تأملی بر اخوانيه‌های منظوم در شعر معاصر افغانستان

10 حمل 1403
8 دقیقه
تأملی بر اخوانيه‌های منظوم در شعر معاصر افغانستان

محمدامین دانش، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

دکتر منوچهر دانش‎پژوهان، عضو هیأت علمی دانشگاه بین‌المللی اهل‌بیت-تهران

بخش سوم

 

اخوانیه‌ی طنزآمیز

از آن‌جا که نامه‌های اخوانی، میان دو دوست صمیمی و هم‌دل ردوبدل می‌شوند، غالباً عرصه برای بیان نکات خصوصی میان دوستان نیز باز است. یکی از این عرصه‌ها، شوخی و مطایبه‌هایی است که میان این شخصیت‌ها ردوبدل می‌شود. نمونه‎ی این‌گونه اخوانیه را در یک بند از نامه‌های هادی میران به حمزه واعظی که سالیان چند هر دو دوست و هم‌سفر بوده‌اند، سروده شده است.

الا یادش بخیر آن روزگاران

دماغت گیج بود از عطر باران

سرت گرم جنون عاشقی بود

دلت باغ قشنگی رازقی بود

به یادت هست طعم آلبالو؟

لب دریا و تابستان اسلو؟

کبابی پختی و؛ اما ذغالی

به‌صورت تند و طعمش خیلی عالی

پس‌ازآن دل به دریاها سپردی

تن خود را به روی آب بردی

جهان دریای اسلو بود آن روز

من و تو مثل دریادار پیروز

به یادت هست گوتنبرگ و محفل

سرِ گرم سعیدی، چشم قاتل

نگاه آتش‌افروز پریسا

طلوع ماه و مریم از کلیسا

لب و لبخند و چشم یار جانی

بلوغ عاشقی، آتش‌فشانی

(میران، 1399: 47)

نمونه‌های دیگر، نامه‎ای از وی به سرور دانش معاون رئیس‌جمهوری وقت افغانستان است. هم‌چنان نامه‎ی استاد خلیلی به دکتر انس وزیر مطبوعات وقت، نیز محتوایی طنزی دارد.

 

اخوانیه‌ی عرفانی

در این‌گونه از اخوانیه‌ها شاعران، با ذکر مباحث عرفانی در شعر خود، به آن رنگ و بوی عرفانی می‌بخشند. یحیی جواهری در اخوانیه‌ای به ژکفر حسینی، مفاهیم عرفانی را با حوادث دنیای امروز گره‌زده، سخن گفته است.

 

از دل از دنیا بگو، از آرزوها قصه کن

قصه کن از کابل و بلخ و بخارا قصه کن

من که حالا با تو هستم وعده‎ی فردا چرا

در چه‌حال هستی چطوری یار؟ حالا قصه ‌کن

چشم و در چشمیم و باهم چای و قند آماده است

یار روز بد، رفیق خوب، با ما قصه کن

من به ساحل منتظر، تو گرم قایق‌رانی‌ات

آی ژکفر جان من از حال دریا قصه کن

صحبت از شهر فرنگ و دل‌فریبی‌هایی نیست

عصری تنهایی ا‌ست؛ از یاران تنها قصه کن

روزگاری شد خدا هم از زمین دل کنده است

پس چه خواهد شد ده پایین و بالا قصه کن

قصه‎ی دنیا اگر مفت است از ما مفت نیست

گور بابای جهان از ماه و مینا قصه کن

در کنج انزوای خودش کرد زندگی

با عاشقانه‌های خودش کرد زندگی

چون تک‌درخت خسته و تنها در این کویر

مردانه روی پای خودش کرد زندگی

انگار از جماعت اصحاب کهف بود

در گور بی‌صدای خودش کرد زندگی

با آن‌که مثل شمع به هر خیمه اشک ریخت

گفتند: او برای خودش کرد زندگی

صدها قطار رد شد و او هیچ جا نرفت

در شهر کم‎هوایی خودش کرد زندگی

می‌گفت: خاک عشق، طلا و جواهر است

با نقره و طلای خودش کرد زندگی

من عاشق خدا و خدا عاشق من است

این‌گونه با خدای خودش کرد زندگی

(جواهری، 1399: 63)

 

مراثی اخوانی

در این‌گونه از اخوانیه‌ها، شاعر در رثای دوست شاعرش مرثیه‌ای می‌سراید و در آن ناراحتی و اندوه خود را از مرگ او بیان می‌کند. تفاوت این‌گونه از مراثی با دیگر مرثیه‌ها در این است که در مرثیه‌های دیگر، شاعر به توصیف مرگ کسی از نزدیکان، پادشاه و … می‌پردازد؛ اما مراثی اخوانی درباره‎ی شاعری است که سراینده با وی مراوداتی دوستانه داشته است.

بیش‌ترین اخوانیه‌های مراثی را در نامه‌های استاد خلیلی می‌توان یافت. مرثیه‎ی استاد خلیلی در سوگ سرور گویا اعتمادی، شخصی که استاد، از رفاقت چهل‌‌ساله با وی سخن می‌زند. به‌علاوه‎ی این، اخوانیه‎ی استاد خلیلی به نجیب‌الله‌خان توروایانا و امیرمحمد عثمان، نیز از همین نوع است.

 

ای دیده خون ببار که در دیده نم نماند

وی سینه، چاک شو که دیگر جای غم نماند

ای چشم خیره شو که به غم‌خانه‎ی حیات

جز نقش اشک و خون ز حوادث رقم نماند

ای گوش راه سمع فرو بند کز جهان

حرفی به‌جز فسانه‎ی رنج و الم نماند

ای روز برمتاب که دگر به چشم من

سیمای مهر و روشنی و صبحدم نماند

از کاروان رفته به دل‌های دوستان

نقش دگر به غیر نشان قدم نماند

(خلیلی، 1385: 448)

 

و یا مرثیه‌ی از زهرا حسین زاده که در رثای مرحوم محمدامین سجادی یکی از اقارب نزدیکش سروده است.

هلا فانوس کوهستان، شهاب آسمانی‌زاد!

چرا خاموش و سردی در شب این ناکجا آباد؟

نگاه چشم‌هات هرگز فراموشم نمی‌گردد

دیارم را دو چشم خنده‌هایت می‌نمود آباد

سفیر آرزوهایم! بگو از صلح ناپیدا

که من در جبهه‎ی آتش، کلامت را کنم فریاد

سبق(1) دادی رهایی را به شاگردان در زنجیر

قلم‌ها با غروبت خون نگارد بر دل ای استاد!

کبوتر بودنت را -آه -باور کرده‌ام حالا

ولی ای روح زندانی غریبانه شدی آزاد

شعور سبز یادآور «امین» رازها بودی

«حمید» و «حامد»ت تنها، چه آسان رفته‎ی از یاد

شهید مهربانی‌های شیرین بعد پروازت

چه ویران شد پریشان «لعل» ما این کوه بی فرهاد

برادر کوله‌بارت را بگیر از شانه‌هایم باز

نحیفم من، کمک کن نشکند این استخوان در باد

(زهرا حسین زاده، 1382: 24)

 

اخوانیه‌ی طلبی (درخواستی)

در این‌گونه از اخوانیه‌ها، شاعران هنگامی‌که از دوست شاعر خود، درخواستی دارند، این درخواست را در قطعه شعری می‌سرایند و ضمن تعریف و تمجید از دوست خود، درخواست خود را بیان می‌کنند. ساختار این اخوانیه‌ها به این شکل است که ابتدا شاعر القاب و نسب فرد موردنظر را بیان می‌کند و با تعریف و تمجید از مقام علمی و ادبی وی، جایگاه ارزشمند علمی، ادبی و اجتماعی او را گوشزد می‌کند. سپس با یادآوری سابقه‎ی الفت و دوستی میان خود و او هم‌زادپنداری کرده و سختی‌ها، رنج‌ها و گاه شادمانی‌های زندگی را به تصویر می‌کشد، سپس در پایان شعر موضوع اصلی را که همان درخواست و طلب چیزی است را با تعابیری شاعرانه به فرد موردنظر انتقال می‌دهد. این اخوانیه‌ها گاه برای گشایش در کار دیگر دوستان نوشته می‌شوند(گلی زاده، 1396: 19). به عنوان نمونه: محجوبه هروی اخوانیه‌ای به استاد خلیل‌الله خلیلی می‌سراید و از او طلب می‌کند بر این‌که نزد دستگاه حاکم از قرب و آبروی بیش‌تری برخوردار است، در جهت دستگیری وی هم‌کاری کند.

 

ای که در اقلیم سخن سروری

راه ز صورت سوی معنی بری

انوری از شعر خوشت شد خجل

میرعماد از قلمت منفعل

دُرّ سخن را چو تو می‌پروری

هست سخن گوهر و تو گوهری

شاعر افغان تویی اکنون به دهر

خلق ز فضل و هنرت برده بهر

در هری(2) با فرقه‎ی اهل قلم

معرفت و دوستی‌ات هست بهم

نیز به دربار شهی بار توست

خدمت سرکار جهان کار توست

شاه، جوان است و جوان‌بخت نیز

علم و هنر هست به نزدش عزیز

بر همه‌کس خوبی شه ظاهر است

فضل حق او را به جهان ناصر است

 

و سپس طلب خود را درخواست می‌کند:

عرض مرا گوی ز روی نیاز

نزد شه عادل گردن‌فراز

کز همه نسوان مخدر، چو من

ماشطه کم شد به عروس سخن

غازه‌اش(3) از معنی رنگین کنم

زیورش از نظم، چو پروین کنم

سازمش آراسته همچون نگار

تازه و تر همچو گل اندر بهار

لیک ز ناسازی بخت نژند

لشکر غم کرده مرا شهربند

جان ز علایق شده در اضطراب

دل ز عوایق(4) شده در انقلاب

تیره شده بخت ز جور زمان

خاطرم آشفته چو زلف بتان

در شب دیجور چراغم دهد

زین غم و تشویش فراغم دهد

برخورد از بحر عطایت، هزار

زآن‌همه محجوبه یکی را شمار

(خلیلی، 1385: 543)

 

اخوانیه‌ی عذرخواهانه

در این‌گونه از اخوانیه‌ها، شاعر که در حق یکی از دوستان خود و یا بنابر دعوتی در یک محفل یا مجموعه‎ای، نسبت به آن کوتاهی کرده است، با سرودن اخوانیه‌ای که متضمن پوزش‌خواهی است، قضیه را فیصله دهد. نمونه‎ی این‌گونه از اخوانیه‌ها اخوانیه‌ای است از استاد خلیلی، وی در ثور 1345 ه‍.ش.  استاد خلیلی از طرف دانشمندان لاهور برای شرکت در مراسمی به مناسبت بزرگداشت علامه اقبال دعوت شد. چون در آن هنگام، اتفاق مسافرت در حجاز افتاد و شوق زیارت حرمین شریفین گریبان‎گیر گردید. از شمول در آن محفل عذر خواست. به این ترکیب‌بند:

ای محفل عاشقان اقبال!

وی مجمع دوستان اقبال!

بودیم به آرزو که امسال

آییم به آستان اقبال

صد بوسه زنیم از سر شوق

بر خاک سپهرشان اقبال

اسرار خودی ز سر بخوانیم

در نامه‎ی جاودان اقبال

جوییم رموز بیخودی را

بار دیگر از زبان اقبال

راز دل دردمند گوییم

با مردم رازدان اقبال

بینیم که باز شهر لاهور

گردیده مدیحه‎خوان اقبال

بینیم که باز آن‌کهن‌شهر

نازد به دل جوان اقبال

خوانیم ز مولوی سخن‌ها

تا مست شود روان اقبال

 

بــودیــم بـدیـن امـیـد شـادان

کـآمـد خـبـری ز کـشـور جان

 

گفتند حرم درش گشاده

بر خلق: لای عام داده

لیلای سیاه‌پوش کعبه

از چهره نقاب برکشیده

آن‌جا که هزار ماه و خورشید

سر بر در عزتش نهاده

آن‌جا که امین وحی، جبریل

دربان صفت از ادب ستاده

آن‌جا که کلاه فخر شاهان

بر خاک نیاز اوفتاده

بر گردن سرکشان گیتی

بنهاده شکوه وی قلاده

بر پایه‎ی آستانه‎ی وی

کرده فلک از ادب وساده(5)

آن مهد مهین که خاک پاکش

رشک مه و آفتاب زاده

یعنی که جمال نور احمد

زین طور جلال جلوه داده

 

زیـن قـلـه‎ی هـمـای فـخـر و اقـبـال

بـگـرفته جـهـان جـان پر و بـــال

 

این مژده چو آفتاب یک‌بار

تابید به کلبه‎ی دل  تار

هم حافظه رخت بست و هم هوش

هم دست فتاده و هم از کار

عشق آمد و شد به یک تجلی

سلطان قلمرو دل زار

احرام حریم شوق بستیم

پروازکنان به‌سوی دلدار

ماندیم رخ نیاز بر در

سودیم سر ادب به دیوار

پروانه‌صفت طواف کعبه کردیم

بر شمع برین خانه‎ی یار

این عذر من، آر به خاک اقبال

ای باخبر آن! کنید تذکار

از تربت او صدا براید

کاحسنت به این خجسته‌کردار

چون یافت خلیل بت‌گر ما

در کوی خلیل بت‌شکن بار،

 

ایـن خـلعـت نـو مـبارکش بـاد

ویـن تـاج، طـراز تـارکـش بـاد

(خلیلی، 1385: 452)

 

مضامین (درون‌مایه) اخوانیه‌ها

یافته‌های تحقیق نشان می‌دهد که اخوانیه‌های معاصر در افغانستان، به‌علاو‎ه‎ی دسته‌بندی‌های فوق، بازتاب‌دهنده‎ی موضوعات تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، غربت و دوری از میهن، جنگ و آوارگی؛ نیز هست که خود افکار ذهنی شاعران معاصر افغانستان را نسبت به شناخت از وضعیت محیط، جغرافیا و تنوع فرهنگ، زندگی اجتماعی، تحولات تلخ چند دهه‎ی پسین، نابسامانی سیاسی و اجتماعی و غیره را به نمایش می‌گذارد. به‌عنوان مثال، می‌پردازیم به هریکی از این مؤلفه‌ها و موضوعات در اخوانیه‌های معاصر شاعران افغانستان‌که به ترتیب قرار ذیل است:

 

موضوعات تاریخی

بعد تاریخی عبارت از آگاهی مشترک افراد یک جامعه از گذشته‎ی تاریخی و احساس دل‌بستگی به آن و داشتن هویت تاریخی مشترک، هم‌تاریخ‌پنداری، پیونددهند‎ی نسل‌های مختلف به یکدیگر است و مانع جداشدن یک نسل از تاریخ گذشته‎ی خود می‌شود (دانش‌پژوهان، 1397: 179)

باآن‌که بسیاری از اخوانیه‌ها در توصیف شرح‌حال مخاطب شاعران دیگر به‌کار رفته؛ اما بازتاب موضوعات تاریخی یکی از عناصر برجسته در متون اخوانیه‌های معاصر افغانستان است که مسایل تاریخی را نیز به همراه دارد. به‌عنوان نمونه استاد خلیلی در نامه‎ای به محجوبه هروی از شاعران معروف هرات، حمله‎ی مغول توسط چنگیز به شهر باستانی هرات، مرکز علم و فرهنگ دوره‎ی تیموریان را مورد نکوهش قرار داده است.

 

منزل و مأوای ذوات(6) عزیز

جای‌گه توست هرات عزیز

مظهر اسرار الهی است او

مدفن مردان گرامی ا‌ست او

سرکشد از جنبش باد بهار

هر گل سرخی که در این کوهسار

دوره‎ی آن فاتح خون‌ریز را

شرح دهد دوره‎ی چنگیز را

مویه‌کنان، مویه‌کنان اشک‌ریز

بود هرات تو در آن رستخیز

گلشن او مسلخ خونخوارگان

مسجد او محفل می‌خوارگان

رخنه به آیین بزرگان زدند

تیغ به رخسار عزیزان زدند

شاخ شکستند ز نخل جوان

پای بریدند ز سرو روان

شرم نه از گریۀ اطفال ما

رحم نه بر تیرگی حال ما

(خلیلی، 1385: 543)

 

عبدالقیوم ملک‌زاد یکی دیگر از شاعران معاصر افغانستان، حملات روس‌ها بر افغانستان را تحمیلی دانسته که منجر به کشتار افراد بی‌گناه و آواره شدن طیف بزرگی از قشر جامعه به دیار غربت گردید. ملک‌زاد که خود نیز از این مصیبت در امان نبوده در نامه‎ای به عبدالاحد تارشی، موضوع از دست‌دادن یکی از بهترین دوستانش را توسط حمله‎ی روس‌ها در افغانستان این‌گونه بازگو می‌کند:

ما وفا پرورده بودیم در دامان صدق

ره نمی‌بود ریب را در پرده‎ی پندار ما

مدتی شد نخبه یار همدم ما «هاشمی»

خفته اندر خون ز دست دشمن خون‌خوار ما

داغ ماتم لاله‌گون در سینه‌ها افگند و رفت

آن‌که بودش جا به باغ دیده‎ی نم بار ما

لرزه می‌افگند بر اندام «روسان» صبح و شام

فاتح محبوب و دشمن‌افگن سالار ما

هیچ میدانی چه‌ها بگذشت ای دیرینه‌یار

زین مصیبت در دل غم‌پرور بیمار ما

(تارشی، 1368: 199)

 

موضوعات سیاسی و اجتماعی

یکی دیگر از موضوعات قابل مطرح در اخوانیه‌های معاصر بعد سیاسی است. نوع حکم‌رانی و دادگری و دادگستری در جامعه‎ی افغانستان از بدو تأسیس تا امروز مورد مناقشه بوده و تقریباً دو دهه است که این کشور فاقد ثبات سیاسی است. عدم تطبیق قانون، نبود عدالت اجتماعی، فساد اداری و اقتصادی، ظلم و استبداد از جمله مواردی اند که در طول سالیان متمادی تیتر رسانه‌ها بوده و مردم همواره از این ناحیه، در رنج و مشکلات بوده است. رشوه، اختلاس، دزدی و غارت از مال ملت یک ‌چیز عادی بوده و کارگزاران حکومت از منافع ملت به نفع شخصی خود استفاده سوء کرده است. استاد خلیلی در نامه‎ای که به دکتر انس وزیر مطبوعات وقت افغانستان داشته، در قسمتی از نامه، به موضوع سیاسی جامعه، پرداخته است.

یکی روز دیگر خواندم در اخبار

که شد قصاب بدبختی گرفتار

گناهش این‌که نرخ ارزان نکرده

مگس را دور از دکان نکرده

درست است اینکه قصابان بازار

به این تقصیر می‌بینند آزار

ز قصابان باقدرت چه گویی؟

ز جلادان این ملت چه گویی؟

چه می‌گویی ز قصاب اداری

که زد بر جان ما صد زخم کاری

چه قصابان استادند و ماهر

قناره کرده بر پا در دوایر

قلم در دست‌شان مانند ساطور

ز آیین خدا و مردمی دور

(خلیلی، 1385: 602)

 

ناکارآمدی و بی‌برنامگی رهبران سیاسی در قبال جامعه و مردم از دیگر مواردی است که مردم در یک فضای ناامیدی قرار می‌گیرند. از برقراری امنیت و آسایش فیزیکی، روحی و روانی گرفته تا پیشرفت اقتصادی، رشد و تغییر در سفره‎ی مردم همه مواردی‌اند که ارتباط مستقیم به کارگزاران و مسؤولان ذی‌ربط دارد. هادی میران‌ یکی از شاعران معاصر در اخوانیه‌ای که عنوانی سرور دانش معاون دوم رئیس‌جمهور افغانستان، به‌صورت انتقادی از وضعیت آشفته‎ی امنیتی، سیاسی و اجتماعی کشور؛ زمانی که گروه داعش سی ‌ویک فرد ملکی هزاره‎ی افغانستان را اسیر گرفته بود و بعد تعدادی آن‌ها را سر بریدند.

 

کجایی حضرت دانش کجایی؟

در این اوضاع پرچالش کجایی؟

ز متن بی‌بخاری‌های دوران

تو ای روشن‌ترین خوانش کجایی؟

صدارت می‌روی یاد تو باشد

که دنیا است در گردش کجایی؟

هوا تلخ است مردم بی‌قرارند

شکسته سازش، آرامش کجایی؟

کراچی‌وان(7) «برچی»(8) دوش می‌گفت

تو و ناز و من و نالش، کجایی؟

گره از پلک‌های خفته وا کن

سرت بردار از بالش کجایی؟

شکسته شیشۀ آرامش ما

به دشت وحشت داعش کجایی؟

سی‌ویک زخم خونین سوخت ما را

و تو در خواب آرامش کجایی؟

(میران، 1399: 54)

 

پاورقی‌ها:

  1. مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود.
  2. هری: اسم استان هرات.
  3. غازه: نوعی ماده آرایش، سفیدآب.
  4. عوایق: موانع.
  5. وساده: بالش، بستر، مسند.
  6. ذوات: صاحبان، دارندگان.
  7. کراچی‎وان: کسی که با فُرغون کالا را انتقال می‌دهد.
  8. برچی: اسم خاص، ساحه‎ی در غرب کابل.

 

ادامه دارد

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1952


مطالب مشابه

29 ثور 1403
سیاه‌بخت

سیاه‌بخت

23 ثور 1403