محمدامین دانش، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی
دکتر منوچهر دانشپژوهان، عضو هیأت علمی دانشگاه بینالمللی اهلبیت-تهران
بخش چهارم و پایانی
موضوعات فرهنگی
دکتر دانشپژوهان در کتاب «بازکاوی مؤلفههای هویت ملی در شاهنامه» دربارهی مفهوم فرهنگ، چنین مینویسد: «مقصود از فرهنگ، مجموعهی ذهنی و روانی مشترکی است که در گذشتهی تاریخی شکلگرفته و طی فرایند جامعهپذیری، به نسلهای بعدی منتقل گردیده و نسلهای نوین آن را بهعنوان میراث گذشته به ارث بردهاند. این مجموعه شامل ارزشها، هنجارها، نمادها، اعتقادات، احساسات و رویکردهایی است که در زمینهی خانواده، اقتصاد، سیاست، مذهب، جامعهپذیری و تفریحات، در بین مردم یک جامعه، بهصورت وجدان جمعی درآمدهاند» (دانشپژوهان، 1397: 147).
در اینجا بهعنوان نمونه از صالحمحمد خلیق، یکی از شاعران معاصر در اخوانیهای که برای شیرعلی لایق، شاعر تاجیکستان فرستاده، از روابط فرهنگی دو طرف آمودریا (مرز مشترک میان افغانستان و تاجیکستان) سخن بهمیان آورده و این دو سرزمین را مهد تمدنهای بزرگ فرهنگی، بستر رشد و توسعهی علم و هنر توصیف کرده است. دو سرزمینی که دارای زبان، دین، فرهنگ و عقاید مشترک بوده و رابطهی دوستی ملتها به درازای تاریخ استوار بوده و همچنان باقی خواهد ماند.
شعر من، ای کلنگ(1) آزاده!
از برای سفر شو آماده
بالوپر را گشا، بلند بپر!
در دل ابرها نوا کن سر!
سر کن آهنگهای یکرنگی!
بازگو قصّهی هماهنگی!
از دل ابرهای نرم گذر!
فارغ از راه دشت و کوه و کمر
از سر شهر بلخ بیرون رَو!
تا به آنسوی رود جیحون رو!
تا به آنسوی رود طغیانگر
تا به آنسوی رود دستانگر
رود موّاج و مست و غلتنده
همچو اشعار «رودکی» زنده
از فراز سپهرِ بیپایان
بنشین در زمین تاجیکان!
بین مِهینمُلکِ تاجکستان را!
بزمهای سخنسرایان را
گو سلامم جناب «لایق» را!
آن سخنگوی خوب و فایق را
آن سخنگوی همزبانم را
آشنا لهجه و فغانم را
گو به او: هر دومان همآواییم
من و تو نالههای یک ناییم
فرق مابین گفتههامان چیست؟
شعر من، شعر تو یکی است، یکی است
من و تو در جهان همآوازیم
من و تو نغمههای یک سازیم
همدل و همزبان و همخونیم
ساکنان دو سوی جیحونیم
هر دومان پاسدار صلح و صفا
دوستداران دوستی و وفا
دوستی بین همدیارانمان
نیست کمریشه چون نهال جوان
این درختی است سالخورده، کلان
در دل قرنهاست ریشهی آن
تا به کیهان بوَد زمین آباد
بینمان دوستی هویدا باد!
(خلیق، 1399: 142)
نوابی بدخشی از دیگر شاعران معاصر، در نامهای که به مخفی بدخشی فرستاده است. در قسمتی از آن، حسرت کسانی را میخورد که نتوانستند مانند خانم بدخشی علم و دانش بیاموزند و برای آینده و فردای جامعه سهیم شوند. وی بیسوادی و نادانی را شایستهی زنان و دختران سرزمین آریانا (خراسان) نمیبیند و بر لزوم فراگیری علم و دانش تأکید دارد. آموختن علم و دانش هم در قرآن کریم و هم در کلام حضرت محمد (ص) به تکرار بیان شده و بر یادگیری آن توجه زیادی گردید است.
وی معتقد است که در پرتو روشنایی علم و دانش میتوان به سعادت دنیوی و اخروی نایل آمد. کسی که از نعمت سواد محروم باشد، در واقع بار دوش جامعه و مردم خود بوده و راه و چاه، سیاهوسفید را از هم تشخیص نخواهد داد.
ز یکسو یاد سازد موطنش را
همی پژمرده بیند گلشنش را
ز یکسو خواهران بیسوادش
یقین هرلحظه میآید به یادش
چگونه دختران آریانا
همیگردند هم خوانا و دانا
که تا کی بیسواد و جاهلانند
سیاهی و سپید از هم ندانند
نمیدانم که تاکی بار دوشند
ز غصه تا بکی اندر خروشند
ندانم تا بکی این جنس انسان
فروخته میشوند مانند حیوان
(بدخشی، 1395: 275)
موضوعات جغرافیایی
یافتههای این پژوهش بر اساس متن اخوانیههای معاصر نشان میدهد که در بعضی جایها از نام و مکانهای مشخصی نام بردهشده است که در واقع خود نوعی حس تعلق خاطر را نسبت به آن جغرافیا نشان میدهد. نامبردن از یک مکان مشخص، تعیینکنندهی بقا برای شخص است و این نکته را واضح میسازد که انسان یا ساکن همان خاک و یا متأثر از اعتقادات فکری و اجتماعی آن بوده است. در اخوانیههای معاصر، بعضی وقت ما با چنین نامهایی برمیخوریم که یا در درون افغانستان موقعیت داشته و یا هم بیرون؛ ولی به نسبت ارتباط افکار شاعر با مخاطب، چه در درون و چه در بیرون، به گونهی آگاهانه و یا ناآگاهانه در متن اخوانیهها جا گرفته است. بهعنوان نمونه اخوانیهای که بین استاد خلیلی و سید محمود فرخ ردوبدل شده است در آن از «خطهی توس» نام برده شده است. توس مکانی است که در ناحیهی شرقی ایران واقع گردیده و در شاهنامه از آن بهعنوان زادگاه فردوسی بزرگ یاد شده است. این مسأله در ذهن همهی شاعران زبان و ادب پارسی؛ بهویژه استاد خلیلی تأثیر گذاشته و مایهی دلگرمی وی نسبت به سرزمین توس شده است.
سلام من که رساند بهسوی خطهی توس
به خطهای که فلک میزند به خاکش بوس
در آن خجسته دیاری که از پی تعظیم
فتد کلاه تبختر ز تارک کاؤوس
به خوابگاه بلند آفتاب مشرق فیض
که میزنند ملایک بر آستانش بوس
به زادگاه مهین استاد اهل کمال
که قرنها نشود کاخ رفعتش مطموس
سپس درود به فرخ، سخنسرای بزرگ
که کرد روی سخن را به تازگی چو عروس
سفینهی غزلی بهر من نمود روان
به خنده صد چمن گل، به جلوه صد طاؤوس
(خلیلی، 1385: 146)
و یا قسمتی از اخوانیهی عبدالرحمن پژواک زمانی که بهعنوان سفیر در هند حضورداشته، برای استاد خلیلی که سفیر کبیر افغانستان در بغداد بوده است.
جاودان ماند به دل خاطرهی دیدن تو
گرچه رفتم ز سر کوی تو بسیار زود
تو به بغداد و من اینجا اسیر هندم
هر دو در بند هزاران حد و بندیم و قیود
تو بدان شهر که لغمانیون و برمکیان
من در اینجا که سوری بود و سلطان محمود
آه از دوری ما و تو و دوری ز وطن
دیده گر دجله و جمنا (2) شود از گریه چه سود؟
(خلیلی، 185: 107)
غم غربت و دوری از وطن
یک طیف بزرگی از مردم افغانستان به دلایل جنگ، انتحار، انفجار و نبود زیربناهای زندگی مرفه و آرام، راه مهاجرت را در پیش گرفته و در کشورهای همسایه و درو نزدیک، مسکن گزین شدهاند. همهی این بدبختیها ناشی از نبود وحدت و اتفاق، همدلی و برادری است که ریشه در تبعیض مذهبی، نژادی، زبانی، قومی، منطقهای و غیره داشته و در ضمن موقعیت خوب جغرافیایی این کشور، بهعنوان نقطهی وصل اهداف شرق و غرب، سبب شده است که چندین دهه بستر زایش رقابتهای ملی و منطقهای باشد؛ از اینرو، این خطهی باستانی از زمان پیدایش تا اکنون، دستخوش سختیها و مشکلات فراوان بوده که صدها و هزارها نفر مجبور به مهاجرت و از نعمت وطن محروم شدند.
در این میان شاعران زیادی داریم که همچون سایر هموطنان خویش، چارهای جز انتخاب غربتنشینی نداشته و مجبور به ترک خانه و کاشانهی خود گردیدهاند. آب در گلو و خار در چشم، انتظار برگشت به میهن را لحظهشماری میکنند. گاهی از غم غربت و دوری وطن شکوهسرایی میکنند. گاهی میگریند و گاهی هم با زبان قلم خودشان را تسلی خاطر میبخشند. بیشترین متون اخوانیههای معاصر را آوارگی، غم غربت و دوری از وطن، تشکیل میدهد و در ضمن یک قسمت بزرگی از شاعران معاصر افغانستان را، شاعران دیار مهاجرت در بردارد که هماکنون در کشورهای همسایه، اروپایی و آمریکایی زندگی میکنند.
سید شمسالدین مجروح یکی از شاعران معاصر در نامهای که به استاد خلیلی فرستاده است. آوارگی و تیرهبختی روزگار و دوری از وطن را اینگونه بیان میکند:
دریغ و درد ز روزی که جنّت میهن
به کیفر گنه ما خدا گرفت از من
مرا ربود ز آغوش مادر وطنم
نمود دامن او را رها ز پنجهی من
به یاد میدهد امروز، لحظهای که مرا
نبود چارهی دیگر به غیر ترک وطن
بدون خضر ره و توشه در ره مجهول
قضا نصیب مرا کرد از وطن رفتن
به خاک ما برسید از شمال طوفانی
کز آسمان به زمین ریخت آتش و آهن
شدم روان به ره صعب سوی جنگل و کوه
که بیم بود ز هر جا حملهی رهزن
برای زندهی آواره گر بگویم راست
خوش است مرگ و به آغوش خاک خود خفتن
(خلیلی، 1385: 176)
عشق به وطن، جانسپردن و قربانی شدن، استقلال و آزادی، تمامیت ارضی در رگهای تمام مردم هر ناحیهی جغرافیایی نهفته است و این خود وظیفهی ملی و میهنی برای هر انسان نسبت به وطن اوست؛ زیرا وطن حیثیت مادر را برای او دارد که پرورشدهندهی وجود اوست. نام و پرچم هر کشور برای شهروندش غرور، افتخار، توانایی و بزرگی آفریده و حس استقلالطلبی را در مقابل بیگانگان، تقویت میکند.
عبدالکریم تمنا یکی از شاعران دیگر که خود در تهران زندگی میکرد، سالهای زیادی بار سنگین غربت و آوارگی را بر جانودل، حس کرده و در اخوانیهای که به دوست گرامیاش امانالله نطقی میفرستد اینگونه میسراید:
برادر جان چه میپرسی ز حالم
سراپا غصه و رنج و ملالم
ز میهن دورم و از جان به جانم
غریبم، خستهام، نبود توانم
به غربت بگذرانم روزگارم
شکستهخاطر و نالان و زارم
به غربت جان من گر جان سپردم
به صد غم در دیار غیر مردم
تمنا را ببخش از روی یاری
مرا با توست حق حقگزاری
ز درگاه خداوند توانا
سعادت بر تو میخواند «تمنا»
گنج سخن، 1399: 222)
عبدالاحد تارشی یکی از این شاعران است که در اخوانیهای که به عبدالقیوم ملکزاد تحت نام «مرآت بیزنگار» فرستاده است در کنار احوالپرسی، غم و اندوه خونین خود را نسبت به میهن خویش چنین ابراز میکند:
شاعر شیرین کلامم خواندهای، ای وا دریغ
گشته خاموش این زمان آن نغمههای پار من
میچکد خون از کلامم زانکه در خون است غرق
میهن زیبای من، محبوب من، دلدار من
با چنین زهری که هر شام و سحر سر میکنم
داغ دل، لخت جگرسوز غم است آثار من
آنیکی کشور فروشد، آن دیگر خون شهید
گر خریدار غمی اینک تو و بازار من
(تارشی، 1367: 204)
نتیجهگیری
در دوران معاصر با وجود گسترش راههای ارتباطی، نوشتن نامه جایگاه خاصی دارد. تاکنون تحقیقات ادبی بسیار کمی در این خصوص صورت گرفته، بررسی آن ضرورتی انکارناپذیر است. با وجود گسترش ابزارهای ارتباطی در روزگار معاصر و نیز تحولاتی که نثر فارسی در این زمانه پشت سر گذاشته است، سنت اخوانیهسرایی فراموش نشده است. در این پژوهش با بررسی اخوانیهها در شعر معاصر افغانستان، گونههای مهم آن را به این شرح دستهبندی و برای هرکدام نمونههایی در حوصلهی این نوشتار ذکر کردیم:
بیشترین اخوانیههای مراثی را در نامههای استاد خلیلی میتوان یافت. مرثیهی استاد خلیلی در سوگ سرور گویا اعتمادی، شخصی که استاد، از رفاقت چهلساله با وی سخن میزند. بهعلاوهی این، اخوانیهی استاد خلیلی به نجیباللهخان توروایانا و امیرمحمد عثمان، نیز از همین نوع است.
همچنان اخوانیههای ادبی در حوزهی شعر معاصر افغانستان، بازتابدهندهی افکار متفاوت نسبت به مخاطب، محیط و جامعه داشته که هر یکی از این مؤلفهها(غربت و دوری از وطن، آوارگی و مهاجرت، موضوعات تاریخی، سیاسی، فرهنگی، جغرافیایی) که هر کدام نشاندهندهی تأثیرپذیری شاعر از این عوامل میباشد.
پاورقیها
منابع
32- ناظمی، لطیف.(1390، آذر 2). ادبیات معاصر فارسی دری در افغانستان، {یادداشت وبلاگ}. بازیابی شده از https://rasekhoon.net
33- فکرت، آصف.(1387، آذر 2). خلیلی و سخنوران ایران، {یادداشت وبلاگ، بازیابی شده از https://yaadhaa.blogspost.com.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2104