گفتوگو با نذیر رهگذر، هنرمند و استاد دانشگاه
گفتوگو کننده: عصمت الله احراری
نذیر رهگذر زادهی هرات، هنرمند و استاد دانشگاه. او بنیانگذار گالری ماهور میباشد؛ نهادی هنری که از سال ۲۰۱۶ به کودکان خیابانی و بیسرپرست آموزش نقاشی و هنر میداد. رهگذر افزون بر تدریس، همواره در راستای ترویج فرهنگ و هنر در جامعه فعالیت کرده و با برگزاری نمایشگاهها و برنامههای آموزشی، استعدادهای نوپا را پرورش داده است. پس از رویکار آمدن طالبان، گالری ماهور بسته شد، اما او تلاش کرد فعالیتهایش را به شکل دیگری ادامه دهد. رهگذر اکنون در شهر پاریس فرانسه اقامت دارد و همچنان به کارهای هنری و فرهنگی مشغول است.
پرسش: از کوچههای خاموش هرات برایمان بگویید؛ همانجا که قلمموهای شما دیوارهای فراموشی را مینوازید تا خاطرات کودکان خیابانی فراموش نشود. آن روزها برای شما چه معنایی داشتند و چه تأثیری بر هویت هنریتان گذاشتند؟
پاسخ: هرات برای من فقط یک شهر نیست؛ کوچهها و پسکوچههایش، سنگفرشهای قدیمی، دروازههای فرسودهی بازارها با دو دقالبابهای زنانه و مردانه، حمامهای کهنه و حوضهای محلهها، همه بخشی از وجود مناند. هنوز صدای مردی را به یاد دارم که بر گاریاش فریاد میزد: «کچالو مَنِ ده روپیه»، یا شیریخفروشی که در چارسو صدا میزد، یا شور نخودفروشی که در گِرد پارک فریاد میکشید. این صداها، این بوها و رنگها، شالودهی هویت من بودند و در نهایت هویت هنری من را ساختند.
از دل همین اجتماع بود که نخست به خطاطی روی آوردم ـ آن هم در دورهی نخست طالبان ـ سپس موسیقی و سرانجام نقاشی؛ و این سه هنر تا امروز با هم در زندگی من تنیدهاند. تحصیل من هم با افتوخیزهای همین دوران گره خورد: تا صنف هشتم در لیسهی تجربوی هرات خواندم، سپس سالها بهدلیل شرایط سیاسی درس را رها کردم و هشتسال بعد دوباره به همان لیسه بازگشتم. پس از آن وارد لیسهی بهزاد شدم و در آنجا بیشتر با هنرهای تجسمی آشنا شدم. سال ۱۳۸۵ در کانکور شرکت کردم و سال بعد وارد دانشکدهی هنرهای دانشگاه هرات شدم و کارشناسیام را آنجا به پایان رساندم. همهی این مسیر ـ از کوچههای شهر گرفته تا مدرسه و دانشگاه ـ با هم در شکلگیری نگاه و هنر من درهم تنیدهاند.
پرسش: شما سالها در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه هرات تدریس میکردید. فضای آموزشی آن زمان چگونه بود و تجربهی تربیت نسل جوان هنرمندان افغانستان برای شما چه معنا داشت؟
پاسخ: زمانی که به دانشکدهی هنر بازگشتم، کارشناسی ارشد پژوهش هنر را در دانشگاه تهران به پایان رسانده بودم؛ جایی که فلسفه، ادبیات، تاریخ و مکاتب هنری را بهطور عمیق مطالعه کردم. سال ۱۳۹۶ دوباره به دانشگاه هرات بازگشتم و ششسال در آنجا تدریس کردم. تفاوتی شگرف میان دوران دانشجویی خودم و دورهای که بهعنوان استاد بازگشتم میدیدم؛ شیوهی تدریس، رویکرد استادان و فضای آموزشی تغییر کرده بود.
ما، استادان جوان، کوشیدیم فاصلهی خشک و رسمی میان استاد و دانشجو را بشکنیم. تلاش من این بود که استاد نه فقط آموزگار، که همراه و دوست دانشجو باشد. برایشان کارگاههای آموزشی بیرون از دانشگاه برگزار میکردم، آثارشان را در نمایشگاههای کوچک و بزرگ به نمایش میگذاشتیم و کمکم فضایی تازه برای تجربه و آموختن پدید آمد. حضور استادان تازهنفس، دانشکدهی هنر را وارد مرحلهای جدید کرد.
پرسش: گالری ماهور، که شما بنیانگذارش بودید، نقش مهمی در آموزش هنر به کودکان بیسرپرست و کارگر داشت. آیا هنوز آن آموزشها ادامه دارد؟ آیا ایدهی ماهور در تبعید احیا شده است؟
پاسخ: جرقهی ماهور از یک پرسش دانشجویی زده شد. دختری از من پرسید: «ما بعد از فراغت چه کنیم؟ خیلیها ازدواج کردند، معلم شدند یا دنبال کار دیگری رفتند؛ اما چرا هیچکدام مسیر هنریشان را ادامه نمیدهند؟» این سؤال مرا تکان داد. تصمیم گرفتم جایی بسازم برای تداوم هنر، بهویژه برای دختران هرات. اینگونه گالری ماهور شکل گرفت؛ با حضور پنج دختر جوان که هنوز هم همراه مناند، برخی حتی در اروپا. ماهور نخست در زیرزمین هوتل تجارت با حمایت دوستانی عزیز آغاز شد. بهتدریج روی پای خود ایستاد، سفارشهای هنری برای هوتلها و کافهها گرفت و سپس به مکانی بزرگتر منتقل شد. آنجا کلاسهای نقاشی و خطاطی دایر کردیم و پروژههای اجتماعی در کنار کار هنری پیش بردیم.
بخش مهمی از کارمان نقاشیدرمانی برای کودکان خیابانی بود؛ کودکانی میان ۴ تا ۱۴ سال که برخی سرپرست نداشتند یا گرفتار اعتیاد بودند. هر هفته با غذا، شیرینی و وسایل نقاشی نزدشان میرفتیم و روزی را با هنر سپری میکردیم. خوشبختانه این کار هنوز هم توسط دانشجویان ادامه دارد و ما از راه دور پشتیبانیشان میکنیم.
پرسش: هنر متعهد در بستر افغانستان، با آن همه بحران و خشونت، چگونه میتوانست نقش اجتماعی ایفا کند؟
پاسخ: آنچه در گالری ماهور تجربه کردیم، فراتر از دانشگاه بود. ما حلقهای از هنرمندان و جوانان انقلابی گرد آوردیم که به تعهد، همکاری و گذشت باور داشتند. میخواستیم هنر نه تنها زبان زیبایی، که زبان مقاومت و اعتراض باشد. شبانه شعار روی دیوارها مینوشتیم، برنامههای خیابانی میخواستیم برگزار کنیم؛ اما بسیاری از آنها با مخالفت روبهرو میشد. چند بار هم بهخاطر حضور پرشمار دختران و پسران، مجبور شدیم مکان گالری را تغییر دهیم. با این همه، آهستهآهسته مردم را به گالری میکشاندیم؛ همسایگان، کاسبان بازار، دانشجویان…میخواستیم هنر از چارچوب دانشگاه بیرون بیاید و در زندگی روزمرهی مردم ریشه بزند.
هرچند دیر آغاز کردیم؛ اما همین تلاشها جرقهی یک جریان تازه بود؛ تلاشی برای معرفی هنر بهعنوان ابزاری برای ایستادگی در برابر تحجر.
پرسش: مهاجرت برای یک هنرمند نهفقط کوچ مکانی که گاه بریدن از ریشه است. این تجربه برای شما چگونه بود؟ رنگها و نقشها در آثارتان چه تغییری کرد؟
پاسخ: من این را مهاجرت نمینامم، بلکه تبعید میدانم. چون به رضایت خود نبود؛ همهچیز از ما گرفته شد و رشتههایی که سالها بافته بودیم ناگهان پنبه شد. روزهای نخست، افسردگی بر من سایه انداخت؛ اما تماس دانشگاه ساپینزا در روم، که کمک کردند من و دهها دانشجوی هنرم را از افغانستان بیرون بیاوریم، روزنهای از امید بود. وقتی به اروپا رسیدم، زبان و فرهنگ برایم بیگانه بود؛ اما زبان هنر آشناست و همهجا مخاطب دارد. کمکم دوباره به نقاشی برگشتم. با دانشجویان و همکارانم «مکتب هرات» را بنا نهادیم. سپس به فرانسه آمدم و دو سال بهعنوان مسؤول هنر و میراث فرهنگی افغانستان در پاریس کار کردم. در سال ۲۰۲۲ انجمن ماهور را دوباره احیا کردیم، اینبار با رویکردی جهانیتر.
اکنون وقتی آثارم را پیش و پس از تبعید مقایسه میکنم، تفاوت زمین تا آسمان است. خاک و باد هرات، کوچههایش و درهای زنگزدهاش در نقاشیهایم در دل پاریس زندهاند. تبعید برایم زخمی عمیق بود؛ اما در عین حال شاهپری بخشید که توان پرواز دوباره داشته باشم.
پرسش: در فرانسه، با فرهنگ، زبان و مخاطبی جدید روبهرو شدید. این جابهجایی تولید هنر در ماهور را شکلی تازه دادهاست؟
پاسخ: بله، در اروپا مخاطب ما دیگر تنها دانشجویان یا مردم هرات نبودند؛ بلکه فرانسویها، اروپاییها و حتی آمریکاییها با آثار ما روبهرو شدند. در هرات بیشتر محدود به هنرهای تجسمی بودیم؛ اما اینجا توانستیم موسیقی، تئاتر، مد و حتی رقص را نیز وارد کار کنیم.
وقتی مخاطب اروپایی با این تنوع روبهرو میشود ـ از لباس و غذا گرفته تا موسیقی و نقاشی ـ شگفتزده میماند. بسیاری از آنها بارها در برنامههای ما شرکت کردهاند و هر بار میبینیم که چهقدر نگاهشان به افغانستان و هنر ما تغییر کرده است. تنها نکتهی تلخ این است که حضور مهاجران افغانستانی در این برنامهها کمتر است؛ شاید بهخاطر گرفتاریهای زندگی روزمره؛ اما با این حال خوشحالیم که توانستهایم در همین چند سال، دستکم در پاریس، تحولی هنری ایجاد کنیم.
پرسش: پروژههای هنریتان در فرانسه چقدر بازتابی از تجربهی افغانستان، تبعید و گذشتهی شماست؟ مخاطبان اروپایی چطور با این روایتها ارتباط برقرار میکنند؟
پاسخ: پروژههای ما در اروپا ترکیبی از گذشته و اکنوناند؛ ادغامی میان ریشههای افغانستان و تجربهی تبعید. نمونهاش اجرایی بود که سال گذشته در شب یلدا داشتیم: «هفت پرده لباس و هفت پرده موسیقی». لباسهای اقوام مختلف افغانستان را با موسیقی بر پایهی روایت هفت گنبد نظامی در هم آمیختیم؛ هفت روز هفته، هفت رنگ، هفت حرکت. چیزی که در افغانستان امکان اجرا نداشت، اینجا جان گرفت.
این تنها نمونهای است از پروژههای ما. در حوزهی موسیقی هم کارهای ترکیبی بسیاری کردیم: موسیقی خراسانی با اسپانیایی، موسیقی هراتی با پیانو یا با نغمههای آرژانتینی. این پیوندها نهتنها هنر ما را غنیتر کرد، بلکه مخاطب اروپایی را نیز به وجد آورد.
پرسش: جوانان امروز افغانستان چگونه با هنر و فرهنگ درگیر هستند؟ آیا در شرایط تلخ کنونی، هنوز هنر میتواند راهی برای اعتراض، بازسازی و زیستن باشد؟
پاسخ: متأسفانه شرایط کشور بسیار سخت است و جوانان ما با افسردگی و ناامیدی دستوپنجه نرم میکنند؛ اما هنوز چراغی روشن است. سه سال پیش «دانشگاه آنلاین زن» شکل گرفت و خوشبختانه چند ماه پیش با ما تماس گرفتند تا دانشکدهی هنر هرات را در چارچوب این دانشگاه دوباره فعال کنیم. اکنون ریاست آن بر دوش من است.
در ترم تازه، با دو بخش مینیاتور و نقاشی آغاز کردیم؛ نزدیک به ۱۰۰ دختر در افغانستان ثبتنام کردهاند و ۲۶ استاد بهشکل داوطلبانه تدریس میکنند. هرچند جای آموزش حضوری را پر نمیکند؛ اما به ما امید میدهد که رشتهی هنر در افغانستان گسسته نشود. این روزها امتحانات در جریان است و از ترم آینده گامهای بزرگتری برخواهیم داشت. باور دارم که اگر این مسیر ادامه یابد، میتوانیم هنر را در دل نسل جوان زنده نگه داریم و شاید روزی دوباره دروازههای دانشگاهها بر روی دختران گشوده شود.
پرسش: پیام شما به هنرمندان جوان افغانستان که امیدشان کمرنگ شده، چیست؟ چگونه میتوان در تاریکیها، چراغی برای ماندن و ساختن روشن نگه داشت؟
پاسخ: من خود را در جایگاهی نمیبینم که به بزرگان پیام بدهم؛ اما شاید تجربههایم برای نسل جوانتر سودی داشته باشد. من نوجوانیام را در نخستین دورهی طالبان گذراندم؛ دورانی سخت و سیاه؛ اما همان روزها بود که بهطور پنهانی انگلیسی آموختم، خطاطی کردم، موسیقی نواختم و بیش از همیشه کتاب خواندم.
بستن دروازههای مکتب و دانشگاه بهمعنای بستن راههای یادگیری نیست. نباید دست روی دست گذاشت و همهچیز را به سرنوشت سپرد. هنوز هم در هرات دانشجویانی هستند که با همهی دشواریها نقاشی میکنند، مینیاتور میسازند و کارگاههای کوچک راه انداختهاند. اگر دست در دست هم بگذاریم ـ دختران و پسران، هنرمندان و دانشجویان ـ میتوانیم نقطهی قوتی بسازیم که ما را از این منجلاب بیرون بکشد. راه سخت است؛ اما هنر همیشه چراغی داشته که در تاریکترین شبها هم میدرخشد.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2972