نویسنده: زاهده غفوری؛ استاد دانشگاه
چکیده
عقل و عشق از جمله مقولههایی است، که همواره مورد توجه و بحث سخنپردازان و اندیشمندان قرار داشته است. کسانی به تضاد ایندو باورمندند و کسانی هم انسان را آمیزهای از ایندو میدانند و یا هم عقل را نخستین پله برای رسیدن به عشق میپندارند. و همچنان بر این عقیدهاند، که عشق مبدأ توجه به ذات یگانه است، که میتواند مخصوص مقربان درگاه الهی باشد. امیر علیشیر نوایی از جملهی شاعرانی است که با پرداختن به موضوع عقل و عشق، سخنش را آب وتاب داده است. او نیز مانند بسا از شاعران، میان این دو ودیعهی الهی، آشتی را کمتر میبیند و تضاد را بیشتر. در این مقاله کوشش برآن شده است تا چگونگی برخورد نوایی با عقل و عشق، مورد بررسی قرار گیرد و آنکه نوایی از کدام دسته از شاعران است؟ باکدام یک از دو گرایش بیشتر میآمیزد و از کدام یک گریز دارد؟ آیا رد عقل و پذیرش عشق در نزد نوایی، بر عارف بودنش صحه میگذارد ویا بر پیرویاش از شاعران عارف مُهر تأیید مینهد؟ یافتن پاسخ این پرسشها موضوع اصلی بحث این مقاله است.
واژههای کلیدی: عشق، عرفان، عقل، نوایی، پیروی
مقدمه
عقل راهنماست و عشق راهگشا، عقل هدایت میکند و عشق به معرفت میکشاند، عقل با دلیل و برهان سر و کار دارد و عشق با کشف و شهود؛ این بدان میاندیشد و آن بدین فخر میفروشد. آنگاه که عقل و فلسفه در راه شناخت قدمی برداشت و خواست با هزاران سؤال و جواب بهجایی برسد، عشق با یک جرقه، هست شد و شدن را بهنمایش گذاشت. «عشق آتشی است که در قلب واقع شود» (سعیدی؛ ۳۸۷ : ذیل واژهی عشق). «هر جوهر مجرد مستقلی ذاتاً و فعلاً عقل است» (همان: ذیل واژهی عقل).
رودررویی عقل و عشق در ادبیات ما همواره مورد توجه شاعران و نویسندگان قرار داشته است، عدهای بر این مینازند و عدهای بر آن میتازند. عدهای خود را ناچار از یکی میدانند و عدهی دیگر هم خود را دیوانهوار از فقدان دیگری ناگریز میبینند. بعضی به عشق روز الست باورمندند؛ در عرفان و تصوف اسلامی، بااشاره به سورهی اعراف آیهی ۱۷۱، میثاق روز ازل و پیمان الست را با پاسخ « قالوا بلی» ندا درمیدهد. روز الست را روز آغاز عاشقی دانستهاند، که جواب عاشق نیز « قالوا بلی» بوده است؛ نجمالدین رازی گوید:
ما شیر و می عشق تو باهم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نهنه غلطم، چه جای اینست که ما
با عشق تو در ازل، بههم پروردیم
(صاحب اختیار؛ ۱۳۶۹: ؟)
و بعضی عشق را ممنوع میدانند و از محبت سخن میگویند: «گروهی که با امتناع از اطلاق عشق بر الله متعال، از این امر، دوری میجویند و جمهور اهل علم هستند» (فقیهی؛ ۱۳۹۸: ۴). ایشان میان محبت و عشق تفکیک و تفاوت قایل اند و این دیدگاه شان را «مرضی از امراض قلب میدانند که در ذات خود و در اسباب و علاج خود با سایر امراض، متفاوت است، هرگاه جای گرفته و استحکام یافت، تداوی آن بر طبیبان دشوار است و دوایش بیمار را سخت خسته میسازد» (همان: ۵).
عشق و عقل در سخن بزرگان
در این مبحث به صورت خلاصه، به سخن بعضی از بزرگان میپردازم:
«صوفیان را اعتقاد آن است، که عقل زاییدهی حواس و ادراکات میباشد، و چون حواس و ادراکات آدمی محدود و ناقص اند عقل هم که در حقیقت معلول آنهاست همچنان محدود و ناقص خواهد بود. به این دلیل عقل نمیتواند حقیقت را که امری کلی و بینهایت است درک کند. برخلاف عشق، که امری خدایی است و از جنس معانی کلی و امانتی است که در عالم بینهایت بر دل عرضه میشود، و با حقیقت آشنایی دارد، میتواند بهخوبی صوفی را به مرحلهی کمال رهبری کند» (نوربخش، 1378: 75).
از خواجهصاحب چنین میخوانیم: «عقل گفت: من سبب کمالاتم؛ عشق گفت: نه من دربند خیالاتم، … عقل گفت: من یونسم بوستان سلامت را؛ عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را، …؛ عقل گفت: من در شهر وجود مهترم؛ عشق گفت: من از بود وجود بهترم …؛ عقل گفت من تقوا بهکار دارم؛ عشق گفت: من به دعوا چهکار دارم» (فقیهی؛ ۱۳۹۸: ۱۰).
ابوسعید ابوالخیر، عشق را جزء جداییناپذیر وجود انسان میداند و امیدی بهعقل ندارد:
آن عشق که هست جزء لاینفک ما
حاشا که شود به عقل ما مدرک ما
خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین
ما را برهاند ز ظلام شک ما
(ابوالخیر؛ ۱۳۵۰: ۱۶).
مولانا حدیث عشق را، حدیث بیقراری و بیخودی در جذبات الهیه دانسته، معتقد است، که عشق بهنوعی غارتگر خرد و تفکر است:
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هردو را دیوانه کردی، عاقبت
«عشق» را بیخویش بردی در حرم
«عقل» را بیگانه کردی، عاقبت
یا رسولالله، ستون صبر را
اُستن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود «عقل» چارهگر
شمع را پروانه کردی، عاقبت
(صاحباختیار؛ ۱۳۶۹: ؟)
از نظر مولانا، عقل شکار عشق است؛ اما کدام عقل؟ این را همه میدانیم که وی به دو نوع عقل باورمند است: «عقل کُل» و «عقل جزوی». آنچه مولانا از آن به عقل کُل یاد میکند، همان عقل اول از نظر و یا صادر اول از نظر حکماست و «حقیقت محمدیه» یا «نور اول» از نظر عرفاست. پس عقلی که شکار عشق میشود، عقل جزوی میباشد نه عقل کُل.
آن بزرگوار، در غزلی دیگر، عشق را پایندگی میداند و همچنان سندی برای حضور:
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که دیوانه نهای، لایق اینخانه نهای
رفتم و دیوانه شدم، سلسلهبندنده شدم
(بلخی؛ ۱۳۴۱: ۵۲۳).
حافظ چه میگوید؟
حافظ نیز بر ناقصبودن عقل باورمند است، بهویژه در بحث الهام و اشراق.
«وی (حافظ) عشق را شارح و حلّال مشکلات و معضلات عقل و خرد، دانسته و حیطهی عقل را، در الهامات و اشراق، محدود میداند و میفرماید:
دل چو نزد پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت بهشرح آنچه بر او مشکل بود
(صاحباختیار؛ ۱۳۹۶: ؟)
عقل و عشق در دیوان امیر علیشیر نوایی
امیر علیشیر نوایی، سیاستمداری که دستی در ادب و نویسندگی داشت و طبعی در شعر و شاعری. او وزیری بود با درایت و رهنمایی بود برای دانشوران دربار و سیاستمداران ادبدوست. کسی که در بسا از ساختارهای سیاسی- فرهنگی سهم بارزی داشت و علم و ادب را همچون تاجی میدانست بر تارک درباریان. از وی در کتابهای تاریخ و ادبیات کمتر سخنرفته است و اگرهم سخنی وجود دارد، از حسن نظرش نسبت به علم و ادبیات است، نه شاعری و نویسندگی او. اگر از شاعریاش سخن رفته است، از وی بهعنوان شاعر زبردست یاد نکردهاند: «کلامش در فارسی بسیار متوسط و ضعیف و بسا مقرون به غلط است» (صفا؛ ۱۳۷۳: ۳۸۵ ). در نگاه اول به دیوان این بزرگمرد تاریخ، بهویژه به کلمات عقل و عشق و نابرابری جایگاه ایندو در کلامش و باز برگزیدن کلمهی « فانی» برای تخلصش، فکر میکنیم مردی است عارفمشرب؛ اما نتیجهی کار برای ما ثابت خواهدکرد که نوایی عارف است یا همنشینی با عرفا، روی کلامش تأثیر کرده است: «هرگز ساعتی از متابعت اعمال اهل دل غافل و ذاهل نبودند و پیوسته به قدم اخلاص و اعتماد ملازمت اصحاب ایقان و عرفان مینمودند، خصوصاً در ملازمت عالیجناب مخدومی مولانا جامی…؛ به تلمذ کتب درویشان و نسخ صوفیه اشتغال داشتند… و آن حضرت را نیز در ذکر احوال مشایخ و صوفیه و بیان طریقهی سیر و سلوک، تصنیفات به وقوع انجامیده، از آن جمله یکی کتاب، نسایمالمحبة، است که از مطالعهی آن شمایم احوال اهل عرفان و سخنان هدایتنشینان ایشان به مشام جان میرسد و دیگری ، لسانالطیر است که در برابر منطقالطیر، به زبان ترکی نظم فرمودند و آن نسخهی شریفه مشتمل است بر بیان سیر و سلوک در طریق فنا و کیفیت وصول به تقریب درگاه کبریا» (نوایی؛ ۱۳۹۳: ۵۲ ). از متن بالا چنین به نتیجه میرسیم که نوایی نزد مولانا شاگردی کرده، اینکار باعث برانگیختن علاقه و ذوقش، در بعد عرفان و تصوف شده است. او مانند عارفها با عقل، میانهی خوبی ندارد؛ هرچند عرفا با عقلی که از آن بهنام عقل کل یاد میکنند، مخالف نیستند، که نوایی نیز به آن پرداخته است؛ اما کمتر. با آنهم از اندک ابیات وی نباید چشم پوشید و دربیت زیر مراد از کلمهی هوشیار، همان عقل کل است:
گدای کوی خرابات تاجدارانند
خرام جام می عشق، هشیارانند
(نوایی؛ ۱۳۴۲: ۸۹).
او به پیروی از مولانا جامی، در مورد عقل کل چنین میگوید:
پری؟ یا حور باشد؟ یا ملک؟ آن مه که عقل کل
دمی ناید به حال خود، ز شکل حیرتافزایش
(همان: ۱۱۷).
قدح ده ساقیا کاندیشهی گیتی هلاکم کرد
به زهد عافیتآموز و عقل مصلحتاندیش
(همان: 117).
آنکه گردون نیست در سرعت بهسان عزم او
عقل کل انگشت حیرت در دهان از حزم او
(همان: ۲۰۵).
و اما عقلی که در نزد عرفا همواره در تقابل با عشق قرار دارد و در بسا مناظرهها مغلوب عشق گردیده است و فانی نیز به ایننوع دوم بیشتر پرداخته، از عشق الهی دم میزند و در کنار عرفا، جایگاهی برای خودش مد نظر گرفته است. در این مقال اشعار فانی را به دو دسته تقسیم کردهام اشعار اختراعی و اشعار تتبعی(پیروی از حافظ و مولانا جامی).
نخست از نوع اول و یکی دانستن عاشق و معشوق و عشق:
عاشق و معشوق و عشق، جمله خودی پس
هر نفس از یک لباس گشته هویدا
(همان: ۱).
فانی در ابیات زیر، بعد از یک دورهی هوشیاری به دیوانگی و مستیاش (عشق) مغرور است و میگوید:
دار، گو، مغرور در دیوانگی و مستیام
آنکه در دوران، بلای عقل و هشیاری کشید
(همان: ۸۳).
بیاهمیتی، ناتوانی و بیاعتبار عقل در ابیات دیگر:
در عاشقی آنکس که مجرد باشد
به زانکه به عقل و هش مقید باشد
(همان: ۲۱۶).
جنون و بیخودی عشق عالمی دگر است
به عقل، یافتن آن نباشد امکانم
(همان: ۱۳۴).
عقل در وضع فلک پی نبرد بین که حکم
حل این نکته به اندیشهی بسیار چه کرد
(همان: ۶۲)
رویارویی طریقت و شریعت، امریاست عام، همچنانکه دینمدار خود را بینیاز ازناز عاشق میبیند، عاشق نیز تاب عتابوخطاب دینمدار را ندارد:
فانی به وصل دوست، ازآن روز راه برد
کاو ترک هوش و عقل و دل و خانمان گرفت
(همان: ۳۶).
و حتا با حضور عشق، از زهد بیگانه میشود:
از میکدهی عشق چو شد باده حلالم
نانم، دگر از خانقهِ زهد حرام است
(همان: ۴۴).
عقل را در پیش عشق عاجزدانستن در اشعار فانی بحث روشنی است:
عقل کز عشق گریزد چه عجب باشد
پیر عقل است بر عشق چو طفل مکتب
(همان: ۲۱).
نایستد خرد حیلهگر به کشور عشق
چو شیر شد یله، روبه ز رخنه بگریزد
(همان: ۶۸).
درِ میخانه کزو عقل پریشان آمد
حلقهاش، حلقهی جمعیت رندان آمد
(همان: ۷۰).
مرا به صورت خوبت جنون و حیرانی
ز هرچه عقل تصور کند بود زان بیش
(همان: ۱۱۹).
بوی شراب عشق تو خاموشی آورد
رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
(همان: ۱۴۶).
شد جام میام قائل، جز این چه کند حاصل
چون یار قدح دارد، با عاشق دیوانه
واعظ به سر منبر، گوید همه از کوثر
من مست و برد خوابم، زین بلعجب افسانه
(همان: ۱۸۴).
پایداری عشق و ناپایداری عقل و خرد را در بیتی دیگر چنین برجسته ساخته است:
ز دل بشد خرد و صبر و هوش و عشقت ماند
چنانکه ماند، به منزل ز کاروان آتش
(همان: ۱۲۱).
و اما فانی و پیرویهایش از شاعران دیگر
همانگون که گفته شد، او در تتبع دست بازی داشته، از بسیاری شعرای قبل از خود پیروی کرده است و میخوانیم که به پیروی از حافظ چگونه از عشق دم زده است:
رموزالعشق کانت مشکلاً بالکأس حلّلها
که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکلها
من و بیحاصلی کاز علم و زهدم آنچه حاصل شد
یکایک در سر معشوق و می شد جمله حاصلها
(همان: ۲).
او به پیروی از خواجه، درد عشق را لازمهی زندگی میداند:
ای رند لا اوبالی، پیش از بلا ننالی
عاشق به بیبلایی باید کشد بلا را
ای دل به دوست رو کن، جان را فدای او کن
با درد عشق خو کن لیکن مجو دوا را
فانی ره وفا جو، سرمنزل فنا جو
در عشق او فنا جو، دان مغتنم فنا را
(همان: ۸).
فانیا در عاشقی هر غم که آید شاد باش
زان که اهل عشق را از رنج و خواری عار نیست
(همان: ۴۹).
و تقابل عقل و عشق را در اشعار تتبعیاش؛ بازهم به پیروی از حافظ چنین میتوان دید:
فانی به وصل دوست ازان روز راه برد
کاو ترک هوش و عقل و دل خانمان گرفت
(همان: ۳۳).
هردم ز خیال تو ز خود در سخن افتم
گو عقل برو، کاین ز جنون است علامت
(همان: ۳۶).
به وصل او ندهم راه احتمال ای عشق
اگر به پیش خرد این فسانه محتمل است
(همان: ۴۱).
گفتمی ار غمی رسد، دست بگیرم خرد
عشق رسید عقل را، پیش وی اعتبار کو
(همان: ۱۷۴ ).
به چاک پیرهن، آن شوخ مست لایعقل
به صد خیال عجب عقل را مشوش شد
(همان: ۶۳).
بودم به عقلم ذوفنون، پیر خرد پیش از جنون
طفلان دوانندم کنون، در کوچه و بازارها
(همان: ۸).
از مولانا جامی در همین مضمون، چنین تتبع کرده است:
نیست اهل عقل را آگاهی از اسرار عشق
نقد دین بیقیمت افتادست، در بازار عشق
از طریق عاقلی بیزار باشد، زار عشق
دین همی، بر باد باید داد در اطوار عشق
(همان: ۲۹).
با وجود عقل و دین سامان نگیرد کار عشق
در هجوم این شدی آن هردو یغما کاشکی
(همان: ۲۰۵).
بودم به عقلم ذوفنون، پیر خرد پیش از جنون
طفلان دوانندم کنون، در کوچه و بازارها
(همان: ۸).
نبود اندر عشق، از فرهاد و شیرین نسبتم
زانکه با اهل خرد دیوانگان را کار نیست
(همان: ۵۲).
فانی زهد را مغلوب عشق میبیند؛ و اگر خدمت شیخ را هم میکند، از بیم عشق است:
شدم به زهد، قوی غره و ندانستم
که زور عشق به عجز افکند توانا را
فروز مشعلهی حسن از آتش عشق است
مدار حیف ز اهل نظر تماشا را
بهجان قبول کنم هرچه شیخ فرماید
اگر نه منع کند عشق و جام صهبا را
(همان: ۱۰).
ارزش و اهمیت عشق را در ابیات تتبعی دیگر نوایی چنین میبینیم:
گدای را عشق اندک تفقد گر کنی امروز
بود ای پادشاه حسن فردا اجر بسیارت
(همان: ۳۸).
دل حزین مرا ناصحا مکن محروم
به عیب عشق، که او خود همین هنر دارد
(همان: ۶۴).
به وعظ شیخ نخواهم ز عشق و باده گذشت
چرا که، آن گهی افسانه و گه افسون است
(همان: ۲۸).
دل بیعشق هلاک است چه باشد که ز غیب
قابلی جلوه کند وین دل ما را ببرد
(همان: ۹۰).
گر شبی از شدت هجران ز عشق آیم به تنگ
باز تا وقت سحر، کارم جز استغفار نیست
(همان: ۵۲).
زخم هجرش به دلم مرهم وصلش بر وی
خوشم آید که مرا زخم از او، مرهم از اوست
جان اگر رفت و غم دوست به جایش بنشست
از چه خوشحال نباشم مگر اینهم کم از اوست
از غم یار ملولم اگرم باده دهند
نه ز می خرمیام دان که مرا خرم از اوست
(همان: ۵).
در طلب وصل پیش همت عاشق
دهر و در او هرچه هست، مختصر آید
(همان: ۷۶).
راه عشق بس دشوار است و پرمخاطره:
در بادیهی عشق به بازی نتوان رفت
کانجاست بسی صدمت و بسیار مهابت
(همان: ۳۲).
فانیا در قطع وادیهای عشق
از جگر باید غذا وز دیده آب
(همان: ۱۶).
فانیا راه فنا هرچند مشکل بود شد
قطع آن زافگندن بار خودی آسان مرا
(همان: ۱۱).
عاشقی و دردمندی پیشه کن ور نیستی
فانیا گر قطع صحرای فنا را طالبی
خویش را با اهل درد عشق میکن منتسب
بایدت از باطن پیر مغان شد مکتسب
(همان: ۲۲).
عشق را آبادکننده و ناجی انسان از بلاها:
ای دل، ار ویران شدی از جور دوران غم مخور
زانکه اندر راه عشق، آبادی از ویرانگی است
عرشپرواز اند مرغان همایونفر ز عشق
شیخ در خلوت، فرورفته چو مرغ خانگی است
(همان: ۲۸).
واعظ افسرده از غوغا رماند مرغ حال
از هجوم عشق، فریاد دلافکاران خوش است
(همان: ۲۹).
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
به غیر درگهِ پیر مغان، پناهی نیست
(همان: ۴۰).
زمانزمان قدحم ده چرا که رنجه کند
چو یکزمان نخورم می، غم زمانه خورم
(همان: ۴۱).
بهجرم عشق و می ار شحنهام ضمان طلبد
به پیر میکدهی عشق، گو سپار مرا
(همان: ۱۳).
فانی برای ایجاد حسن تعلیل، سرگشتگی افلاک را حاصل عشق میداند:
افلاک به یک صدمه که در عشق ازل دید
سرگشته چنین تا به ابد در تک و تاز است
(همان: ۴۵).
وی در مانده در کوه مغان، تا ابدم عاشق و مست
که شدم شیفتهی مغبچگان روز الست
(همان: ۴۱).
بیتی دیگر، عشق را به روز الست مرتبط میداند:
نتیجهگیری
با مطالعه و دقت تمام روی دیوان امیر علیشیر نوایی دریافتم، که:
– نوایی از دو مقولهی عقل و عشق زیاد استفاده کرده، و این دو را در تضاد با یکدیگر میداند و بر آشتیناپذیری ایندو باورمند است. زاهد را مغلوب عاشق میداند و عقل در برابر عشق سر تعظیم فرومینهد. وی در چندین غزل به عشق مینازد و خود را چنان عاشقپیشه معرفی میکند، که گویا مانند بسا از عرفا، به عقل پایبندی ندارد.
– نوایی هرگز عارف نیست. اگر از عشق سخن گفته است، از جهت نشست وبرخاست وی با عرفا، بهویژه مولاناعبدالرحمان جامی میباشد. سخن دیگر این که هرکسی از عشق بگوید، دلیلی برعارفبودنش نیست؛ چنانکه هستند شاعرانی که عشق را با عقل در تضاد میبینند؛ اما عارف نیستند. فردوسی وقتی سخنش را بعد از نام خدا، با خرد میآغازد، چنین میگوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
(فردوسی، ۱۳۸۷: ۱۷۱).
و شاعری دیگر، که عاقلی را در عاشقبودن، میداند:
حکیمانه زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل
(منوچهری، ۱۳۹۰: ۱۷۳).
و سعدی را میبینم که باعاشقشدنش، مورد ملامت عقل قرار میگیرد:
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کانکه عاشق شد ازو حکم غرامت برخاست
(سعدی، ۱۳۸۷ : ۱۳۲).
چون هیچکدام اینها عارف نیستند، «پس نه هرکه سر بتراشد، قلندری داند!».
از طرفی تخلص شعری وی (فانی) ما را وادار به این میکند، که بگوییم، آن کسی که از عرفان شمهای نداشته باشد، چگونه تخلص فانی را انتخاب میکند؟ و در پاسخ این پرسش باید گفت که فانی فقط در دیوان فارسیاش این تخلص را برگزیده است، و این حکایتگر این است که وی تحت تأثیر شعرای عارف زمان و قبل از خود قرار گرفته است، از طرفی کسی دم از عرفان و فنا میزند، که پُشت برمادیات کند، نه اینکه صاحب مال و منال بسیار گردد.
– نوایی شخصیتی است سیاسی و ادبدوست، شاعری است؛ نه متوسط بلکه در سطح پایین، با وزن آشنایی تمام دارد و نظر به رسم زمان شعر میسروده و شاعری را خوش داشته است.
– نوایی از شعرای زیادی پیروی کرده است و بیشتر میتوان حافظ و مولانا جامی را نام برد؛ و دراین تتبع میتوان به دو علت اشاره کرد: اگر از مولانا جامی پیروی کرده است، یک امر عادی است، چون در زمانی زندگی میکرده، که مولانا، فرد مطرح و صاحب دانش روزگار بوده، در نزد سیاستمداران وقت، مرتبت خاص داشته است و نوایی نیز از جملهی سیاستمدارانی بود، که به مولانا احترام داشته، به سخنانش اهمیت میداده است. پس خواندن و شنیدن اشعار آن بزرگوار، باعث شده تا اشعار ملکهی ذهن نوایی قرار گیرد و به تبع وی شعرسرایی کند. و علت پیرویاش از حافظ شیراز را میتوان صرف رواج حافظخوانی دانست؛ زیرا در همهی دورهها، افراد باسواد و نیمهباسواد، با دیوان حافظ سروکار داشته، حافظخوانی میکردند و غزلهای وی را حفظ مینمودند، نوایی را میتوان از همان دسته دانست.
سرچشمهها
– ابوالخیر، ابوسعید.(۱۳۵۰). دیوان رباعیات. چاپ نخست. نشر ایران من.
– بلخی، مولاناجلالالدین. (۱۳۴۱). دیوان غزلیات. به کوشش جلالالدین همایی. چاپ نخست. انتشارات زوار.
– سعدی شیرازی، مصلحالدین. (۱۳۸۷). کلّیات. با مقدمه و تصحیح محمدعلی فروغی. چاپ پانزدهم. تهران: نشر طلوع.
– سعیدی، گل بابا. (۱۳۸۷). فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی. چاپ سوم. تهران: انتشارات زوار.
– صاحباختیار، بهروز. (۱۳۶۹). عقل و عشق در ادب و عرفان اسلامی. کیهان اندیشه شماره۲. انترنت: http: // ensani.ir/fa/article/100589
– صفا، ذبیحالله. (۱۳۷۳). تاریخ ادبیات ایران. چاپ دهم. تهران: انتشارات فردوس.
– فانی، امیر علیشیر نوایی. (۱۳۴۲). دیوان. به اهتمام رکنالدین همایونفرخ. چاپ اول. انتشارات کتابخانهی ابن سینا.
– فردوسی توسی، ابوالقاسم. (۱۳۷۸). شاهنامه. به کوشش محمدعلی فروغی. چاپ نخست. تهران: انتشارات زوار.
– فقیهی، فضلالرحمان. (۱۳۹۸). تقد عقل و عشق در کنزالسالکین. فصلنامهی علمی- پژوهشی پوهنتون غالب. سال نشراتی. سلسلهی بیست و هفتم. شمارهی دوم.
– نعمتی لیمایی، امیر. (۱۳۹۷). شخصیت علمی – ادبی امیر علیشیر نوایی و اثربخشی مکتبساز او. فصلنامهی علمی- پژوهشی پژوهشنامهی تاریخ، سال سیزدهم. شمارهی ۵۲
– نوربخش، دکترجواد. (۱۳۷۸). فرهنگ نوربخش. چاپ دوم. انتشارات یلداقلم.
– محمدی، حسینی. (بیتا). مناسبات امیر علیشیر نوایی با سه تن از نخبگان فرهنگی همعصرش. مجلهی علمی- تخصصی تاریخ ایران و اسلام.
– منوچهری دامغانی، احمد بن قوص. (۱۳۹۰). دیوان. به اهتمام سیدمحمد دبیر سیاقی. چاپ هفتم. تهران: انتشارات زوار.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2773