرد؛ «چون اولین پیلوت افغانی، و هم اینکه اعلیحضرت امانالله شاه غاری اولین تورید کنندهی طیاره و هم به این سیاست که قوماندان طیاره به طور حتم افغان باشد، از راه تقدیر و تشویق، فرمان قوماندانی طیاره را بهنام آن امضا نمود»(سلطنت امان …، قسمت دوم، ص ۱۸۵).
برای اثبات ادعای فوق، میتوان عبارتی را شاهد آورد که شاه در سفر سال ۱۳۰۴ش فقط به قندهار، بر زبان راند: «مکتب شعله ماه و مکتب علیزایی و مکتب اهل هنود که قبلاً قندهاریان علیحده، فارسیزبانها علیحده و هندوها علیحده تعلیم میگرفتند، این ترتیب را نه پسندیده احکام فرمودم باید کلبهی هر سه مکتب در یکجا جمع شده تعلیم بگیرند. تا این دویی و سوایی فیما بین افغانها و فارسی زبانهای قندهار باقی نماند…» (سلطنت امان … قسمت۲، ص۳۳۴).
با این حال بر افغان بودن همهی ساکنان افغانستان تأکید داشت؛ چنانکه در خطبهی جمعه ۷ عقرب ۱۳۰۴ش در قندهار گفت: «هر کسی که در افغانستان سکونت دارد بدون استثنا افغان و تمام طوایف و اقوام آن مسلمان گفته میشوند؛ و به شما تأکید میکنم که اسلامیت را طرهی امتیاز و موجب اعزاز خویش انگاشته تا بتوانید برای قدرت و عظمت و بزرگی و شوکت اسلام بکوشید، و بدانید که همهی ما و شما مسلمان و تمام سکنهی افغانستان یک افغان گفته میشویم. و اولاد یک پدر میباشیم»(سلطنت امان … بخش دوم، ص ۳۷۶). حینی که از قندهار به کابل برمیگردد، در ۱۸ میزان، در نطقی همان سخن را تکرار میکند: «هر کسی که در افغانستان سکونت میکند از هر مذهب و هر فرقه که باشد تماماً افغان گفته میشوند»(ص ۳۸۶).
شش- انتقال افغانخواندن همگان از زبان سیاسیون به زبان شعرا و عوام:
این ادعا که همهی ساکنان افغانستان افغاناند، آهسته آهسته از زبان امرا و پادشاهان به اوراد عوام و قلم شاعران نیز سرایت کرد؛ چندانکه کمتر کسی در صحت آن تردید مینمود. عبدالعلی مستغنی در مسدسی که به مناسبت تختنشینی حبیبالله کلکانی سروده، او را «لایق اورنگ افغان» میخواند؛ و رویکارآمدن او را موجب اقتدار افغانیان میداند:
باز جانی در تن افغانیان آمد پدید
این نکته در اثبات این مدعا که حبیبالله کلکانی با شعار قومی علیه شاه امانالله قیام نکرده بود، کافی است. علاوتاً تا آخرین صحنههای مقاومت حبیبالله در برابر نادرخان، بخشی از اقوام افغان- از جمله سهاک – او را همراهی کردند.
نادرخان که با داعیهی قومیّت افغان وارد کارزار شد، خود را «نادر افغان» خواند؛ و آن غرض تشخص با نادر افشار بود که یادآور قهاریت و پیروزیهای او بوده باشد. به قول محمدحسین معلم هندی (مؤلف کتاب تاریخ انقلاب افغانستان، به زبان اردو)، نادرخان تصمیم داشت که آموزش پشتو را بهطور اجبار همگانی سازد؛ ولی سیاست او بر مبنای احتیاط و تأنی استوار بود (انقلاب افغانستان، ص۳۳). کشککی در کتاب «راهنمای قطغن و بدخشان»، همهجا ملت افغانیه، ملت افغانی، ممکلت افغانی، قوم افغان، افغانیان، زبان افغانی میگوید. حتی در یک مورد هم بهجای افغان و افغانی، پشتون و پشتو نمیگوید. یکجا از دهکدهای در موضع درهی یخدرو و غاران واقع در مرز افغانستان و ترکمنستان، بهنام پشتو یاد میکند(ص۱۷۵)؛ همهجا زبان افغانان را افغانی میخواند (ص۷۱).
در اصول اساسی دولت علیه افغانستان– که قانون اساسی دورهی نادرشاه است– افغان برابر پشتون ذکر گردیده: اعلیحضرت غازی پشتون محمدنادرشاه = اعلیحضرت غازی محمد نادرشاه افغان (اصل پنجم)، په وقت د کښینو پر تخت د مستقل پادشاهی د پشتنو پر مخ د ټولو وکیلانو = در حین جلوس بر تخت سلطنت مستقلهی افغانیه بالمواجههی عموم وکلا.
پس از سقوط حبیبالله کلکانی، محمدنادرخان که با شعار نجات وطن از سلطهی غیر افغان بر اریکهی قدرت رسیده بود، ابتدا خود را – که پیش از این سردار محمدنادرخان بود – «اعلیحضرت محمدنادرشاه افغان» نامید (سالنامهی کابل، شمارهی اول، سال ۱۳۱۱ش)؛ از آن پس دیگران نیز به شاه تأسی نموده، بهنام خود پسوند افغان را چسپانیدند. مرحوم غبار در فهرست منابع مقالهی زیر عنوان «تاریخچهی مختصر افغانستان»، پسوند نام افغان را به افغان و غیر افغان چسپانید: «حیات افغانی تألیف محمد حیاتخان افغان، تواریخ خورشید جهان تألیف شیرمحمدخان افغان، سراجالتواریخ تألیف فیضمحمدخان افغان» (افغانستان درمسیر تاریخ، ص۷). یعنی تلاش برای اطلاق افغان- بهعنوان نام ملی فراقومی- همچنان ادامه یافت. در مطبوعات و افواهات این دوره نیز، ترکیبات ایجاد شده توسط طرزی- نه تنها ادامه یافت- بلکه افزون گردید.
اما استعمال پشتو بهجای افغانی، اندک اندک رو به افزایش نهاد: «زبانهای اساسی در افغانستان عموماً فارسیِ کوهستانیِ قدیمِ مملکتْ و زبان پشتو است که اصولاً این هردو زبان از یک منبع زبان آریایی مشتق شده و در لغات خیلی با هم نزدیک میباشند، و در فروعات چندی اختلافات بین فارسی و افغانی موجود و هم خیلی جزئی لغات قدیمتر دیگر قبایل آریایی را نیز میتوان در بعضی نقاط مملکت مثل نورستان، و غیره پیدا نمود» (غلام جیلانیخان اعظمی؛ نظری به جغرافیای وطن، ص۴۶).
هفت- تغییر نام پول رایج به افغانی:
شاه امانالله در سال ۱۲۹۹ش، دستور به توحید پول مروج در کشور صادر نمود. قبل از آن روپیهی کابلی، روپیهی قندهاری و روپیهی پخته مروج بود. عزیزالدین وکیلی به نقل از منبع نامعلوم، این جملات را از زبان شاه امانالله درج کتاب خود نموده: «چون طایفهی افغان نظر به مألوفیتی که به کلان افغان و افغانیّت و افغانستان از بدو ظهور و طلوع خود داشته و دارد و تا روز ابد خواهد داشت؛ بناءً برای اینکه تمام طبقات جامعهی افغانی- اعم از زنان و اطفال و باسواد و بیسواد در مرکز و اطراف و دهات و اهالی صحرانشین و کوچی بدانند که از کدام ملت و مملکت و دارای چه حیثیت و قدرتاند؛ لذا روپیه را که طرف احتیاج و استفاده و معامله داد و ستد عموم و مطلوب صغیر و کبیر و برنا و پیر و امیر و فقیر است، افغانی نام میگذاریم، تا در هر لحظه و هر زبان و در هر موقع جاری باشد. و این رواج سکهی دولت حاوی کلمهی افغانی، در حافظهی هر انسانی باقی میگذارد» (سلطنت امانالله شاه و استقلال مجدد افغانستان؛ بخش اول، ص ۲۴۱).
شاه امانالله قبل از سفرش به اروپا، در سال ۱۳۰۵ش مطابق ۱۹۲۷م، دستور صادر کرد که «چون دولت پادشاهی افغانستان میخواهد در سال ۱۳۰۶ش داخل پستهی بینالملی شود، لهذا برای تحکیم مراودات با ممالک خارج، و هم شناسایی تکتهای پستهی افغانی جملهی افغان پوستیج روی صفحات تکتهای پوستی افغانی نگاشته طبع شود» تا این زمان تکتهای مذکور نیز بدانجا رسیده بود؛ تکتهای مذکور با همین عبارت انگلیسی Afghan Postage نیز رسیده بود. روزنامهی انگلیسی دیلی میل بتاریخ جنوری ۱۹۳۸ چنین نگاشت: «تا عصرهای نزدیک یک لفظ هم از الفاظ اروپایی بر تکت های پستی افغانی دیده نمیشد. ولی روی یک سلسلهی جدیدی از تکتهای پستی افغانی که اکنون به لندن رسیده، به علاوهی نوشتهی زبان افغانی، لفظ افغان پوستیج نیز به خط انگلیسی بر آن نوشته شده؛ گویا این تغییر در تکتهای پستهی افغانی، یک نوع تملق نسبت به انگلیس تصور میشود» (سلطنت امان…، قسمت ۲، ص ۲۹۶).
هشت- تعمیم افغانیت به همه کس در همهی ادوار:
ادعای افغان بودن همهی ساکنان افغانستان که توسط عبدالرحمن خان مطرح گردید، محمود طرزی به آن فلسفه تراشید؛ شاه امان الله آنرا به آن جامهی عمل پوشانید؛ و آنرا محور و هستهی شکلگیری یک هویت جدید برای ساکنان جغرافیای جدید افغانستان بکار گرفت. البته طرح کنندگان این نظریه تناقضات تاریخی و تباری آن را متوجه بودند؛ چنانکه باربار در توضیح مصداق آن دچار مشکل میشدند. ملت افغان را پشتانه و افغان را پشتون معنا میکردند. ازینرو تاریخ دانان و تئوریسینهای دورهی بعدتر، به فکر تبیین تاریخی و قبل التاریخی این نظریه برآمدند؛ و جغرافیای کنونی را به قبلالتاریخ برده، ساکنان آن دوره ها را نیز افغان معرفی کردند.
طرزی نخستین کسی بود که گفت نژاد آریایی در کوههای هندوکش زاد و ولد نموده، از آنجا به شرق و غرب منتشر گشت. ازینرو افغانها اجداد همهیآریاییها، و زبان افغانی جد همهی زبانهای آریایی است.
پس از او غبار و کهزاد، ماوای اولیهی افغان ها را بلخ = بخدی خواندند؛ و از لفظ بخدی واژهی پکت و پخت و پشت و پشتو را اشتقاق نمودند: «نژاد نفوس افغانستان عبارت از آریانهای هندو اروپایی بوده و مشهورترین طوایف آنها پشتانها، باخترها، تخارها، دادیکها (تاجیکها)، پارتها، اسکاییها، سغدیها، بلوچها شمرده میشدند»(غبار، تاریخچهی مختصر افغانستان، سالنامهی کابل، سال ۱۳۱۱، شمارهی۱). «در ازمنهی قبل التاریخ نژاد سفید هندو اروپایی در آسیای وسطی زندگی میکرد؛ از آن جمله شعبهی آریایی که از هشت شعبهی هندو اروپایی است، و به سه حصهی اسکایی، آرینی (ایرانی) و هندی تقسیم میشود، از سایر شعب جدا شده و تقریباً در سه هزار سال قبلالمیلاد اراضی واقعهی بین سیحون و جیحون را مسکن قرار دادند و بعدها رخت هجرت به افغانستان کشیده، نخست در ولایت باختر (بلخ) اقامت اختیار نمودند، و متعاقباً از جهت کثرت نفوس و قلت جای از راههای شمال و شرق و شمال غرب به سایر وادیهای افغانستان از قبیل آریانه یا هرات، اپارتیا یا خراسان، غور ، اراکوسیا یا قندهار، اوریشیا یا بلوچستان، تخارستان یا بدخشان و قطغن، زتگوش یا پنجاب، کشمیر و غیره پراگنده و منقسم گردیدند … شاعران ریک ویدا( قدیمی ترین کتب اریها منسوب به قرن ۱۴ قبل از میلاد) …، گاهی اسمای بعضی طوایف افغانستان را (در ضمن قصهی یک واقعهی تاریخی موسوم به محاربهی ده پادشاه از قبیل پکت ها (پشتوها)، الیناها (مردمان شمال شرق نورستان … متذکر میشوند» )همانجا، صص ۱۰-۹(.
کهزاد در معنای کلمهی ایریناویجه مینویسد: «همان طوری که کلمهی ورته یا ورشه تا امروز در پشتو به صورت ورشو به معنای چراگاه باقی مانده، ویجه عیناً، شکل، تلفظ و معنی خود را محافظه کرده و در میان پشتونهای ارغنداب به معنای جای و مسکن استعال میشود» (تاریخ افغانستان، ج۱، ص ۲۸).
وانگهی برای این جغرافیا، نامی اختراع کردند و آن را آریانا خواندند. در حالیکه این جغرافیا از حاشیهی شمال غرب افغانستان کنونی تا سواحل بحیرهی خزر را در بر میگرفت: کهزاد به نقل از استرابو این حدود را به آن قایل است: «سرحد شرقی رود اندوس (سند)، حد جنوبی اوقیانوس بزرگ (بحر هند)، خط شمالی آن کوه پاروپامیزوس و یک سلسله کوهستاناتی بود که از شمال هند تا دربند خزر امتداد داشت. قسمت غربی آن را خطی معین میکرد که پارتیا را از مدیا، و کرمان را از فارس و پارهتاکنه Paraetakene جدا میساخت»(همانجا، ص۳۳). «اسم پکت، پکتی، پکتاها، در بخد و بخدی و پاکترا(شمال) و اپاکترا(شمالی) در صفحات شمالی هندوکش در پاکت، پکتها و پست و پستیخا و پشتونخوا در پیرامون دو طرفهی سپین غر سمت جنوب آریانا، پرت و پارتیا حوزهی کشفرود واترک یعنی هیرکانیا و ولایت پارتیای آریانا، در پکتیس و پکتویس و پکتیکا در ارمنستان غربی همه جا اثر بخشیده و فقهاللغت همهی اینها را به هم پیوند میزند»(همان، ص ۶۲).
نُه- عصرتاریخسازی:
این تاریخ سازی تحت نظر دستگاه حکومت عصر نادرشاه – که خود را نادر افغان میخواند- و پس از او صورت میگرفت (مجموعهی اردوی افغان، شماره ۳، ص ۵۶). همچنین او در مطبوعات رسمی دولت، خود را نادرشاه افغان میخواند: «امروز نادرشاه افغان در دنیای بشریت صفات ستوده و پسندیده دارد که بجز امان الله خان و حبیب الله دزد هیچکسی صفات این قهرمان ملت نجیب افغان را انگار نتوانسته است» (تردید شایعات باطلهی شاه مخلوع، صص ۴-۱). و در پایان همین مجموعه: از قول علما: «…از خدای بینای خویش نیاز میکنیم که زمین افغانستان را از وجود امان الله و اعوان آن پاک داشته بار دیگر ملوث ننماید و اعلیحضرت نادرشاه افغان مسلمان را به عدالت و پابندی احکام شریعت قائم بدارد، بمحمد آمین ثم آمین»(همان، ص ۱۱۹).
فکر تازه تری که در این دوره به وجود آمد این بود که نه تنها ساکنان افغانستان امروز، بلکه ساکنان این سرزمین در اعصار گذشته نیز افغان بودند. از کتاب خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ:«افغان؟ ایرانی؟ – منحیث یک افغان نوشتهی مؤرخ ۴ مارچ (سال؟) آقای جمشید آموزگار را که تحت عنوان «افغان؟ ایرانی؟ و در عکسالعمل به مقالهی آقای مایکل ای فیلیپس زیر عنوان «افغانها از قرنها بدینسو بر ضد قدرت های حاکم جنگیدهاند» و در آن راجع به سه متفکر بزرگ منطقهی ما اعنی، سعدی، زرتشت و ابن سینا سخن میگفت، تحریر داشته است، با دلچسپی فراوان خواندم.
بدون شک این سه شخصیت با سهم خود در ارتقای کلتور و تمدن به عالم بشریت تعلق گرفتهاند و دستاوردهایشان جزئی از میراث بشریت را تشکیل میدهد. اما آنگاهی که خواسته باشیم بدانیم که اینها از کجا بودند و ماوای اصلی شان کجا بود به نتایج زیر دست مییابیم:
سعدی بدون تردید از اهل ایران بود؛ چه وی در شیراز، یعنی در یکی از شهرهای جنوبی ایران زاده شد و در همانجا دفن میباشد.
به تأسی از دلایل بالا (زادگاه و مدفن) زرتشت را میتوان افغان خواند؛ چه او در باختر باستان که جزو سرزمین افغانستان کنونی میباشد، تولد گردیده در همین جا زیست و فعالیت مینمود.
در مورد ابن سینا مسأله کمی بغرنج تر است؛ چه او در بخارا، که امروز در قلمرو امپراطوری شوروی قرار دارد، از پدر و مادری که اهل بلخ – که یکی از شهرهای مشهور افغانستان میباشد- بودند، تولد و بعداً در میانه سالی از آنجا به ایران مهاجرت نمود. او در شهر همدان دفن میباشد»(م.ص.فرهنگ از ویرجینیا؛ منتشره در روزنامهی واشنگتن تایمز – مؤرخ ؟ – ترجمهی سید محمد فاروق فرهنگ و سیدضیا فرهنگ، ص ۶۱۵).
در این دور- که میتوان دورهی تاریخ سازی نام نهاد- هر شخصیت و هر پدیدهای را که از حدود جغرافیای کنونی افغانستان برخاسته بود، افغان میخواندند. میرمحمد شاه خان محرر مجلهی «مجموعهی اردوی افغان» در مقالهای زیر عنوان «سلطان محمدشاه»- بن سلطان علاءالدین حسن پادشاه روم، سر سلسلهی بهمنیان دکن در ۷۵۹ ق- را، افغانی «موسس سلسلهی افغانیهی بهمنیه» میداند، و اورا مامور «اعلای کلمة الله و بلند نمودن اسم افغانیّت» معرفی میکند. دلیل آن را متابعت افغانان با و جود قوت شان، از حسن خان مذکور میداند (شمارهی ۱۱، سال ۲، ص ۹). میر محمد شاه، شاه حسین بن شاه قطب الدین- شاه دوم از سلسلهی لنکاه ملتان – را افغان میداند. او در سال ۸۷۴ق پادشاه شد. این سلسله یا تاجیک یا بلوچ بودند (تاریخ سند، میرزا معصوم بکری).
میر حسین شاه هر آن کسی را که «از حدود و ثغور افغانستان برخاسته و در هند ایجاد حکومت و مدنیت نمودهاند» افغان میداند؛ و عنوان رسالهی خود را «افغانها در هند» نهاده است.
او به وجود مملکتی بنام افغانستان«در روزگاران بسیار قدیم و دورههای قبل از اسلام» قایل است؛ چنانکه میان این مملکت به همین نام و مملکت هندوستان داد وستد تجارتی وجود داشته؛ و از این راه تا سواحل شرقی مدیترانه امتداد داشته (صص۲-۱). ازنظر میرحسین شاه، مولف ناشناختهی حدود العالم و علامه ابوریحان البیرونی هر دو «از جغرافیه نویسان افغانستان »بودند، که به احتمال قریب به یقین«پادشاهان افغانستان قرون وسطی» هنگام ورود و حملهی خویش به هند»، از معلومات آنها استفاده کردند (ص۹).
به زعم میرحسین شاه خانوادهی غزنوی، نخستین زمامداران افغان بودند که وارد هند گردیدند؛ او مینویسد: «فتح سلطان محمود و امپراطوری غزنه، در حقیقت فصل تازهای را در روابط بین هند و افغانستان باز کرد و به آمیزش جدید مدنیت هند و افغانستان منتهی شد که آن را مدنیت اسلامی هند میگویند»(همان، ص ۳۴).
میر حسین شاه به خواننده تلقین میکند که قلمرو حکمروایی غزنویان در غرب هند، افغانستان نام داشت؛ و هنگامی که شاهان و امرای غزنوی غرض فتوحات به هند میرفتند، «همدوش با متصوفین افغانستان قرون وسطی، شعرای افغانستان نیز به آن سرزمین وارد میشدند». آنگاه از علی هجویری، معینالدین چشتی و غیره، در زمرهی صوفیه، و از ابوالفرج رونی و عنصری و فرخی و دیگران بنام شعرای افغانستان یاد میکند(ص ۵۳).
دومین دستهی افغانهای میرحسین شاه که به هند رفتند، «ملوک جبال» یا خانوادهی غوری بود. وقتی مولف رسالهی «افغانها در هند» مینویسد: «دیری نگذشت که ترکان غز به افغانستان روی آوردند و دولت غوری و غزنه را تا مدتی زیر پا کردند»(ص ۶۰)؛ گویی در قرن ششم هجری کشوری به همین نام و با همین حد و مرز در نقشهی سیاسی منطقه وجود داشت. در حالیکه اینگونه نگارش، همانا ریختن مواد تاریخ گذشته در جغرافیای امروز است؛ مخصوصاً برای کودکان و نوجوانان بسیار گمراه کننده است.
سومین دستهی افغانهایی که- از نظر میرحسین شاه- در هند حکومت کردند، ممالیک یا به قول او «خاندان غلامی» است. چهار تن از غلامان سلطان شهابالدین غوری بنامهای تاجالدین یلدز؛ ناصرالدین قباچه؛ بختیار کاکی؛ و قطبالدین ایبک به ترتیب در غزنی، سند، بنگال و دهلی به پادشاهی رسیدند. قطبالدین ایبک در سال ۶۰۷ق درگذشت؛ علی مردان خلجی که از جانب او حاکم لکهنوتی(پایتخت ایالت بهار) بود، دیگر از دهلی اطاعت نکرد. شمسالدین التتمش داماد و جانشین ایبک، بنیاد خانوادهی شمسیه را گذاشت. هیچ یک از این اشخاص اصالتاً نه تنها افغان نبودند، بلکه در قلمرو افغانستان کنونی زاده نشده بودند. ایبک، کاکی، یلدز و التتمش، هر چهارشان از ترکهای ماوراءالنهر(ورارود)، و ناصرالدین قباچه از تاجیکان بود.
خانوادهی چهارم که او را افغان یا افغانستانی میخواند، «بلبن» نام دارد. بنیان گذار این سلسله غیاثالدین بلبن نام داشت که پس از مرگ ناصرالدین محمود پسر سلطان شمس الدینالتتمش به پادشاهی رسید(ناصرالدین محمود همان کسی است که کتاب معروف «طبقات ناصری» به نامش نوشته شده). سلطنت دهلی بنا به ضعف ادارهی چهار تن از فرزندان شمسالدین التتمش نهایت ناتوان شده بود. همزمان به این، هجوم چنگیز به ماوراءالنهر و خراسان- یا به قول میر حسین شاه به افغانستان- و تهدیدهای مکرر آنها نسبت به سلطنت هند، مشکلات فراوان ایجاد کرده بود. اما این شخص توانست اقتدار را بار دیگر به سلطنت دهلی بر گرداند.
پس از این خانواده، خانوادهی خلجی به حکومت دهلی دست یافت؛ ابتدا سلطان جلالالدین، سپس سلطان علاءالدین. برخیها خلج را که نسبت آن خلجی میشود و طایفهی ایماق سکایی است، با غلزایی و غلجایی اشتباه گرفته، این سلسله را نیز افغان میخوانند؛ که البته اشتباه است(فرهنگ در افغانستان در پنج قرن اخیر، و غلام جیلانی جلالی در ). پس از اینان تغلق شاهیاناند؛ اینان ترک تبار و زادهی هندوستان بودند. حینییکه امیر تیمور بر دهلی دست یافت، خضرخان را، که از طایفهی سادات بود، جانشین خویش ساخت(جلالی خضرخانیه را نیز افغان میداند).
القصه از سلاطین دهلی لودیها و سوریها افغان بودند؛ ولی اصل آنان از قلمرو افغانستان تاریخی یا روه یا کوهستان بود، که در جناح شرقی رود سند وسطی موقعیت دارد.
تاریخسازان این دوره، در این قاعده که هر فاتحی که از قلمرو افغانستان کنونی برخاسته، و حاکم هند شده، افغان خوانده شود، استثناآت بسیاری قایل شدهاند؛ یعقوب لیث صفاری نخستین زمامدار عصر اسلامی است که اراضی غرب رود سند را- که در آن زمان جزو قلمرو راجاهای هند بود- فتح کرد. اما او را در این صنف شامل نمیسازند؛ زیرا اصالت پارسی او مسلّم است.
در مورد بابر و سلسلهی مغولی هندوستان، با آنکه او قبل از فتح دهلی، پادشاه کابل و بیست و دو سال حکمران بخشهای جنوبی، شمالی و شرقی افغانستان کنونی بود. علاوه بر این او سرزمینهایی را در غرب رود سند متصرف گشت که عمدتاً افغان نشین بودند. حتا با لشکری که از داوطلبان افغان تدارک دید، هند غربی را به شمول دهلی و اطراف آن، متصرف گشت. گذشته از این ها، او با ازدواج دختر شاه منصور- رییس قبیلهی یوسفزی – رابطهی خویشاوندی نیز با افغانان ایجاد کرده بود. با اینحال، به این دلیل که نخست او، سپس پسرش همایون، براندازندهگان سلطنتهای افغانی لودی و سوریاند، نه تنها افغان خوانده نمیشوند، بلکه خارجی و اشغالگر نیز معرفی میشوند. علاوتاً به این دلیل که، سلسلهی مغولی در قلمرو پشتونخوا، جنگهای مستمری با قبایل متعدد افغان از جمله با قبایل ختک، اپریدی و مهمند داشتند، که مضمون اصلی حماسهی خوشحال خان ختک، و محتوای اساسی کتاب تاریخ مرصع را تشکیل میدهد.
مرحوم غلام سرور گویا، سلطان شمسالدین ایلتمش – از سلاطین ممالک دهلی – را سلطان افغان، و امیر علی شیرنوایی را وزیر معارف افغانستان مینامد(مجلهی کابل، شمارهی ۳۷، ۱۳۱۲).
اما مهمترین ایرادی که بر نظریهی افغان دانستن همهی ساکنان افغانستان وارد است، اینست که اگر افغان نام ملت است، پس آنانی که بیرون از کشور افغانستان، جزو ملت کشور پاکستان یا هنداند، چگونه میتوانند افغان باشند؟ (تازه تعداد آنان بیشتر از افغانان ساکن در افغانستان است)؛ و اگر افغان نام قوم است، چگونه میشود آن را بر دیگران- که از این قوم نیستند- اطلاق کرد؟
نه- فرمان آموزش اجباری زبان افغانی، از قوه به فعل در آمدن نیّات عبدالرحمن خان:
این فصل را با نقل و درج فرمانی به پایان میبرم که از یکسو برای آخرین بار استفادهی رسمی «زبانی افغانی» را در آن میخوانیم؛ از سوی دیگر، آن را به عنوان آغاز ستیز با زبان فارسی میشناسیم. اما نکتهی اول که موضوع بحث این فصل است، از این رو جالب مینماید که بدانیم که چرا درین فرمان که قرار است بر مبنای آن آموزش زبان پشتو الزامی و اجباری گردد، یک بار پشتو، و چهار بار افغانی گفته شده؟ به نظر میرسد که تهیه کنندگان فرمان گمان کردند که اگر «زبان افغانی» بگویند، افغانستان شمول خواهد شد و تطبیق آن میتواند امر الزامی پنداشته شود؟! دیگر این که این فرمان که بر مبنای آن فراگیری زبان افغانی یا پشتو الزامی خواهد بود، چرا به زبان افغانی یا پشتو صادر نگردید؟ در ثانی چرا در حالیکه قصد فرو گذاشتن لفظ «زبان فارسی» را داشتند، درین فرمان «زبان دری» نه، بلکه دوبار لفظ «زبان فارسی» به کار رفته است؟
و اما متن فرمان که به قول میر محمد صدیق فرهنگ به تاریخ ۱۲ حوت سال ۱۳۱۵ش در جریدهی اصلاح منتشر گردید؛ بنا به تذکر نویسندهی مقالهی«وقایع مهمهی داخلی» شماره سال ۱۳۱۵ش سالنامهی کابل، این فرمان در ماه عقرب صادر گردیده بود:
«ج.ع.ج.ا.ا نشان، عم محترم سردار شاه ولی خان غازی وکیل صدراعظم!
مسلم است(که) مسئلهی زبان در وحدت ملیّه و حفظ آداب و شعایر یک ملت اثرات معتنابهی داشته؛ و توجه به این موضوع از جملهی ضروریات حیاتیهی یک مملکت به شمار میرود. چون در مملکت عزیز ما، از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده، و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی متکلم(اند)، و مامورین علی الاکثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشکلات میشوند. لهذا برای رفع این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری، اراده فرمودهایم، همچنان که زبان فارسی در داخل افغانستان زبان تدریس و کتابت است، در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی به عمل آمده از همه اول مامورین دولتْ این زبان ملی را بیاموزند و آن را در محاوره و کتابت شامل کنند.
شما به وزارت و نایب الحکومگیها و حکام اعلی و قوماندانیتهای عسکری و تمام دوایر رسمی امر بدهید که مامورین کشوری و لشکری مربوط خود را مکلف نمایند که تا مدت سه سال لسان افغانی را آموخته، در محاوره و کتابت مورد استفاده قرار دهند؛ تا خدا بخواهد عموم مامورین افغانستان به زبان افغانی هم تکلم و هم کتابت توانسته، در امور مملکتی تسهیل(فراهم گشته)،و برای آنها و رعایا از این جهت تکلیفی عاید نباشد»(سالنامهی کابل، ص ۲۰۷).
ده- طی مراحل قانونی افغان شدن سکنهی افغانستان:
۱- در نظامنامهی اساسی دولت علیه افغانستان مصوبهی ۱۰ حوت ۱۳۰۱ش، حینیکه مرادِ قانونگذار ذکر ساکنان کشور افغانستان بوده، از تعابیر ذیل استفاده شده است:
-«اهالی تمام مملکت افغانستان»(مادهی سوم)؛ و این تعبیر در مادهی هشتم آن نظامنامه، چنین تعریف گردیده:
– همه افرادی که در مملکت افغانستان میباشند، بلاتفریق دینی و مذهبی «تبعهی افغانستان» گفته میشوند. صفت تابعیت افغانیه مطابق نظامنامهی مخصوصه استحصال و یا اضافه کرده میشود.
بااینحال، بهجای «مردم افغانستان»، تعبیرهای ذیل بکار رفته:
– کافهی تبعهی افغانستان (مادهی نهم)؛
– اهالی تبعهی افغانیه (مادهی یازدهم)؛
– تبعهی افغانستان(مادهی دوازدهم، مائدهی سیزدهم، مادهی هجدهم)؛
– هر فرد تبعهی افغانستان(مادهی چهاردهم، مادهی بیستم)؛
– همه اتباع افغانستان (مادهی پانزدهم)؛
– کافهی تبعهی افغانستان (مادهی شانزدهم)؛
– عموم تبعهی افغانستان (مادهی هفدهم)؛
– در افغانستان هر شخص (مادهی نوزدهم)؛
-۲ در اصول اساسی دولت علّیهی افغانستان مصوب مورخ ۸ عقرب ۱۳۱۰ش:
– همهی افرادی که در مملکت افغانستان میباشند، بلاتفریق دینی و مذهبی «تبعهی افغانستان» گفته میشوند. صفت تابعیت افغانیه، مطابق اصولنامهی تابعیت، استحصال یا اضافه میشود(اصل نهم)؛
– کافهی تبعهی افغانستان(اصل دهم)؛
– تبعهی افغانستان(اصل دوازدهم)؛
– عموم تبعهی افغانستان(اصل چهاردهم)؛
– هر فرد تبعهی افغانستان(اصل شانزدهم)؛
– اطفال تبعهی افغانستان(اصل نوزدهم)؛
– تبعهی افغانیه(اصل بیست و سوم)؛
– قاطبهی اهالی افغانستان(اصل بیست و هفتم)؛
– افراد تبعه افغانستان(اصل شصت و دوم)؛
– افراد اهالی افغانستان(اصل یکصد و سوم)؛
-۳ قانون اساسی افغانستان، مصوبهی ۹ میزان سال ۱۳۴۳ شمسی:
– ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادی که تابعیت دولت افغانستان را مطابق به احکام قانون دارا باشند. بر هر فرد از افراد مذکور کلمهی «افغان» اطلاق میشود(مادهی اول، فقرهی سوم).
– تبعهی افغانستان(مادهی هشتم)؛
– ملت افغانستان(مادهی پانزدهم)؛
– هر افغان(مادهی بیست و ششم، مادهی سی و یکم، سی و هشتم)؛
– هیچ افغان(مادهی بیست و هفتم)؛
– اتباع افغانستان(سی و هفتم، سی و نهم، سی و دوم، سی و چهارم)؛
– همهی افغانها(سی و هشتم)؛
– رییس حکومت یا صدر اعظم باید افغان متولد شده باشد؛
– مردم افغانستان(مادهی چهل و یکم، چهل و سوم)؛
– اتباع دولت افغانستان(مادهی سی و یکم)؛
کافهی اتباع افغانستان(سی و نهم)؛
– تمام مردم افغانستان(مادهی چهلم)؛
– تابعیت دولت افغانستان(مادهی چهلیکم).
۴- قانون اساسی مصوبهی سال ۱۳۵۵ش:
– حاکمیت ملی در افغانستان به مردم تعلق دارد. «ملت افغانستان» عبارت است از تمام افرادی که تابعیت دولت افغانستان را مطابق به احکام قانون دارا باشند(مادهی بیست و یکم فقرهی اول)؛
– بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمهی «افغان» اطلاق میشود(مادهی بیست و یکم، فقرهی دوم)؛
– تمام مردم افغانستان (مادهی بیست و هفتم)؛
– هر افغان(مادهی بیست و نهم، مادهی سی و سوم، مادهی سی و هشتم، چهل و یکم، چهل و چهارم)؛
– هیچ کس(مادهی سیام، چهل و هفتم)؛
– هیچ افغان(مادهی سی و چهارم)؛
– هیچ شخص(مادهی سی و چهارم، مادهی سی وششم)؛
– اتباع افغانستان(مادهی سی و هفتم، سی و نهم، چهل و دوم، چهل و پنجم)؛
– مردم افغانستان(مادهی چهلم، مادهی چهل و هشتم، مادهی هفتاد و هشتم)؛
– تابعیت دولت افغانستان(مادهی پنجاه و دوم)؛
– تبعهی افغانستان(مادهی هفتاد وهفتم، مادهی هشتاد و نهم)؛
– ملت افغانستان(مادهی هشتم).
-۵ اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان مصوبهی سال ۱۳۵۹ ش:
در اصول اساسی زیر عنوان «حقوق اساسی و مکلفیتهای اتباع» یک رجعت به «نظامنامهی اساسی» به نظر میرسد؛ این ماده که همه افغان است، حذف شده و اصطلاحات «تبعه» و «اتباع» به کار برده شده است:
– اتباع افغانستان(مادهی بیست و هفتم ، بیست و هشت، …)؛
– اتباع جمهوری دموکراتیک افغانستان (مادهی بیست و هفتم، بیست و نهم ، سی و یکم، …)؛
– هر یک از اتباع(مادهی سی و سوم).
-۶ قانون اساسی جمهوری افغانستان مصوب سال ۱۳۶۶ ش:
این نسخه دوباره اصطلاح افغان را بجای «تبعه و اتباع» به کار بست:
– هر شخصی که تابعیت جمهوری افغانستان را طبق قانون دارا باشد، «افغان» نامیده میشود (مادهی سی و سوم)؛
– افغانهای مقیم خارج (مادهی سی و ششم)؛
– هر تبعهی جمهوری افغانستان(مادهی شصت و یک)؛
– اتباع جمهوری افغانستان(مادهی پنجاه و نهم، شصتم، شصت و دوم، شصت و سوم)؛
– والدین افغان(مادهی هفتاد و سوم)؛
– تبعهی مسلمان افغانستان(مادهی هفتاد و سوم)؛
-۷ قانون اساسی جمهوری افغانستان مصوبهی ۱۳۶۹ ش:
این نسخه تعدیل قانون مصوبهی سال ۶۶ش است که بیشتر به دگرگونی ساختارها پرداخته است. اصل افغان
بودن همهی اتباع، بار دیگر در مادهی سی و سوم تکرار گردیده است:
-تابعیت جمهوری افغانستان برای تمام اتباع مساوی و یکسان است. حصول و از دست دادن تابعیت و سایر مسایل مربوط آن، توسط قانون تنظیم میکردد. هر شخصی که تابعیت جمهوری افغانستان را طبق قانون دارا باشد، افغان نامیده میشود(مادهی سیوسوم)؛
– اتباع جمهوری افغانستان(مادهی ۳۴، ۳۵، ۳۶، ۳۸، ۴۶،۴۷،۴۸،۴۹، ۵۰، ۵۱، ۵۲، ۵۴، ۵۵، ۵۶، ۵۷، ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۲)؛
– هیچ کس(مادهی ۴۱، ۶۴)؛
– هر تبعهی جمهوری افغانستان(مادهی ۶۱)؛
– هر تبعهی مسلمان جمهوری افغانستان( مادهی ۷۳)؛
– والدین افغان (مادهی ۷۳).
-۸ اصول اساسی پیشنهادی سال۱۳۷۲ش:
در این طرح پیشنهادی، هیچ ماده یا فقرهای به تعریف «افغان» اختصاص داده نشده؛ با اینحال، به جای «مردم افغانستان»، «افغان» بهکار رفته:
-تمام مردم افغانستان(مادهی ۱۷)؛
-هر افغان(۱۹، ۲۹،، ۳۰، ۳۴)؛
-هیچ کس(۲۲، ۲۳، ۲۴)؛
-هیچ افغان(۳۱)؛
-اتباع افغانستان(۳۵)؛
-هر افغانی(به جای هر افغان)(۳۷)؛
-هیچ شخصی(۴۰)؛
-مردم افغانستان(۴۴)؛
-تابعیت افغانی(به جای افغانستان)(۵۲، ۵۴)؛
مسلمان افغانیالاصل(به جای افغان مسلمان)(۵۲)؛
-اتباع دولت اسلامی افغانستان(۱۰۹).
یازده- قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان مصوبهی ۱۳۸۲ش:
در این قانون، علاوه بر تخصیص واژهی افغان بر همهی مردم افغانستان، حرف تازهْ تفکیک افغان از پشتون است؛ ممیزهی دیگر این قانون اینست که غرض تسجیل افغان بودن همگان، قیدهای «هر افغان» و «هیچ افغان» را تکرار کرده است.
– بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمهی«افغان» اطلاق میشود (مادهی چهارم)؛
– ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن، بلوچ، پشهای، نورستانی، ایماق، عرب، قرغیز، قزلباش، گوجر، براهویی، و سایر اقوام میباشد(مادهی چهارم)؛
– اتباع افغانستان(مادهی بیست و دوم، بیست و هست، سی و سوم، سی و پنجم، سی و ششم، چهل و ششم، پنجاهم)؛
– هیچ شخص(مادهی بیست و هفتم، بیست و نهم)
– هیچ افغان(مادهی بیست و هشت)؛
– هر شخص(مادهی سی ویکم، پنجاه و یکم)؛
– هر افغان(مادهی سی و چهارم، سی و نهم، چهل و دوم، چهل و هشت، چهل و نه)؛
– تبعهی افغانستان(مادهش شصت و دوم، هشتاد و پنجم)؛
– والدین افغان (مادهی شصت و دوم).
منابع:
۱.یادداشتهای جنرال فدریک رابرتس (رابرتس قندهار)، ۱۸۸۵م
۲.رشنیا، رشتیا دی(به زبان پشتو)، خان عبدالولی خان، پشاور
۳.ناسخالتواریخ(بخش تاریخ قاجاری)، محمد تقی سپهر
۴.پندنامهی دنیا و دین، عبدالرحمن خان،کابل
۵.تاجالتواریخ، عبدالرحمنخان، عکس(مسکو)
۶.درةالزمان، عزیزالدین وکیلی، ۱۳۳۲ش، کابل
۷.کلکسیون جریدهی شمسانهار
۸.کلکسیون جریدهی سراجالاخبار
۹.کلکسیون جریدهی سراجالاخبار افغانیه
۱۰.مجموعهی مقالات محمود طرزی، دکتر روان فرهادی
۱۱.ز ما ژوند او جد و جهد؛ خان عبدالغفارخان، ۱۹۸۲،پشاو
۱۲.سراجالتواریخ(مجلدات مختلف)، ملا فیض محمد کاتب، چاپ عرفان
۱۳.نژادنامهی افغان، ملا فیض محمد کاتب، تهران
۱۴.رویداد لویه جرگهی دارالسلطنهی کابل، ۱۳۰۴ش
۱۵.نظامنامهی اساسی دولت علیه افغانستان، ۱۳۰۵ش
۱۶.نطقهای اعلیحضرت امانالله خان
۱۷.کلکسیون جریدهی امان افغان
۱۸.سلطنت اعلیحضرت امانالله خان(۲ج)، عزیزالدین وکیلی
۱۹.جغرافیای افغانستان، مولوی محمد حسین پنجابی، کابل۱۳۹۱ش
۲۰.نظامنامهی تشکیلات اساسی افغانستان
۲۱.نظامنامهی اساسی وزارت معارف
۲۲.دیوان عبدالعلی مستغنی
۲۳.نادر افغان
۲۴.انقلاب افغانستان(به زبان اردو)، مولوی محمد حسین پنجابی، کابل۱۳۳۲ش
۲۵.راهنمای قطغن و بدخشان، مولوی برهانالدین کشککی، چاپ منوچهر ستوده
۲۶.اصول اساسی دولت علیه افغانستان، کابل۱۳۱۰ش
۲۷.سالنامهی کابل، شمارهی اول، کابل۱۳۱۵ش
۲۸.افغانستان در مسیر تاریخ، میر غلام محمد غبار، چاپ عرفان
۲۹.تاریخچهی مختصر افغانستان، میر غلام محمد غبار، کابل۱۳۱۱ش
۳۰.تاریخ افغانستان، احمد علی کهزاد
۳۱.مجموعهی اردوی افغان، شمارهی ۳
۳۲.تردید شایعات باطل شاه مخلوع، کابل۱۳۳۴ش
۳۳.خاطرات فرهنگ
۳۴.افغانها در هند، میر حسینشاه
۳۵.ارمغان خوشحال، سید رسول رسا، پشاور ۱۹۸۹م
۳۶.تاریخ مرصع، محمد افضلخان ختک، چاپ دوستمحمد مهمند، پشاوربک ایجنسی،۲۰۰۴م
۳۷.مجلهی کابل، ۱۳۱۲ش
۳۸.قوانین اساسی افغانستان، محمد سرور دانش، انتشارات بنیاد اندیشه، کابل۱۳۹۸ش.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2429