نگارنده: سیامک هروی
مریم دستمال سبز چهارخانهای زیر گلو بسته بود، دستهایش را بر زانوها حلقه کرده بود و با گذاشتن سر بر روی آنها، به دستان پدر که سبد میبافت، نگاه میکرد. پدر بعد از خوردن ماست با نان، بساط سبد بافیاش را بر پا کرده بود و بدون اینکه حرفی بزند با کلکهای لرزان، چوبها را لایه به لایه میخزاند و عنکبوتوار...