نویسنده: سیامک هروی
تو نارسیده به پل میایستی و به آنطرف رودخانه نگاه میکنی. در آنطرف پیادهروی است و بعد خیابان و بعد یک رسته درخت کاج و در آنسوی درختهای کاج، یک ردیف خانه. در خا...
نگارنده: سیامک هروی
مریم دستمال سبز چهارخانهای زیر گلو بسته بود، دستهایش را بر زانوها حلقه کرده بود و با گذاشتن سر بر روی آنها، به دستان پدر که سبد میبافت، نگاه میکرد. پدر بعد از ...
نگارنده: سیامک هروی
در یک شب گرم تابستانی که روستای «جغاره» در زیر نور مهتاب لم داده بود و در آسمان زلال ستاره میشمرد و گوش به نغمهخوانی قورباغههای شالیزارها سپرده بود، امیر با صد...
نویسنده: سیامک هروی
گلولهها صفیرکشان بر در و دیوار مینشینند و خمپارهها گاهی پشتهم و گاهی هر چند لحظه بعد، زمین و زمان را میلرزانند و با اصابت بر در و دیوار، دودهای سیاهرنگ و سما...
مینا فراز
ساعت ۲ نیمهشب رسیدیم. کش چادر را از سرم باز کردم. پاهایم و کولهپشتی را بهدنبالم کشیدم و جنازهواری گوشهای افتادم. قاچاقبر به امید گفت: «به یک گوشه بشینید، ب...
نگارنده: شیما قاضیزاده
هراسی گنگ وجودت را پر میکند، تو هرگز قدیر را ندیدهای او را نمیشناسی. صرف چندساعت قبل درپاسخ دو نفر شاهد که نزد تو آمدند و پرسیدند: وکیل تو کی است؟ گفتی ...
نگارنده: بهمنیار
برگردان از سیرلیک به نوشتار فارسی: رامین شکری اصل
آینه در جایِ همیشگیاش، رویِ دیوارِ گلاَنداوه، پهلویِ طاق، در مقابلِ رختِخوابِ آنها استوار ایستاده بود. آسوده به ...