داستان

بیگانه

5 اسد 1404
ذکیه شهاب، دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کابل در حالی‌که چشمانش شق‌ و رق به ‌سقف سفید اتاق چسپیده بود، د...
بیشتر بخوانید

نیاز

10 جوزا 1404
نویسنده: ایشر داس   تابستان داغی بود. باغچه‌‎ی حویلی جگرن شفیع از زیبایی بهره‎‌‌‌ای نداشت. گل‎ها پژمرده و چند تا درخت سیب و قیسی که به باغچه نمای زیبا داده بودن...
بیشتر بخوانید

امتحان کانکور و آرزوی زَرَک

25 ثور 1404
نویسنده: الهام رحیمی‌   کتابش را روی تاقچه گذاشت و با خود گفت: شاید ده روز مونده تا امتحان! دستانش را زیر چانه گرفت و به فکر فرورفت، فکر این‌که آیا کانکور مخصوص...
بیشتر بخوانید

زنی از بدخشان

11 حوت 1403
نویسنده: ایشر داس   سالون نسبتاً بزرگ بود، آلات موسیقی گوناگون که حتی خانم گورور، نام بعضی از آن‌ها را نمی‌‎دانست، در گوشه و کنار سالون پراگنده بودند. خانم گورور فرزندانش راجیش ۲۴ ساله و...
بیشتر بخوانید

وه لاله ره قسم دادم

12 سنبله 1403
نویسنده: ایشر داس   آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می‌کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می‌کند. خواهرهایم و زنان کاکاهایم همه مشغول پاک...
بیشتر بخوانید

عطر گل سنجد

12 جوزا 1403
داستان کوتاه نویسنده: ایشر داس     احمدولی و عبدالله از چند‌سال با من در مکتب هم‌صنفی بودند. اندام‌های شان لاغر با قد پخچ و ظاهرِ آراسته و مودب. من که یکی دو بلست در قد از آن‌...
بیشتر بخوانید

سیاه‌بخت

23 ثور 1403
نویسنده: عبدالرحمن عزام این دومین‎بار بود که دست به ماشه می‎برد. با آن‎که از بار نخستِ دست‌به‌سلاح‌بردنش، سال‎ها می‎گذشت؛ اما گویی همین‎دم بود که به استقبال عروسی «موسی»، دست به تفنگ برده بود تا...
بیشتر بخوانید

دو قدم مانده تا ایتالیا

31 حمل 1403
داستان کوتاه نویسنده: قنبرعلی مستغنی   ۱ حمیدالله، چشم از دریای خروشان نمی‌گیرد. نگاه‌ش به‌موج‌هاست. موج‌هایی که تاچشم‌ش می‌بیند ادامه می‌یابد تا می‌رسد به‌آسمانِ خاکستری و افقی که...
بیشتر بخوانید

سرخ و سفيد

15 حمل 1403
نویسنده سیامک هروی   بابا رنگ بر رخ ندارد، مي‎لرزد و مي‌نالد: «نه، نکن! بيا با هم مردانه گپ بزنيم.» مرد کوري کاردي را در هوا مي‌چرخاند و مي‌گويد: «براي تيمور بگو من کي استم، زود...
بیشتر بخوانید

گلبرگ‌های سرخ انار

12 حمل 1403
نویسنده: شیما قاضی‌زاده   انتهای چمن سرسبز و وسیع، پشت به دیواربلند کاه‌گلی خانه‌ی متروک همسایه، یگانه جایی بود که نسبت به تمام قسمت‌های خانه‌ی کلان پدری،  برای من بوی آرامش می‌داد؛ دور ...
بیشتر بخوانید