گفت‌وگو با اسفندیار نظر، سرایش‌گر و پژوهش‌گر ادبیات پارسی

28 اسد 1403
10 دقیقه
گفت‌وگو با اسفندیار نظر، سرایش‌گر و پژوهش‌گر ادبیات پارسی

«با شیر مادر شعر پارسی را خورده‌ام و در خونم محبت آن می‌چرخد»

 

گفت‌وگو کننده: نوریه نورزاده

 

اسفندیار نظر نویسنده، سرایش‌گر و پژوهش‌گر ادبی در گستره‌ی زبان پارسی در تاجیکستان است، او در ۲۵ آذرماه سال ۱۳۵۰ در روستای درغ شهرستان عینی (فلغر باستانی)، استان سغد تاجیکستان زندگی را آغاز کرده‌است.

او یکی از پرکارترین نویسندگان و سرایش‌گران زبان پارسی است که تا کنون ده کتاب ادبی و چندین اثر پژوهشی به چاپ رسانده‌است، هم‌چنان اسفندیار نظر سرایش‌هایی از سرایش‌گران روسی و آلمانی را به پارسی برگردان کرده‌است.

اسفندیار نظر از سال ۱۳۸۵ در آلمان زندگی می‌کند و نمونه‌هایی از شعرش به زبان‌های ازبکی، عربی و روسی برگردان و در مجله‌های معتبر به‌نشر رسیده است.

 

پرسش: چی‌وقت به‌ سراغ شعر می‌روید؟ با توجه به فعالیت‌های گسترده‌ای که در حوزه‌ی ادبیات دارید کار اصلی‌تان همین است؟

پاسخ: درهای رسالت را خداوند برای پیامبران خود بسته؛ امّا برای شاعران همیشه باز گذاشته. این شاعران‌ اند: رسولانی که بار رسالت احساس و عاطفه‌، رنج و اذیت، عشق و مسرّت مردمان سیاره را بر دوش دارند. این شاعران اند که بی‌میانجی و هرگاه دروازه‌های عرش را نرم نرم می‌کوبند یا بی‌پشت پشت به حضور الهی می‌آیند…

باری بگذریم از این دیباچه. من اگر بخواهم و پشت شعر بروم، چیزی دست‌گیرم نمی‌شود. من عاشق شعرم؛ امّا او به راستی عاشق‌تر از من است. من همه‌جا، در همه حال منتظر او می‌مانم و او می‌آید… در راه، در سر کار، در خواب، در خشم، در سوگ، در نشاط.

دانشگاه ملّی را با رشته‌ی زبان عربی به پایان بردم. سه‌سال هم آموزگاری کردم و پسان برای همیشه به کار روزنامه‌نگاری پرداختم.

از سال 1998 تا فروردین سال 2016 رسماً مشغول کار در هفته‌نامه‌ها و روزنامه‌های تاجیکستان بودم؛ امّا همکاری‌ام با روزنامه‌ها بروقت‌تر، یعنی از سال 1989 آغاز شد

 

پرسش: چگونه با ادبیات پارسی آشنا شدید؟ که سبب دل‌بستگی‌تان به آن شد؟

پاسخ: زبان مادری من پارسی است. اگر چه از تبار سغدی هستم و در شعرهایم واژه‌های سغدی فراوان به چشم می‌رسند. پدربزرگم ملّاعلی و پدر او هم، اهل شعر بودند پاره‌هایی از شعرهای آن دو در ذهن و زبان مردم روستای ما باقی مانده است.

پدرم نیز در جوانی شیفته‌ی شعرگویی بود، اگر چه خود دفترهایش را نابود کرد و دیگر دنبال شعر نرفت؛ اما هر بار از من می‌پرسید، که شعر گفته می‌توانم یا نه. من دوست می‌داشتم و آرزو داشتم، که نویسنده شوم. پدرم برای من همه کتاب‌های تازه نشر آن روزگار را فراهم می‌آورد و من هم در برابر خواندن درس‌هایم و انجام کارهای روزگار، همه اوقات خالی خود را مشغول مطالعه‌ی ادبیات بدیعی بودم.

از سیزده‌سالگی‌ام به گفتن شعر آغاز کردم، اما آن‌ها را به کسی نشان نمی‌دادم و همین طور هیچ گاه اتّفاق نیفتاد و امکان نیافتم، که شعرهای خود را تا این دم از نظر استادی بگذرانم، امّا استاد من خود ادبیات پارسی گردید. با این که شعرم خالی از عیب نیست؛ اما من آن را گام به گام تکمیل می‌دهم، روان‌تر می‌سازم.

این نکته را هم بگویم، که دبیره‌ای، که اهالی تاجیکستان با آن ادبیات کلاسیک را می‌خوانند و با آن ادبیات و روزنامه‌ها و کتاب‌های خویش را می‌نویسند، خطّ تحمیلی سریلیک است، که آن را اکنون به جز تاجیکستان در هیچ کشور دیگر آسیای مرکزی استفاده نمی‌کنند. کشورهای ترک‌زبان به خطّ لاتینی روی آوردند؛ امّا تاجیکستان، که بخشی از گهواره‌ی بالندگی زبان و ادبیات پارسی‌ست، اکنون سدسال می‌شود، که با خطّی بیگانه سخن خویش را می‌نویسد!

در واقع این خطّ تحمیلی برای سدسال مردم ما را از گنجینه‌ی ادبیات دور نگاه داشته و آن‌چه با این خط در روزگار شوروی  و پس از آن تا این دم از ادبیات کلاسیک پارسی و معاصر برگردان و چاپ کرده‌اند، به حدّ یک کاسه آب از اقیانوس است! در روزگار شوروی، ما کاملاً از مطالعه‌ی آثار صوفیه، از خوانش ادبیات عرفانی محروم بودیم. نمی‌دانستیم، که عطّار و سنایی و مولاناها چه گفته‌اند …

آن‌چه دست‌رس‌مان می‌شد، با برکت آواز هنرمندان پارسی‌زبان خارجی و داخلی همانند استاد ساربان، احمد ظاهر، جوره‌بیک مراد و امثال این‌ها بود.

مثلاً با نمونه‌ی شعرهای مولانا با آواز جوره‌بیک مراد، با نمونه‌ی اشعار هم‌زبانان ایرانی و خراسانی خود به وسیله‌ی آواز احمدظاهر آشنایی پیدا می‌کردیم!  البتّه «شاهنامه»ی فرزانه‌ی توس به گونه‌ی کامل سریلیک‌نویس شده بود و نشر آکادیمیکی آن را خواننده‌ی دوران شوروی  در 9 جلد داشت!

همه‌ی آثار بازمانده از دوران ابراستاد رودکی، همه‌ی آثار شیخ سعدی، دیوان حافظ، کمال، صائب، کلیم، ناصر بخارایی، شوکت بخارایی، سیّدا (که در افغانستان به گمانم تا کنون ناشناخته مانده‌است و در ایران چند سال قبل نشر گردید)، بیدل… بازنویسی و نشر و به دست‌رس مردم بودند!  آثار این بزرگان و از جمله شاهنامه مکمّل توسط هم‌سر استاد لاهوتی به زبان روسی هم برگردان و چاپ گردیده بود!

یعنی حالا که تبلیغ می‌کنند گویا رئیس جمهور فعلی شاهنامه را نشر و به دست‌رس عام کرده باشد، از مقوله‌ی همان تبلیغاتی ا‌ست، که دست‌گاه‌های هر نظام دیکتاتوری انجام می‌دهند.

پس از پاش‌خوری نظام شوروی، شماری زیاد از اثرهای ادبی پیشین و پسین پارسی، با خطّ سریلیک از سوی دوست‌داران کتاب نویس‌گردان و چاپ شد. ادبیات معاصر پارسی نیز به این وسیله به دست‌رس مردم گردید.

کوته‌گپ، من هم مثل هر تاجیک دیگر، که زبانش پارسی است، با شیر مادر شعر پارسی را خورده‌ام و در خونم محبّت آن می‌چرخد و دقیقاً «با شیر اندرون شد و با جان بدر رود!».

 

پرسش: کدام کتاب‌های‌تان با خط پارسی نوشته‌شده‌اند؟ و امیدی برای یکی‌شدن خط در تاجیکستان و حوزه‌های دیگر زبان پارسی هست؟

پاسخ: نخستین مجموعه‌ی رباعی و دوبیتی‌های من با دبیره‌ی پارسی در سال 2009 از سوی «نشریات مسلکی افغان» چاپ شده که به نظرم اکنون در کابل پیدا نمی‌شود و در تاجیکستان هم.  اگرچه در کتاب‌های دست‌جمعی در ایران نمونه‌ی سروده‌های من سال‌ها پیش چاپ شده؛ اما گزینه‌ای از غزل‌ها و رباعی‌هایم توسط استاد عبدالرضا چراغی در سال 2021 از سوی «نشر اروانه» زیر عنوان «خاکستریم و سرد» به چاپ رسید.

در سال 2022 نشر «ترنجستان» هم در تهران کتاب دیگر اشعار کوتاه مرا زیر عنوان «پرنده‌ها دروغ نمی‌گویند» به چاپ رساند و این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران نیز راه یافت.

سال 2023 با کوشش و مقدّمه‌ی دوست دانش‌مندم محمد اسماعیل لشکری در کابل کتابی شامل غزل، زیر عنوان «پرند سایه‌ها» به چاپ رسید. هم‌چنین شماری از داستان‌هایم در کتاب «فرشته ماه»، که آن را هم استاد چراغی آماده نموده در ایران به چاپ رفت.

مبارزه‌ی مردم تاجیکستان – منظورم قشر روشن‌بین و روشن‌گر آن، – سال‌ها برای بازگشت دبیره‌ی پارسی به کرسی اصلی آن ادامه‌ داشته‌است.

این مبارزه نخست برای به رسمیت شناختن خود زبان ملّی در تاجیکستان شوروی آغاز گردید. مردان‌ بزرگی چون آکادمیسین اکبر تورسان، ابر استاد لایق شیرعلی، جان بر روی کف برای مقام دولتی و زبان رسمی کارگزاری پیدا کردن زبان پارسی، که بر پایه‌ی استعمار آن را «زبان تاجیکی» نام نهاده‌اند، مبارزه‌ی جانانه کرده‌اند!

سال‌های 1988-1989 اوج بیداری و خودشناسی مردم تاجیکستان، به ویژه برای تحکیم زبان مادری و به جای زبان غاصبان به کرسی ازلی‌اش نشاندن آن، دست برداشتن از واژگان نابجای روسی در گویش و مطبوعات و ادبیات، بود!

هم‌آوازی تمام قشرهای مردم به صاحب‌نظران ملّی، جهت رسمی شدن زبان ملّی و از زبان کوچه و بازار نجات دادن آن، به آن آورد که در سال 1989 حکومت شوروی تاجیکستان ناچار گردید قانون زبان مادری را به تصویب رساند. بر پایه‌ی آن قانون، که متن کامل آن در روزنامه‌ی رسمی حکومت وقت «تاجیکستان سویتی» (امروز«جمهوریت»)  به چاپ رسید، زبان رسمی و کارگزاری تاجیکستان «زبان تاجیکی» و زبان کارگزاری خارجی آن زبان روسی دانسته شد!

حکومت تاجیکستان، که سخن اول را در آن نه راهبر اوّل (تاجیک)، بلکه شخص دوّم (روس – نماینده‌ی مسکاو) می‌زد، به هیچ عنوان حاضر نشد، که در قانون نام زبان به گونه‌ی مادرزادی آن«پارسی» ذکر گردد و این قدر رضایت داد، که در قوسین (پارسی) ذکر گردد. او می‌گفت: پارسی زبان مردم ایران است، اگر ما پارسی را به جای «تاجیکی» بپذیریم، ایران اعتراض خواهد کرد…

باز هم جای شکرش فراوان بود، که در قانون زبان در برابر کلمه‌ی تاجیکی در قوسین (پارسی) ذکر گردیده بود!

با فرو پاشیدن نظام شوروی  و رسیدن به استقلالیّت مفت، دست بیرونی برای سرکوب این بیداری برای مسکاو تشویش‌آور به حرکت آمد. آن‌ها توانستند میدان‌های اعتراضی را برپای کنند و  نیروی هویّت‌خواه و فرهنگی قشر به ظاهر «روحانی» – را که خواهان آزادی‌های دینی بود، آمیزش دادند. میدان‌های اعتراضی پُر از بانگ «اسلام‌خواهی» گردید و بهانه‌ی سرکوب فراهم آمد.

جنگ شهروندی داستان تلخی برای ملّت ماست. این جنگ محلی-منصب‌خواهی نه تنها تمام قشر روشن‌گر را کُشت و پهن و پریشان و سرکوب کرد؛ بلکه با محض به قدرت رسیدن نظام فعلی، نخستین کاری که انجام داد، از قانون سال 1989 بیرون انداختن واژه ی «پارسی»، از در و دیوارهای پایتخت روفتن تابلوهای پارسی و دشمن شناختن هر فردی بود که از نام «زبان پارسی» و خطّ پارسی حمایت می‌کند!

هزارها جلد کتاب بار دیگر پس از کتاب‌سوزی سال 1937 در تاجیکستان به کام آتش سپرده شد!  ما سال‌هاست، که برای «پارسی» نامیدن زبان می‌نویسیم و تلاش می‌کنیم، سال‌هاست، که برای بازگشت دبیره‌ی پارسی به جای سریلیک جعلی صدا بلند می‌کنیم؛ امّا نظام فعلی سدّ عظیمی بر روی راه است و به نظر نمی‌آید، که تا باشد به این امر گردن نهد.

بدتر از این، برای تحریف تاریخ مبارزه‌ی جانانه‌ی صاحب‌نظران، تاریخ قبول قانون زبان ملّی را تغییر داد و به روی تولد راهبر فعلی آن را تقویم ساخت! از سوی دیگر قشر«عالمان منصب‌دار» یا «حکومتی» نیز و نیز فلاسفه‌ای که در استخبار کشور فعالیت می‌کنند، حاضر نیستند دبیره‌ی پارسی برگردد!

نخست آن‌ها دانش کذایی ندارند، زبان روان و شیرین ندارند و جای ترس اصلی‌شان این است که با آمدن دبیره‌ی پارسی ممکن است مسّ کار «دانش» -ی آن‌ها آشکار گردد!  بدبختی ا‌ست، که پایگاه افشاگری سرقت دارایی‌های ذهنی از سوی روسیه، نزدیک به سد«عالم منصب‌دار» -ی حکومت فعلی را با دزدی اثرهای علمی دانش‌مندان خارجی گنه‌کار دانسته و عنوان‌های علمی آن‌ها را فاقد اعتبار اعلام نموده است!  حکومت تاجیکستان نه تنها این سارقان علمی را گوش‌مال نداده، بل‌که به عمد برای‌شان منصب‌های بالاتر بخشیده و از آن‌ها حمایت کرده است!

با این همه مشکلات ما از مبارزه‌ی خویش برای پارسی نام‌بردن زبان در تاجیک‌ستان، برای بازگشت دبیره‌ی پارسی به جای خط جعلی روسی دست نبرداشته‌ایم و به راه خویش ادامه‌ خواهیم داد.

 

پرسش: غیر از دانشکده‌ی ادبیات در تاجیکستان کدام نهادهای دیگر در حوزه‌ی ادبیات و فرهنگ نیاکان کار می‌کنند؟ تربیون اصلی ادبیات کدام‌ها اند؟

پاسخ: از آغاز از دبستان و دبیرستان‌ها، دانشگاه و دانشکده‌ها همه بخش فیلولوژیک و زبان را دارند. البتّه دانشگاه ملّی به ویژه و آکادمی علوم و بخش دست‌خط‌های آن، روی ادبیات نیاکان تمرکز دارند. تریبون ادبیات و زبان هم رادیو و تلویزیون و هم روزنامه‌ی «ادبیات و صنعت»، مجلّه‌ی دولتی «صدای شرق»، مجلّه‌های «ادب» و… بوده و هستند.

 

پرسش: چه‌قدر در تاجیکستان به ادبیات پارسی و برنامه‌های نیاکان اهمیت می‌دهند؟ گاهی از فرهنگیان تاجیکستان گلایه‌های شنیده می‌شود.

پاسخ: ما همان طور که مطبوعات را در دو بخش داریم – یکی به اصطلاح دولتی و دیگر مستقل، -می‌توان گفت ادبیات هم امروزها دو سنگر دارد: یکی سنگر قلم‌به‌دستان نزدیک به دایره‌های حکومتی که رسالت‌شان سیاه را سفید خواندن و بر جنازه‌ی حقیقت و راستی نماز گذاشتن، دیگر ادبیات راستین، که آن را سالکان صادق راه آن پاس‌داری می‌کنند.

حکومت هم نشر کتب ادیبان به خودش نزدیک را سرمایه‌گذاری می‌کند، همان طور، که نشر آثار کلاسیکان را از پول بودجه به راه مانده است.

این برخورد دوگانه به ادبیات، نبود آزادی بیان و سخن آزاد، ناگزیر لطمه‌ی عظیم به روح ادب و ادبیات می‌زند، به ویژه وضع ادبیات در ده سال آخر اندوه‌بار است. جای سوگواری‌ است، که شاعران امروزی شعر را وسیله‌ی نزدیک‌شدن به دایره‌ی حکومت، وسیله‌ی ابراز صداقت، وسیله‌ی مدّاحی و دریافت جایزه و لقمه‌ی نان کرده‌اند.

ما در ادبیات کلاسیک شاعران مدّاح را کم نداریم، که نُه کرسی فلک را زیر پای اسب الپ‌ارسلان گذاریده‌اند. شاعر امروزی تاجیک هم اکنون صفت اسپ نوه‌ی رئیس جمهور را می‌کند، از اوصاف رئیس جمهور و منصب‌داران حکومت شعر می‌تراشد…

این‌جاست، که شعر و ادب زیر پا می‌افتد، چهره‌ی ادیب در نظر خواننده‌ی اصیل زشت می‌گردد. بدتر از این، محیط بر ادیبان راستین تنگ، روزگار بر آن‌ها تیره و اندوه بر آثار و ایجاد آن‌ها سایه می‌‌افکند.

اکنون ما دو نویسنده‌ی بزرگ خود را در زندان داریم، یکی استاد توانا، قادر رستم و دیگری نویسنده‌ی روشن‌گر، عبدالخلیل خالق‌زاده.

سال‌ها پیش همین نظام فعلی برای نُه ماه استاد مرحوم بازار صابر را به زندان انداخته بود و اگر فشار جامعه‌ی ادبی و رجال سیاسی کشورهای بیرونی نبود، ممکن بود شاعر کُشته می‌شد. در تاجیکستان امروزها روزنامه‌نگار و نویسنده و شاعر و پژوهش‌گر راستین بودن، گناه کبیر است.

 

پرسش: درد ادبیات پارسی در افغانستان و تاجیکستان یکی است، به آرزوی بهبود وضعیت و موفقیت مبارزان برمی‌گردیم به کارهای خودتان، از حوزه‌ی ادبیات در افغانستان با کدام‌ها آشنا هستید؟ و چه‌قدر بر شما تأثیر گذاشته‌اند؟

پاسخ: من به ادبیات پارسی در حوزه‌ی خراسانی آن، یعنی افغانستان امروزی و نیز حوزه‌ی پارسی ایران تا آن‌جا، که در توانم بوده، آشنایی دارم.

از آثار شاعران قدیم‌تری چون ملک‌الشعرا بیتاب، شایق جمال، استاد خلیلی، صوفی عشقری، سلیمان لایق، بارق شفیعی، اسماعیل سیاه (گوزک) ، محجوبه هروی، استاد روان‌شاد حمیرا نکهت دست‌گیرزاده، فریبا آتش، مژگان ساغر ،… و نسل جوان امروزی فراوان خوانده‌ام.

قبلاً گفتم، که استاد من خود ادبیات پارسی بوده و هست. در شعر من می‌توان تأثیر تمام ادبیات را دریافت – از ابوحفص سغدی تا نیما، از استاد عینی تا لایق، از استاد مرحوم واصف باختری تا بهترین‌های امروزی.

من از اشعار استاد لطیف ناظمی استقبال کرده‌ام، به غزل‌های استاد حمیرا نکهت، استاد مرحوم کوه‌زاد‌ مخمّس بسته‌ام‌. منظومه‌ی بلند و کوبنده‌ی استاد واصف باختری را زیر نام «بیان نامه‌ی وارثان زمین» سال‌ها قبل نویس‌گردان کرده و در روزنامه‌ی «امروز نیوز» به چاپ رسانیده‌ام.

مقاله‌ای مفصل هم در مورد اشعار استاد حمیرا نکهت در مجلّه‌ی ادبی «رازان» در ایران به چاپ رسانیده‌ام. با شماری از ادیبان افغانستانی، از جمله استاد لطیف پدرام دوستی دارم.

البتّه این را هم بگویم، که در کار تبلیغ ادبیات پارسی امروزی ایران نیز تا آن‌جا که مقدور بوده است، کوشش کرده‌ام. نویس‌گردان و نشر دیوان کامل سیمین بهبهانی  زیر عنوان «یک دامن گل» نمونه‌ای از آن کارهاست.

 

پرسش: چی‌کار ادبی روی دست دارید تا علاقه‌مندان‌تان را خوش‌حال بسازد؟

پاسخ: نقدی را زیر عنوان «در محاصره‌ی تاریکی» بر کتاب یادداشت‌های نویسنده عبدالخلیل خالق‌زاده نوشته‌ام، که به ویژه در حوزه‌ی انتقادی ادبیات در تاجیکستان خیلی نکات تازه را دارد. باید بگویم که نوشتن این نقد را هنگامی شروع کردم که شماری از«فرهنگی»-یان منصب‌دار با دستور به مقابل این نویسنده و کتاب نو او بسیج شده بودند و کار نقد من هنوز به آخر نرسیده، او را بازداشت و بی‌ثبوت هیچ جنایتی با تهمت برای سال‌های طولانی زندانی نمودند. هم‌راه با او نویسنده‌ی شناخته و خدمت‌کرده‌ برای بیداری ملّی، استاد عبدالقادر رستم را نیز بی‌هیچ گناهی پشت پنجره‌های زندان فرستادند.

می‌خواهم این کتاب را با دبیره‌ی پارسی به نشر برسانم و مشغول آماده‌سازی آن هستم. طبیعی است، اکنون سال‌هاست که ناشران در تاجیکستان از چاپ کتاب‌های من و مطبوعات از نشر اشعار من خودداری می‌کنند… فعلاً درهای ناشران کشورهای هم‌زبان بر رویم باز است – خدای را سپاس فراوان.

 

پرسش: کدام شعرتان را برای نشر به مخاطبان پارسی‌بان پیش‌نهاد می‌کنید؟

پاسخ:  تازه‌ترین شعری که گفته‌ام و تقدیم به آن دو نویسنده‌ی زندانی ا‌ست، ره‌آورد من برای «پارسی‌بان» است:

گبرکی پیرم، تو می‌دانی مرا نیکو…

پیر گبرک

(به زندان، به استاد فرزانه عبدالقادر رستم و عبدالخلیل خالق‌زاده)

 

می‌تراشم سنگ با دندان،

می‌خراشم خاره با ناخن،

می‌کراشم هم‌چو مرغی – ناله‌ام شب‌گیر،

می‌‌فشانم از غم و اندوه بر سر خاک!

*

تا از این چاهی، که بر در سنگ دارد

و اندر آن افراسیاب ‌افکنده بیژن را،

تا از این بیغوله‌ای، که تیره سازد چشم،

و – اندر آن زنجیربند اسفندیارِ راد را بابای او ‌افکند،

تا از این ژرفای کنده بر ره رستم، شغاد – آن نابرادر،

خویش را بیرون کشانم، بسته‌ام دور کمر دامان!

می‌خراشم خاره با ناخن،

می‌تراشم سنگ با دندان!

*

آی تختت بر فراز شانه‌ی هفت آسمان سنگین،

کاخت از آوازهای کوچه‌های کهکشان خالی،

گوش تو آسوده از شَلپوی…

از که پنهان می‌کنی پشت هزاران پرده‌ی نازک‌تر از ابریشمِ جان، روی؟

*

چشم بر چشم می‌شود از تو بپرسم:

بر شکیب ما چرا هم‌واره افزایی،

بر ستم‌گر هم ستم افزون نمودن را توانِ بیش بر بازوی؟

*

من در این جا از شکیبایی مردم زیر بار رنج، دل‌خونم،

من در این‌جا از نهیبیدن به ارباب ستم در کنج زندانم!

چند می‌باید شکیبایی کنم بر رنج؟

چند می‌باید نفرمایی مرا از خوردن اندوه بر بی بودی مردم، شَنوشه؟

کی مرا گویی: بزیه ز- این پس انوشه؟

*

گَبرکی پیرم، تو می‌دانی مرا نیکو،

نیستم از خیل بددینان.

نیستم با این همه دینی، که دور از تو به نام تو به هم اندر ستیزند،

جای تو، بت از ستم‌گر می‌تراشند،

خونشان می‌ریزد و خون ستم‌گر را نمی‌ریزند!

*

هی، مبادا خشم‌گیری و مرا خوانی تو هم بددین،

هی، مبادا دشمنم دانی تو هم چون این دو-سه نادان!

گبرکی پیرم، به آیین راست،

گبرکی پیرم، ز گفتن راست، در زندان!

می‌کشم بار ستم بر دوش خود ارزان…

*

آی تختت بر فراز شانه‌ی هفت آسمان، محکم!

هم تو می‌بینی، که رو پشت هزاران پرده‌ی ابریشم نازک‌تر از جان کرده‌ای پنهان،

هم من این‌جا پای در زنجیر و جان افسرده در زندان این درّنده خویان نیک می‌بینم:

در شکیب کاوه تا این دم هزاران گردن بی سر،

شهر می‌لرزد به جان از هیبت ضحّاک!

آب مردم – در سبوی چشم‌هاشان، اشک،

رنج‌شان، اندوه‌شان بر سفره-خُشک آشاک!

*

… بسته‌ام دور کمر دامان!

تا از این چاهی، که بر در سنگ دارد

و اندر آن افراسیاب ‌افکنده بیژن را،

تا از این بیغوله‌ای، که تیره سازد چشم،

و اندر آن زنجیربند اسفندیارِ راد را بابای او ‌افکند،

تا از این ژرفای کنده بر ره رستم، شغاد – آن نابرادر،

خویش را بیرون کشانم،

می‌خراشم خاره با ناخن،

می‌تراشم سنگ با دندان!

  1. 06. 2024

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2418


مطالب مشابه