جشنها در فرهنگ آریانایی فقط مراسم شادمانی ساده نبودند؛ بلکه بخش مهم و جداییناپذیر از فلسفهی زندگی، نظم اجتماعی، و طبیعتباوری بودند و از همه مهمتر با مبارزه و آزادی پیوندی مستقیم داشتند.
جشن مهرگان یکی از این کهنجشنهاست که ریشه در دوران باستان آریانا دارد و به فرهی ایزدی، مهر (میترا)، روشنایی، پیمان، دوستی و خورشید، نسبت داده میشود. این جشن در اصل برای بزرگداشت ایزدمهر و هم پیروزی فریدون بر ضحاک(اژیدهاک)، از روز دهم تا شانزدهم مهرماه برگزار میشده است.
اگرچه جشن مهرگان پهلوهایی گوناگون دارد؛ اما پهلوی اسطورهای آن، پیروزی نیکی بر بدی، (پیروزی فریدون بر ضحاک)، از جنبههای مهم آن بهشمار میآید. همچنانکه جشن شکرگزاری است برای برداشت محصول، و آغاز فصل پاییز و از نظر اجتماعی نیز اهمیت زیادی دارد که از گذشتههای دور پیوند میان پارسیان را از روزگار هخامنشی تا اشکانی و ساسانی رقم میزده است.
داستان پیروزی بر «اژیدهاک» که نماد ستمگری بود، یکی از محوریترین روایتهای آزادیخواهانهی آریاناییان است که در شاهنامهی فردوسی نیز تبلور یافته و با جشن مهرگان پیوند دارد؛ زیرا این جشن در روزی برگزار شد که فریدون با همّت کاوه و همراهی مردم، بر حاکمیت ستمگر پیروز گردید.
خروش مردم بر ستمپیشه، روایت حماسی از شهامت، بیداری، و برافراشتن درفش آزادی توسط مردم برضد پادشاهی بود که از شانههایش، دو مار پلید روییده بود. او برای آرامکردن آن مارها که نمادی از عطش ستم او بودند، باید هر روز مغز دو جوان را خوراک میکرد. سالها بدینگونه گذشت و ظلم چنان گسترده شد که دیگر کسی به صدای عدالت باور نداشت. خانهها خاموش، مادران داغدیده، پدران خسته، و فرزندان لرزان از ترس، در پناهگاههای بیپناهی پنهان بودند؛ اما هنوز، در قلب آهنگری در گوشهای از شهر، آتشی روشن بود.
کاوه، آهنگری از تبار مردم، روزی دیگر صدای سربازان را شنید. آمده بودند تا هفدهمین پسرش را هم ببرند؛ همانهایی که شانزده پسرش را پیش از این بهکام مارهای ضحاک فرستاده بودند. کاوه اینبار سکوت نکرد. آهن را بر زمین کوبید، دستهی چکش را با خشم فشرد، و از آتشدان بیرون آمد. چشمدرچشم سربازان دوخت و گفت: «دیگر نه! بهنام راستی، بهنام خون فرزندانم، و بهنام نانهایی که بر سفرهها نمانده، دیگر سکوت نمیکنم!». کاوه در بازار فریاد زد، مردم گرد او آمدند. صدایش مانند آذرخشی در دل شب تار پیچید: «تا کی خاموشی؟ تا کی بیداد؟ اینهمه سکوت، اینهمه خون، و ما هنوز زندهایم ولی چونان مردگان بیبهره از خوبیهای زندگی!».
مردم که سالها سر در گریبان داشتند، با دیدن شجاعت او، دلشان لرزید؛ اما نه از ترس، از امید. گویی جرقهای در خاکستر پنهان جانشان شعلهور گردید. کاوه پیشبند چرمیاش را از تن درآورد، آن را بر نیزهای بست، و گفت: «این نه پرچم من، که درفش همهی ماست؛ نشانهای برای آغاز راهی روشن و بافضیلت، راه آزادی».
کاوه شنیده بود که در کوهستانها، جوانی از نسل شاهان پاکزاد، بهنام فریدون در حال پرورش است. او همان بود که قرار بود خورشید را از پس ابرهای ظلم بیرون آورد. با مردم، با خشم، با امید، و با درفش کاویانی، بهسوی کوهستان رهسپار شد. آنجا، فریدون شمشیر عدالت را برداشت و در کنار کاوه، سپاه مردم شکل گرفت، نه با زر و زور، بلکه با ایمان به عدالت برای همه. در نبرد نهایی، سپاه مردم و فریدون، درفش کاوه را در پیش گرفتند و به قلب تاریکی زدند و ستمپیشه شکست خورد.
مهرگان، یادآور بیداری است؛ در روز شانزدهم مهر، همان روزی که مردم پیروز شدند، مردم در کوچهها نان و شیرینی بخش کردند، گل ریختند، آتش افروختند و به یکدیگر خجستهباد گفتند: «از بازگشت راستی» و «شکست دروغ» و «تابش مهر در دلها». بیگمان کاوه هنوز زنده است، در هر صدایی که از ظلم نمیترسد. سکوت در برابر ظلم، همدستی با ظالم است. حتی یک نفر میتواند آتشی برای روشنگری برافروزد. نجات، در دست مردم است، نه حاکمان ستمپیشه.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2948