سرایه

پاژن

29 میزان 1403
نویسنده: یسنا نورزاده تصویرگر: منیره نوری از بلندی‌های کوه‌های سنگی گل‌های سوسنی کنار تپه زیبا دیده‌ می‌شدند، وقتی باد به آن‌ها می‌زد، موج‌های سوسنی در آن‌ها پیدا می‌شد و آن‌ها زیباتر می‌شدند. ...
بیشتر بخوانید

رسامی

15 میزان 1403
نویسنده: سیده حسین تصویرگر: منیره نوری نازنین مادر فدایت شوم آرام باش، آرام دستت را به من بده. خو قلم را در دس...
بیشتر بخوانید

وه لاله ره قسم دادم

12 سنبله 1403
نویسنده: ایشر داس   آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می‌کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می‌کند. خواهرهایم و زنان کاکاهایم همه مشغول پاک...
بیشتر بخوانید

پاشا و فیل او

27 اسد 1403
نگارنده: غلام حیدر یگانه   پاشا پیاده می‌آمد و هر روز دیر به‌مکتب می‌رسید. همه می‌دانستند که شاگردان دوردست سواره‌ی اسپ و الاغ می‌آیند و سر وقت می‌رسند. و می‌فهمیدند که پاشا و مادرش نادا...
بیشتر بخوانید

از فضاپیما تا فناپیما

20 اسد 1403
نویسنده: احسان سلام، استاد دانشگاه حکیمی را می‌شناسم که شخصیت چهاربُعدی دارد. یعنی هم‌زمان چهارعمل را می‌تواند انجام‌بدهد: «با شما حرف می‌زند؛ با رهگذری که از کنارش بگذرد، سلام‌وعلیک می‌کند؛ به ...
بیشتر بخوانید

رهبرشناسی

19 جوزا 1403
نویسنده: احسان سلام در افغانستان دوگونه «ذخایر» داریم: یکی ذخایر زیرزمینی و دیگری ذخایر سرزمینی. ذخایر زیرزمین همان آهنِ تی‌تی‌پی، مسِ القاعده، زغال سنگِ داعش، طلای ترکستان شرقی و لاجوردِ دیوبند...
بیشتر بخوانید

عطر گل سنجد

12 جوزا 1403
داستان کوتاه نویسنده: ایشر داس     احمدولی و عبدالله از چند‌سال با من در مکتب هم‌صنفی بودند. اندام‌های شان لاغر با قد پخچ و ظاهرِ آراسته و مودب. من که یکی دو بلست در قد از آن‌...
بیشتر بخوانید

سیاه‌بخت

23 ثور 1403
نویسنده: عبدالرحمن عزام این دومین‎بار بود که دست به ماشه می‎برد. با آن‎که از بار نخستِ دست‌به‌سلاح‌بردنش، سال‎ها می‎گذشت؛ اما گویی همین‎دم بود که به استقبال عروسی «موسی»، دست به تفنگ برده بود تا...
بیشتر بخوانید

دو قدم مانده تا ایتالیا

31 حمل 1403
داستان کوتاه نویسنده: قنبرعلی مستغنی   ۱ حمیدالله، چشم از دریای خروشان نمی‌گیرد. نگاه‌ش به‌موج‌هاست. موج‌هایی که تاچشم‌ش می‌بیند ادامه می‌یابد تا می‌رسد به‌آسمانِ خاکستری و افقی که...
بیشتر بخوانید

سرخ و سفيد

15 حمل 1403
نویسنده سیامک هروی   بابا رنگ بر رخ ندارد، مي‎لرزد و مي‌نالد: «نه، نکن! بيا با هم مردانه گپ بزنيم.» مرد کوري کاردي را در هوا مي‌چرخاند و مي‌گويد: «براي تيمور بگو من کي استم، زود...
بیشتر بخوانید