نگارنده: سیامک هروی
در یک شب گرم تابستانی که روستای «جغاره» در زیر نور مهتاب لم داده بود و در آسمان زلال ستاره میشمرد و گوش به نغمهخوانی قورباغههای شالیزارها سپرده بود، امیر با صدای نی از خواب بیدار شد و بهسوی آن کشیده شد.
صدای نی از دوردستها میآمد، از آنسوی زمینهای مرادخان و با گذشت از روی شالیزارهای سیدرسول...