نویسنده: ماندانا تیشهیار؛ (عضو هیأت علمی گروه مطالعات منطقهای در موسسهی آموزش عالی بیمهی اکو، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران)
اسطورهها نه تنها گویای نمادهای فرهنگی و تاریخی مردمان هستند؛ بلکه از رویکردی دیگر، میتوانند داستان پیوندهای دیرینه میان مردم سرزمینهای گوناگون را نیز بازگو کنند. شاهنامهی فردوسی که بیش از یک هزار سال پیش سروده شده، در کنار ارزشهای ادبی والای خود، گویای روابط تاریخی میان ایرانیان با یکدیگر و با مردمان مناطق گوناگون جهان نیز هست. در این پژوهش کوشش میشود تا با بررسی داستانهای این کتاب سترگ، به این پرسش پاسخ داده شود که جایگاه گروههای قومی گوناگون مانند ارمنیها، آلانها، غُزها، خزرها و دیگران که در این کتاب بارها از آنها نام برده شده در جهانشاهی ایرانی در دوران باستان چه بوده است و شهرها و مناطق قفقاز امروزی چه موقعیتی در جهان باستان داشتهاند.
روش پژوهش در این نوشتار، تحلیل متن در قالب روش مکتب تاریخنگاری آنال به منظور آشکارسازی برساختهای سیاسی و اجتماعی از درون متون کهن تاریخی بوده است. در میان نسخ گوناگون شاهنامه، در این پژوهش از نسخهی تصحیحشدهی جلال خالقی مطلق که طی بیش از سی سال و با تطبیق کهنترین نسخههای دستنویس شاهنامه با یکدیگر، تدوین شده و به گفتهی بسیاری از اندیشمندان و ادیبان و تاریخنگاران، از معتبرترین نسخ شاهنامه در جهان به شمار میرود، بهره گرفته شده است.
قفقاز کجاست؟
در آغاز بحث، نیاز است که به این پرسش پاسخ داده شود که منظور از منطقهی قفقاز در این پژوهش کدام منطقه است و چه سرزمینهایی را شامل میشود. بر پایهی تعریف امروزی از منطقهی قفقاز، این منطقه شامل سرزمینهایی است که به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شدهاند. بخش جنوبی شامل سه جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان به همراه بخشهای شمالی ایران و بخشهای شرقی ترکیه است و بخش شمالی شامل سرزمینهایی است که امروزه در قلمرو سیاسی روسیه جای دارند و جمهوریهای داغستان، چچن، اینگوش، اوستیای شمالی، آلانیا، کاباردیوـ بالکاریا، قرهچای ـ چرکسیا، کراسنودار، آدیغیه و استاوروپول را در بر میگیرد.
جاینامهای قفقازی در شاهنامه
در شاهنامهی فردوسی، نامهای تاریخی برخی جاها که در این حوزهی جغرافیایی جای دارند، برده شده است. همچنین آنچه که از روایتها بر میآید آن است که این منطقهی گسترده که از یک سو به دریا راه داشته و از سوی دیگر، بر بلندی جای گرفته، در چند جا با نام «کوه قاف» خوانده شده است. همانطور که میدانیم، واژهی Caucasus در زبانهای بومی منطقه به صورت قفقاز تلفظ میشود که تداعیگر نام تاریخی «کوه قاف» است. از مجموع جاینامهایی که در شاهنامه برای معرفی این منطقه آورده شده میتوان حدود جغرافیایی آن را ترسیم کرد. این نامها شامل موارد زیر هستند:
ـ دریای گیلان (دریای کاسپین یا خزر امروزی)،
ـ دژ آلانان (در منطقهای که آلانها در اوستیا زندگی می کنند)،
ـ دریای چیچست (که امروزه دریاچهی ارومیه نامیده میشود و در شمال غرب ایران جای دارد)،
ـ دژ بهمن (در نزدیکی شهر تکاب در استان آذربایجان غربی در ایران جای دارد و آتشکدهی آذرآبادگان در آنجا ساخته شد)،
ـ شهر هُروم (که برخی آن را در نزدیکی دریاچهی سوان در ارمنستان و برخی دیگر آن را در مرکز آذربایجان میدانند)،
ـ شهر اردویل (که مرکز استانی با نام اردبیل، در شمالیترین مرزهای ایران امروز است)،
ـ باذان پیروز (نام باستانی اردویل است)،
ـ منطقهی آذرآبادگان (که نام فارسی منطقهی گستردهای است که پس از ورود اعراب بدان منطقه، نامش تعریب شده و آذربایجان نامیده شد)،
ـ شهر بَردَع (همچنان شهری در مرکز جمهوری آذربایجان است)،
ـ هنگ افراسیاب (نام غاری در نزدیکی شهر بردع)،
ـ منطقهی برطاس (که سرزمینهایی از شمال دریای کاسپین تا شرق دریای سیاه و کنارههای سرزمین بلغارها را در بر میگرفته است)،
ـ منطقهی ارمینیه (که بهگفتهی دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، شامل سرزمینهای میان رود کورا تا دریای کاسپین میشده است)،
ـ ابرشهر (که شهری در منطقهی نفت چاله در جمهوری آذربایجان بوده است)،
ـ منطقهی خزر (که بنا به دانشنامهی تاریخ روسیه، سرزمینهای شمال دریای کاسپین از قزاقستان گرفته تا داغستان و از آنجا تا کریمه را دربر میگرفته و مکان زندگی قوم خزر بوده است)،
ـ غُزدز (که نام باستانی منطقهای کوهستانی است که امروزه گرجستان نامیده میشود)،
ـ گیلان (که یکی از استانهای شمالی ایران در همسایگی با جمهوری آذربایجان و استان اردبیل است)،
ـ دیلمان (که منطقهای در کوههای البرز، میان استانهای گیلان، مازندران و قزوین در ایران است)،
ـ منطقهی غُز (که ترکان غز از آناتولی در شرق ترکیه امروز تا آذربایجان ایران و ترکمنستان امروزی را در بر میگرفته است).
بنابراین، همانطور که دیده میشود، این منطقه در دوران باستان نیز مانند امروز، سرزمین مردمانی از اقوام و نژادهای گوناگون بوده است.
مردمان قفقازی در شاهنامه
در داستانهای شاهنامه از دوران کیانیان تا پایان ساسانیان و آمدن اعراب به ایران، بارها از مردمان این سرزمینها یاد شده و توصیفات جالبی دربارهی آنها ارائه شده است. در مجموع میتوان مردم این سرزمینها را که اغلب از ایشان بهعنوان مرزبانان سرزمینهای شمالی جهانشاهی ایرانی یاد میشده است، افرادی جنگجو و دلاور دید که در حالیکه خودمختاری و حاکمیت مستقلی در مناطق تحت کنترل خود دارند؛ اما در رابطهای دوستانه و دادوستدی دایمی با شاهان ایرانی به سر میبرند. برای نمونه میتوان از پیمان دوستی میان مردم کوه قاف و کیکاوس، شاه دورهی کیانی، و یا عقد پیماننامه میان نوشینروان، شاه دورهی ساسانی، و آلانان یاد کرد.
در همین حال، هرگاه دولت مرکزی در موضع ضعف قرار میگرفته است، میتوان دید که شاهان این منطقه نیز مانند دیگر مناطق، داعیهی رهبری سراسر جهانشاهی ایران را داشتهاند. برای نمونه میتوان به خیزش آلان شاه پس از مرگ یزدگر بزهگر اشاره کرد. همچنین هنگامی هرمزد به تخت شاهی مینشیند، خزرها و مردمان منطقه ارمینیه علیه او برمیخیزند.
با اینهمه، روال معمول در روابط میان پایتخت و مناطق، بدینگونه بوده است که در بیشتر روایتها، مردمان قفقاز از یکسو باژ و ساو میپرداختند و سپاهیانی در میان ارتش جهانشاهی داشتند که اغلب تا مقام فرماندهی ارتقا مییافتند و هدایتگر هنگی متشکل از سربازان سرزمینهای خود بودند و از سوی دیگر، شهرهایشان توسط پادشاهان آباد میشد و در پایان هر جنگ، هدایای بسیار به این مناطق بخشیده میشد. برای نمونه، در جنگ میان ایران و توران در دوران کیخسرو، سپاهیانی از بردع و اردویل و کوه قاف در ارتش ایران بودند و علیه تورانیان میجنگیدند. در جنگ رستم فرخزاد، آخرین فرمانده سپاه ساسانیان، برای جلوگیری از ورود تازیان به ایران نیز فرماندهان ارمنی در کنار او دیده میشوند.
باید توجه داشت که این منطقه از یکسو دارای اهمیت نظامی بوده است و از سوی دیگر، قطب دینی در آن جای گرفته بود و از همین رو، مرکز رفت و آمد و اقامت دایمی پادشاهان سلسلههای گوناگون بوده است. در واقع، آتشکدهی آذرگشسپ سبب شده بود که منطقهی آذرآبادگان به یک کانون سیاسی و مذهبی تبدیل شود و همواره نقشی کلیدی در رویدادهای جهانشاهی ایران بازی کند.
به واسطهی همین اهمیت تاریخی است که استاندارانی که از مرکز به این منطقه فرستاده میشدند نیز از افراد ردهبالا بودند. نمونهی آن را میتوان در اعزام لهراسپ توسط کیخسرو به منطقهی خزر دید. لهراسپ بعدها جانشین کیخسرو و پادشاه جهانشاهی ایران شد و سلسلهای نو را بنیان گذارد. همچنین بهرام چوبینه که از بهترین فرماندهان سپاه ایران بود، توسط هرمزد برای فرمانرانی به منطقهی بردع فرستاده شد و بعدها هنگامی که داعیهی شاهی ایران را اعلام کرد، در سپاهش شمار زیادی از ارامنه حضور داشتند. در داستان اختلاف میان هرمز و پسرش خسرو پرویز نیز میتوان دید که خسرو پرویز از پایتخت ساسانی که شهر تیسفون در نزدیکی شهر بغداد امروزی بوده میگریزد و به آذرآبادگان پناه میبرد و فرماندهان ارمنی مانند موسیل و داریان او را در تشکیل سپاهی تازه همراهی میکنند. حضور خسرو پرویز در آن منطقه تا آن اندازه پررنگ بوده که گاه از او با عنوان آلان شاه نام برده میشده است.
جمع بندی
در مجموع، میتوان گفت که داستانهای اسطورهای شاهنامه بهخوبی گویای پیوندهای دیرینه میان مردمان سرزمینهای گوناگون منطقهی تاریخی قفقاز با یکدیگر و با دیگر مناطق جهانشاهی باستانی ایران میباشند. آنچه که امروزه در قالب تداوم سنتهای فرهنگی و اجتماعی میان این مردمان بهچشم میخورد، روایتی از ارتباطی کهن میان سرزمینهای این حوزهی تمدنی است. شناخت هرچه بهتر این پیوندهای تاریخی، بیتردید میتواند زمینهی گسترش روابط فرهنگی و اجتماعی میان جوامع امروزی را تقویت کند.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2615