داستان

وه لاله ره قسم دادم

12 سنبله 1403
نویسنده: ایشر داس   آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می‌کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می‌کند. خواهرهایم و زنان کاکاهایم همه مشغول پاک...
بیشتر بخوانید

عطر گل سنجد

12 جوزا 1403
داستان کوتاه نویسنده: ایشر داس     احمدولی و عبدالله از چند‌سال با من در مکتب هم‌صنفی بودند. اندام‌های شان لاغر با قد پخچ و ظاهرِ آراسته و مودب. من که یکی دو بلست در قد از آن‌...
بیشتر بخوانید

سیاه‌بخت

23 ثور 1403
نویسنده: عبدالرحمن عزام این دومین‎بار بود که دست به ماشه می‎برد. با آن‎که از بار نخستِ دست‌به‌سلاح‌بردنش، سال‎ها می‎گذشت؛ اما گویی همین‎دم بود که به استقبال عروسی «موسی»، دست به تفنگ برده بود تا...
بیشتر بخوانید

دو قدم مانده تا ایتالیا

31 حمل 1403
داستان کوتاه نویسنده: قنبرعلی مستغنی   ۱ حمیدالله، چشم از دریای خروشان نمی‌گیرد. نگاه‌ش به‌موج‌هاست. موج‌هایی که تاچشم‌ش می‌بیند ادامه می‌یابد تا می‌رسد به‌آسمانِ خاکستری و افقی که...
بیشتر بخوانید

سرخ و سفيد

15 حمل 1403
نویسنده سیامک هروی   بابا رنگ بر رخ ندارد، مي‎لرزد و مي‌نالد: «نه، نکن! بيا با هم مردانه گپ بزنيم.» مرد کوري کاردي را در هوا مي‌چرخاند و مي‌گويد: «براي تيمور بگو من کي استم، زود...
بیشتر بخوانید

گلبرگ‌های سرخ انار

12 حمل 1403
نویسنده: شیما قاضی‌زاده   انتهای چمن سرسبز و وسیع، پشت به دیواربلند کاه‌گلی خانه‌ی متروک همسایه، یگانه جایی بود که نسبت به تمام قسمت‌های خانه‌ی کلان پدری،  برای من بوی آرامش می‌داد؛ دور ...
بیشتر بخوانید

داستان یک داستان

23 حوت 1402
نویسنده: سیامک هروی   تیلفون زنگ می‌زند. گوشی را بر می‌دارم و بلی می‌گویم. کسی از آن‌‌طرف می‌گوید: «من هستم، نادر». می‌پرسم: «نادر! کدام نادر؟». شکوه‌کنان می‌گوید: «همان ن...
بیشتر بخوانید

بود و نبود

9 حوت 1402
نگارنده: سیامک هروی   تو می‌آیی و در زیر چوکات دروازه می‌ایستی. دامنت را باد می‌شوراند و اتاق تاریک و روشن می‌شود. می‌پرسی: «خاله زلیخا! سبحان چطور است؟». می‌گوید: «ناخوشی که اس...
بیشتر بخوانید

ستواری که دود شد

25 دلو 1402
نگارنده: سیامک هروی   پری را در یکی از شب‌های چله دید. شب سردی بود و زمین و زمان را یخ زده بود و روشنی ماه بر کوه و کمر می‌خلید و دیوارهای گلی را می‎تاساند که چشم موسی به پری افتاد و دلش...
بیشتر بخوانید

گناه

14 دلو 1402
نگارنده: شهاب تاجیک شروع شد با یک حس، بزرگ شد با حواس، پایان یافت با مرگ حواس … بار دیگر به‌خاطر انجام کاری به روی زمین آمدم، با موجودات و گناهانی تکراری، در تکاپو به‌دنبال آرامش، ولی غافل از ر...
بیشتر بخوانید