نگارنده: دکتر عبدالغفور آرزو
موضوع «شاهنامه و پایندگی زبان فارسی» در بزنگاهی مطرح می شود که حوزهی فرهنگی و تمدنیمان سخت نیازمند همگرایی است. در گسترهی ایران تاریخی، افغانستان و ایران به اضافهی دوازده کشور با هویت و منافع ملی مستقل ادامهی حیات میدهند. مردمانی که از کاشغر تا بحیرهی سیاه، از هرات تا بنگال، از توس تا سمرقند و فراتر از آن میزیند. این ملتها در پی افکندن فرهنگ و تمدن مشترک، نقش برجسته داشتهاند. به همیندلیل؛ باور دارم که شاهنامه، شناسنامهی فرهنگی و تمدنی افغانستان و ایران به اضافهی دوازده کشور دیگر است.
در روزگاری که مرزها فشرده شده و جهان در هیأت دهکده در آمده است، تقارن، تعامل و تقابل فرهنگها و تمدنها بیش از پیش جریانساز شده؛ وگفتمان تمدنی، پارادایم روزگار ماست. این گفتمان از شاهنامه و زبان فارسی نور و نیرو میگیرد. بر اساس چنین دیدگاهی، صحبت و سخن من بر دو محور مبتنی است: شاهنامه و زبان فارسی.
۱.شاهنامه
به باور من، شاهنامه حماسهی ملی هیچ کشوری نیست. دلیل بارز آن، شکل نگرفتن مقولهی دولت – ملت در زمان پیشامدرن حکیم ابوالقاسم فردوسی است. بحث ملت – دولت از مباحث علوم سیاسی و جامعهشناسی دورهی مدرن است.
فرایند تکاملی اجتماعی از خانواده شروع میشود. در این فرایند پیچیده، ساختارهای طایفه، قبیله، ایل، قوم، اجتماعات فراقومی و سپس ملت شکل میگیرد. از همین چشمانداز است که «ماکس وبر» بین «جماعتیشدن» و «جامعهییشدن» تفکیک قایل است. «جماعتیشدن» از ساختارهای جوامع پیشامدرن است. در چنین جوامعی حاکمیت و جود دارد، اما دولت به مفهوم مدرن وجود ندارد. حاکمیت یا اقتدار محصول مهارت فردی و حمایت طایفه، قبیله، قوم و ایل است. فرمانروایان مشروعیت خود را از ارادهی آزاد مردم نمیگیرند، بل همهچیز را مایملک خود میدانند. مردم را گله میپندارند و خویشتن خویش را چوپان. تئوری «رمه و شبان» ریشه در این واقعیت تاریخی دارد.
ماکس وبر(1) در کتاب «اقتصاد و جامعه»، گونههای اقتدار را در فرایند تاریخ به سه دسته تقسیم میکند:
۱. اقتدار کاریزماتیک،(2)
۲.اقتدار سنّتی،(3)
۳. اقتدار عقلانی- قانونی. (4)
در برههای که اقتدار کاریزماتیک و اقتدار سنّتی حاکم است، هنوز مفاهیم مدرن جامعه، ملت، دولت و شهروند وجود ندارد. اگر واژهی ملت را در شاهنامه، مثنوی و غیره میبینیم، به معنای امّت است.
به باور اگوست کنت(5) در «جامعهشناسی اثباتی» جوامع انسانی از سه مرحله عبور کرده است:
۱. ربانی،
۲. فلسفی،
۳. علمی. (6)
در مرحلهی سوم است که دولت- ملت شکل میگیرد. شهریار به تاریخ سپرده میشود، شهروند و شهر هویتساز میگردد.
از نظر توسعهیافتگی نیز کشورهای جهان به سه دسته تقسیم میشوند:
– کشورهای توسعهنیافته،
– کشورهای در حال توسعه،
– کشورهای توسعهیافته.
به باور دانشمندان علم توسعه، مفهوم مدرن ملت- دولت محصول کشورهای توسعهیافته است.
به هر روی، فرصتی نیست تا مفهوم متحوّل حاکمیت و اقتدار را بیشترواکاوی کنم و بیشتر مفهوم امروزین دولت- ملت را توضیح دهم و به دیدگاههای ماکیاولی، ژان بُدن، روسو، هابز و غیره بپردازم و از مقولهی دولت- ملت پرده برگیرم، فقط به این بسنده میکنم که مفهوم دولت- ملت به معنای امروزینش تا سدهی شانزدهم ملموس نبوده، با فروپاشی مناسبات قرون وسطی و با افول قدرت کلیسا در اروپای غربی متولد میشود و با امضای پیمان وستفالی(۱۶۴۸م) رنگ حقوقی میگیرد و با انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹م)برای نخستینبار دولت ملی و اصل شهروندی به میان میآید؛ واز اواخر قرن ۱۹م مفهوم مدرن دولت- ملت و مفاهیم مرتبط به آن وارد مشرقزمین میگردد.
به دلیل نبود مفاهیم مدرن دولت- ملت، نمیتوان شاهنامه را حماسهی ملی نام نهاد. شاهنامه، شناسنامهی فرهنگی و تمدنی همهی مردمانی است که در گسترهی ایران تاریخی زیستهاند و اینک در جغرافیای مستقل چهارده کشور با هویت ملی ادامهی حیات میدهند. مفهوم ملی پیوند ناگسستنی با ناسیونالیسم دارد. این خطای استراتژیک از منزلت شاهنامه میکاهد و مبانی همگرایی فرهنگی را متزلزل میکند.
فراموش نباید کرد که هنوز مصیبت «تقسیم مفاخر فرهنگ مشترک»(7) بیداد میکند.، مقالهی «غارت معنویات»(8) عباس اقبال آشتیانی، نماد فرهنگی چنین فهمی است. عباس اقبال از اینکه افغانها سنایی غزنوی و ناصرخسرو را افغانستانی مینامند، سخت ناراحت است. مردم افغانستان را متّهم به غارت معنویات ایران میکند. این ناراحتی نتیجهی ندانستن تفاوت ایران کهن با ایران امروزین است. به باور من، ناصر خسرو و سنایی درگسترهی ایران کهن/ خراسان بزرگ زیستهاند، نه افغانستان و نه ایران کنونی. افغانستان و ایران بخشی از ایران کهناند وکارنامهی معنوی رودکی، فردوسی، ابنسینا، سنایی، مولوی، حافظ، نظامی و بیشماران دیگر متعلق به هر دو کشور ا و سایر کشورهای همتبار فرهنگی است؛ فراتر از آن متعلق به جامعهی انسانی. البته پس از قرن ۲۰م شاعران و نویسندگان دارای شناسنامه و گذرنامهاند. خلیلی افغانستانی است و شاملو ایرانی شوربختانه هنوز برخی با کژفهمی مینویسند: «ایران کنونی بهجایمانده از ایران بزرگ است که روزگاری ایالتهای مختلفی -که اکنون همسایگان ما در فلات ایران هستند- زیر مجموعهی آن قرار میگرفتند. طبیعی است که همسایگان ما با ایران کنونی اشتراکات فراوانی داشته باشند و چون قصد ایجاد هویت مستقل یا تاریخنگاری قومیتی پیدا میکنند یا نمادها و تاریخ ایران را مصادره کرده و یا به فکر ضربهزدن به منافع ملی ایران برمیآیند. ایران کنونی هستهی مرکزی و مادر کشورهایی است که همهی آنها فرزندان تازهاستقلالیافته محسوب میگردند.» (9)
بلی! «ایران کنونی بهجایمانده از ایران بزرگ است» اما ایران کنونی «هستهی مرکزی و مادر» هیچ کشوری نیست. نسبت افغانستان و ایران نسبت برادری است. ادعای این که«ایران کنونی هستهی مرکزی و مادر کشورهایی است که همهی آنها فرزندان تازهاستقلالیافته محسوب میگردند.»، هرگز با واقعیت تاریخی همگنی ندارد. سرزمینی که شاهنامهپرور است و بستر بیشترینهی رویدادهای شاهنامه، چگونه می تواند فرزند همپاره و همزاد خود باشد؟
به هر روی، بر خلاف سردبیر«ایده دانشگاه»، دکتر پرویز مجتهدزاده باور دارد که گسترهی ایران تاریخی هم اینک به چهارده کشور تقسیم شده، ایران کنونی یکی از این کشورهای چهاردهگانه است. و هیچ کشوری از کشور دیگر جدا نشده است. (10) این دیدگاه مطابق با واقع است.
دومین محور صحبت من زبان فارسی است. همهی شاهنامهپژوهان میدانند که فردوسی هنگامی که به داستان کلیله و دمنه میپردازد و منظوم ساختن آن توسط رودکی، چنین بیتی را به یادگار میگذارد:
بفرمود تا پارسی دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
در بعضی از نسخ چنین است:
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
با اعتماد به نسخ کهن و تصحیح دکتر خالقی مطلق «پارسی دری» را برمیتابم. پارسی دری هویت زبان حوزهی فرهنگی و تمدنی ماست. اما واژهی «داوری» در این بیت، ذهن پژوهشگر را به چالش میکشاند. چه منازعه و چالشی بوده است که با فرمان پارسی دری یا پارسی و دری به پایان میرسد؟
پیش از آنکه به چگونگی پارسی دری بپردازم، باید دریچهای را بگشایم. آن دریچه این است: واقعیت تاریخی در حوزهی فرهنگی و تمدنیمان، یگانگی زبان است. پارسی، دری و پارسی دری:
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
نیاکانمان هرگز تمایزی میان فارسی و دری قایل نبودهاند. حکیم ناصرخسرو در یمگان، گاه زبانش را پارسی مینامد و گاه دری. پورسینا در «رسالهی نبض» مینویسد: «پس فرمان را پیش گرفتم و به اندازهی طاقت خویش این کتاب{تصنیف کردم} به زبان پارسی، چنانکه فرمان بود.»؛ در «دانشنامهی علایی» مینگارد: «باید خادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم به پارسی دری…». مولانا در «فیه مافیه» میگوید: «زبان فارسی را چه شده است با این خوبی و لطیفی، که این همه معانی و لطایف در زبان تازی نیامده است.»، حافظ در شیراز از «سخن دری» دم میزند:
ز شعر دلکش خافظ کسی بود آگه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
و نظامی در گنجه با صدای بلند میخروشد:
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
و بلعمی(11) زبانش را «فارسی دری راه راست» مینامد و طبری نیز تفسیر بزرگش را «به زبان پارسی دری راه راست» برگردان میکند؛ و مینگارد: « این کتاب تفسیرِ بزرگ است از روایت محمّد بن جریر طبری رحمة الله علیه ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست.»(12)
پس به اجماع سخنوران و سخنشناسان پیشکسوت و پسکسوت، زبان گویشوران افغانستان، ایران و تاجیکستان و گسترهی همزبانی در سایر کشورها، پارسی دری است.
عنوان یکی از نبشتههای دکتر محمود فتوحی رودمعجنی چنین است: « دَری و پارسی هرگز! «پارسیّ دری» آری !».(13) خوانش دکتر فتوحی از بیت مشهور شاهنامه -با ارجاع به «فرهنگ دهخدا» چنین است:
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند وکوتاه شد داوری
چرا دکتر فتوحی به نسخههای کهن(14) و تصحیح دکتر خالقی مطلق که «پارسی دری» را ترجیح نهاده، نیمنگاهی نداشته است؟ چرا فرهنگ دهخدا؟ بیتردید «فرهنگ دهخدا» یکی از منابع متقن معتبر است. استناد به فرهنگ دهخدا متن پژوهشی را نیرو میبخشد. حدس خردمندانه این است که جناب فتوحی باور دارد که انشاد طبع حکیم ابوالقاسم فردوسی، «پارسی و دری» است نه «پارسیّ دری»؛ نویسندهی «بلاغت تصویر» پارسی و دری را برنمیتابد و انتخابش «پارسیّ دری» است.
فتوحی در «بخش نخست» نبشتهاش که حُکم چکیده را دارد، مینگارد: «در سراسر این یازده قرن سخنوران بسیار از ملتها و اقوام و ادیان مختلف در قلمروی پهناور از شرق تا غرب، اندیشهها و عواطف وآرمانهای خویش را در زبان پارسی دری به نظم کشیده اند. هیچکدام از آنان نامی جز پارسی دری برای نظم خود و نظام ادبی که در آن شعر آفریدند، نمیشناختهاند.»(15) و برای اثبات این ادعا به سرچشمهها ومنابع فراوانی استناد میکند و سخن فرجامیناش این است: «دَری و پارسی هرگز! «پارسیّ دری» آری !». در حالیکه به تصحیح دکتر خالقی باور دارم، یعنی پارسی دری، در عین زمان با دکتر فتوحی همآوایم: پارسیّ دری» آری!
یکی از چالشهای داغ در حوزهی زبان مشترک، نام زبانی است که بدان سخن میگوییم و مینویسیم؛ و مردمان دو کشور در گفتوگو و انتقال اندیشه و مفاهیم بینیاز از ترجمه و ترجماناند. با همهی لهجههای متفاوت و اصطلاحات ویژه، بهراحتی با هم گپ میزنند و همدیگر را درک میکنند. این واقعیت دال بر یگانگی زبان است. در عین زمان این هم واقعیت است که برخی ازمحققان دو کشوربه زبان دری باور دارند و برنمیتابند که دری لهجه است و صفت زبان فارسی. چون ابن مقفع دری و فارسی را یکی نمیدانند؛ وبرای اثبات این دوگانگی زبانی به سخن خوارزمی ارجاع میدهند. خوارزمی باور دارد که «دری زبان اهل شهرهای مدائن و ساکنان دربار ساسانی است و در آن لغت مردم بلخ غلبه دارد.»(16) و چون ذبیحالله صفا «زبان مردم خراسان و ماوراءالنهر»(17) را دری مینامند؛ و برای اثبات اینکه دری زبان است نه لهجه، به شاهنامه نیز استناد میکنند:
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار
یعنی بسا از نویسندگان پیشین و پسین بر «دری» هویت زبان دادهاند. پرسش این است:
– این چالش پژوهشی و سیاسی را چگونه میتوان داوری و مدیریت کرد؟
– چگونه میتوان بر این منازعه، نقطهی پایان گذاشت؟
به باور من باید در برابر داوری بلعمی، طبری و فردوسی و بیشماران دیگر تمکین کرد و بر«زبان پارسی دری» صحّه گذاشت و وفادار ماند.
یکی از کتیبههای ارزشمندی که در سال ۱۹۹۳م در روستای «رباطک» در حوالی زادگاه تهمینه و سهراب(استان سمنگان) کشف شد، کتیبهی رباطک است. این کتیبه به زبان بلخی/ باختری است(18) و دارای ۲۳ سطر.(19) این کتیبه به فرمان کنشکا (بنیانگذار سلسلهی کوشانیان) نوشته شده است.(20) کنشکا زبان خود و مردمان آن عصر را «اری» مینامد. یعنی کتیبهی رباطک به زبان اری- که زبان مردم بلخ است- نوشته شده است. به دلیل وقت اندکی که به من داده شده، نمیخواهم به چگونگی این کتیبه بپردازم، فقط با اشارتی میخواهم فتح باب کنم.
بنا برکتیبهی ارزشمند رباطک، زبان کوشانیان زبان اری است.(21) اری در گذر زمان تبدیل به دری میشود. با این ابدال، دیگر درّه و دربار نمیتواند وجه تسمیهی دری باشد. دیگر «دری» صفت فصاحت پارسی نیست. پرسش این است: با توجه به کتیبهی رباطک، آیا ثبت:
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
شاهنامهپژوهان را به تأمل وانمیدارد؟ اگر «پارسی و دری» را برتابیم، چگونه میتوان این دوگانگی را با هویت یگانه تبیین کرد؟ دکتر اسدالله حبیب باور دارد: «عبارت فارسی دری، عبارت توصیفی نیست، عبارت بیانی یا تخصیصی است یعنی فارسیای که نامش دری است.»(22) آیا اینگونه نگاه و نگرش میتواندگره از کار فروبسته بگشاید؟ امیدوارم این تلنگر بتواند بحث نوی را در عرصهی شاهنامهپژوهی و زبانشناسی بگشاید.
بسا از دانشمندان و سخنوران پیشکسوت و پسکسوت زبان گفتاری و نوشتاری خود را گاه پارسی، گاه دری، گاه پارسی و دری و گاه پارسیّ دری نامیدهاند. برای همگرایی بیشتر حوزهی زبان مشترک، پیشنهاد من گزینش و ترویج فارسی دری/ پارسی دری است.
پاورقیها:
1. تولد: ۲۱ آوریل ۱۸۶۴م / درگذشت: ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰م
2. اقتدار کاریزماتیک: شخصیت، قهرمانی، رهبری، مذهبی.
3. اقتدار سنتی: پدرسالاران، سلطه موروثی، فئودالیسم.
4. قانون و دولت مدرن، بوروکراسی.
5 . درگذشت: پنجم سپتامبر۱۷۵۷م.
6. «در جوامع اساطیری، کاهنان رهبرانِ جامعه به شمار میروند، در جوامع رباتی یا الهی، که تبلورِ تاریخیِ آن قرونِ وسطی است، پیامبران . در عصرِ رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دورهی کنونی (عصرِ علمی) دانشمندان و جامعهشناسان رهبرانِ جامعه خواهند بود.» (اگوست کنت)
7. ر.ک: عبپالغفور، آرزو(۱۳۹۸)، چگونگی حماسهسرایی در ادبیات معاصر افغانستان، صص۱۸-۱۵ ، انتشارات عازم، کابل.
8. جلال، متینی(۱۳۴۷)، نمونههایی از نثر فصیح معاصر، ص ۵۹، انتشارات زوّار، چاپ دوم، تهران.
9. روحالله، اسلامی (عضو هیيت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد)، ایده دانشگاه/ دو فصلنامه فرهنگی، اجتماعی و علمی(نشریه ای برای جامعه دانشگاهی دانشگاه فردوسی مشهد)، سخن سردبیر: مختصات مکتب خراسان، پایه شرقی ایران، ص ۵، پاییز و زمستان ۱۴۰۰، شماره ۵، شماره مجوز: ۹۷۳۵۸۷
10. ر.ک: روزنامه همشهری، ویژهی دیپلماتیک ، شماره ۸۱ ، ۱۷ دی ماه ۱۳۸۴ ، ( مقالهی: همگرایی بین کشورهای فارسی زبان)
11. وزیرمنصور بن نوح پادشاه دانش دوست سامانی.
12. طبری، محمد بن جریر. (۱۳۳۹)، ترجمه تفسیر طبری، ص ۴، به اهتمام حبیب یغمایی، تهران.
13. بُخارا، شماره ۱۲۲، بهمن اسفند ۱۳۹۶
14. نسخة قاهره، نسخة لندن و نسخة بُنداری…
15. بُخارا، شماره ۱۲۲، بهمن اسفند، ص ۱۲۷، ۱۳۹۶
16. خوارزمی، ابوعبدالله.( ۱۹۸۵). مفاتیح العلوم، به کوشش وان فلوتن، ص ۱۱۷، لیدن.
17 . سبک شناسی، ج ۱، ص ۲۱، چاپ جیبی.
18. «زبان بلخی یکی از زبان های ایرانی میانه شرقی است که برای چندین سده در میان ساکنین مناطق شمالی افغانستان رواج داشته و علی رغم دو سده تسلط اسکندر مقدونی و جانشینان او بر این سرزمین هیچگاه از رونق آن کاسته نشد. کتیبه رباطک پس از کتیبهی سرخ کتل از مهمترین کتیبههای زبان بلخی به شمار میرود که افزون بر ارايه آگاهیهای ارزشمند در زمینهی زبانشناسی تاریخی زبانهای ایرانی، از جهت اشتمال بر داده های تاریخی مربوط به عصر کوشانیان از اهمیت خاصی برخوردار است.» ر.ک: محمود جعفری، کتیبه رباطک، https://www.cgie.org.ir/fa/news/141518/…
19. جهت معلومات بیشتر ر.ک: رضا مرادی غیاثآبادی، کتاب«اسپیتنامه»، صص ۱۰۹-۱۰۱، ۱۳۸۸؛ و نیز: https://www.mehremihan.ir/iranian-inscriptions/…
20. کنشکا در سال ۱۲۷ میلادی برتخت نشسته است. شاهنشاهی کوشانیان در اوایل و میانههای سده سوم میلادی تحت فشار نیروهای ساسانی از هم فرو میپاشد.
21 . نام هرات در متون اوستایی و یونانی «آریا»ست. آریا در گذار تاریخ تبدیل به اری میشود، اری تبدیل به هری؛ و هری تبدیل به هرات. گوستاولوبون زبان آریاییهای متوطن درآریا و آریانا را «اریک» مینامد و ماکس مولر« آریایی».
22. سرگذشت زبان فارسی، ص ۱۵۳
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=993