نگارنده: دکتر محمد شاهپور قادری
چکیده
اشعار باختری در واقع بازتولید و برساخت گفتمان اجتماعی و فرهنگی خراسان بزرگ و ایران فرهنگی است، که در رویارویی با سرکوبگری، جنایات فرهنگی و استعمارپرستی گفتمان غالب و سلطهی زمان سردار داوودخان قرار گرفته است. در این مقاله، این مسأله با شیوهی تحلیلیـ توصیفی و مبتنی بر روش کیفی پژوهشی و رویکرد «تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف» در سه مرحله: توصیف، تفسیر و تبیین؛ نقد و بررسی گردیده است. خوانش اشعار باختری در دورهی سردار داوودخان، نشان میدهد، که باختری نظام اجتماعی ـ سیاسی را بهشدّت مورد انتقاد قرار داده و ایدئولوژی چپی وابسته به شوروی را دشمن فرهنگ و زبان مردم ما دانسته است. نمادپردازی و اسطورهگرایی بیش از حد شاعر نشاندهندهی سانسور شدید حاکم در آن زمان و بیانگر نوعیت کردار سیاسی برای جلوگیری از گسترش زبان فارسی در این دوره است؛ اما، با وجود همه ستمگریهای گفتمان قدرت، باختری با نگرش ایدهآلیسم هنری، رسالت اجتماعی هنر و مسؤولیت یک شاعر دردآشنا و دادخواه را زیرکانه و هنرمندانه انجام داده است.
۱- درآمد
رویکرد «تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف» زمینه را برای نقد و تحلیل فضای گفتمانی شعر و اندیشهی شاعر، بهتر مساعد میسازد. با استفاده از این رویکرد اسرار زبانی و ابهام هنری اشعار باختری را دقیقتر میتوان بازگشایی کرد. واصف باختری «در عرصهی فرهنگ و ادبیات سرزمین ما، حضور نمایان و اثرگذار داشته است [و دارد]. شعر سروده، سیاست کرده، به حکمت و فلسفه روی آورده، بهکوششها و پژوهشهای ادبی دست یازیده، به کارهای ترجمههای منظوم و منثور پرداخته و راهیان نوسفر راه شعر و چکامه را دستگیری و رهنمایی کرده است»(زریاب، ۱۳۹۵: ۸۳). رهنورد زریاب در همین مقاله بهنوعی، فعالیتها و جایگاه ادبی و علمی باختری را «چهلساله» پنداشته است. به نگاه من، باختری شاعر، فیلسوف، عارف و دانشمند فرازمانی، فرامکانی و متعهدِ اجتماعی است، که «از ژرفای خونین رویدادها سخن میگوید؛ اما، از رویدادها نام نمیبرد. با اینحال فضای ذهنی شاعر و تصاویر آمده در آن، خواننده را تا ژرفای آن رویدادها به پیش میراند» (نادری، دستینهها۱: ۱۳۹۵: ۲۳۹). در واقع واصف باختری «کسی نیست، که از سر تفنن به شعر روی آورده باشد و پس از مدتی یا در جا بزند، یا کناره بگیرد. همواره حضور داشته[و حضور دارد] و کوشیده شعرش را از هر حیث بهکمال برساند»(کاظمی، ۱۳۹۵ب: ۲۱۳). و خواسته است، که «غم زمین و زمانهاش را بازتاب دهد. واصف گاه دچار یأس و تلخکامی است و خالیبودن دلش از امید و زندگی را شرح میدهد. او وطنش را شکنجهخانه میبیند و تصور میکند، تنها در رؤیا میتوان دید، که این خانه از فریاد شکنجهشدگان خالی است. او جوانهی امیدی هم نمیبیند، که آیندهی این باغ را گلستان کند»(سعیدی، ۱۳۹۳: ۴۳). فریاد باختری، آه و درد هر انسان زیر شکنجه است و از سرزمین، باغ و وطنی صحبت میکند، که مربوط هر انسان ستمکشیده در یک سرزمین دردمند است، نه در یک زمان خاص، مردم خاص و یا جغرافیای خاص و مشخص.
نکتهی دیگر اینکه، بهباور منتقدان ادبی زبان و ادبیات فارسی افغانستان مانند: لطیف ناظمی، پرتونادری، شبگیرپولادیان، ولی پرخاش و …، بخش زیاد شعرهای واصف باختری ابهامآمیز دانسته شده است. کاظم کاظمی، که یکی از شاعران و منتقدان ادبی برجستهی ما است، در دو مقالهی ارزشمند خود نسبت به شعر و شعور باختری تحلیلهای کارشناسانه مطرح نموده است. در مقالهای بهنام «شاعرِ شاعران» که تا حال به نگاه من در واقع، این عالیترین و دقیقترین لقب برای باختری است؛ گفته است، که شعرهای باختری «زیباست؛ ولی، عملاً به گونهای است، که ما را از دریافت شرایط عینی شاعر و یافتن مصداق روشن برای سخنان او، محروم میکند. [به این مفهوم که] یک نمادگرایی کلی است»(کاظمی الف، ۱۳۹۵: ۲۰۳)؛ اما، باور من ایناست، که رویکرد «تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف» و خوانشهای پسکنشانهای با توجه به چند وجهیبودن اشعار باختری، زمینهی «دریافت شرایط عینی و مصداق روشن» شاعر را مساعد میسازد. گستردگی ایماژها در ساخت اشعار، پیوند آنها را با واقعیتهای اجتماعی پنهان میسازد؛ ولی، این رویکرد ما را به لایههای پنهان و ژرفای زیرساختهای شاعر میرساند و بنمایههای اجتماعی آن را بازنمایی میکند. به قول ولک، آثار ادبی در واقع یک نهاد اجتماعی است، که تولیدکننده، مصرفکننده و پدیدههای ساختاری آثار ادبی و شعر(نماد، اسطوره، صنعتهای ادبی)، «در ذات خود اجتماعی هستند و زندگی نیز یک واقعیت اجتماعی است، که ادبیات آن را به نمایش در میآورد»(ولک و اوستین، ۱۳۹۰: ۹۹). بنابراین، شعر به عنوان یک کنش اجتماعی و ساختار ویژهی زبانی، همواره مورد توجه نظریهپردازان جامعهشناسی و زبانشناسان قرار گرفته است. از جمله نقدهای آلتوسر جامعهشناس فرانسوی و فرکلاف دیدگاههای تازهای در پیوند بر هنر و ادبیات و اجتماع مطرح نموده است، که «نمیتوان ادبیات را بدون متفکرانی نظیر آلتوسر»(فرتر، ۱۳۹۲: ۹)، فرکلاف و دیگران درک کرد. به دلیل اینکه، ما را وادار به دیدن، فهمیدن و حسکردن چیزی میکند، که به واقعیتها پیوند دارد. نورمن فرکلاف، «کار خود را بر اساس آثار فوکو و برخی از نظریهپردازان نئومارکسیست و دیگر نظریهپردازان اجتماعی بنا نهاد»(Threadgold, 2003: 14)؛ و «بر این باور تأکید کرد، که متن معنی را به واسطهی ویژگیهای زبانی انتقال نمیدهد؛ بلکه، معنی به واسطهی ساختارهای گفتمانمدار، تولید و درک میشود و این معنا نشاندهندهی ایدئولوژی خاص و یا شیوههای کنترل و دستکاری روابط قدرت است»(فرکلاف، ۱۹۹۱).
بنابر این، در رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی، ارتباط متن با بافتهای اجتماعی در «سه سطح قابل پیگیری است: ۱- توصیف، (تحلیل ویژگیهای صوری)؛ ۲- تفسیر، (تحلیل کنش گفتمانی فرایندهای متن و مصرف متن) و ۳- تبیین، (تحلیل کنش اجتماعی)»(فرکلاف، ۱۳۹۹: ۱۱).
۲- توصیف
۲-۱. متن اشعار(۱۳۵۳-۱۳۵۶)
شعر «و چنین بود»: «آنشب که ترکتاز شبیخونیان باد/ از سرزمین خواب گیاهان عبور کرد/ تمساح آبهای فلزین/ ناگاه عشقواژهی نیلوفر/ – عود خروشناک درود و سرود را-/ وان لاژوردخوشهی بود و نمود را/ بویید و بر گرفت و فرو بلعید/ – بوزینه سیب سرخ ز شاخ چید-/ … لیکن نخلی درون بیشهی از یاد رفتهیی/ در سوگ عشقواژهی نیلوفر/ از چشم هر جوانه و هر برگ خویشتن/ یک آسمان ستاره فرو بارید»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۷۰)؛ شعر «از این تلخابهی اندوه…» چنین است: «بند۱) که بود آن مرد سرگردان درآن میخانهی خاموش/ که مینوشید و مینوشید/ و آنگه مخمل نرم صدای او/ – صدا نی، شطی از اندوه-/ گذار باد پاییز از میان جنگل انبوه-/ چو شادروان سبزی بر حریم لحظههای پاک ما همواره میگردید:/ – عقاب پیر من دانم چهها دیدیم/ در این راهی که پیمودی و پیمودیم/ گذر از زمهریر استخوانفرسای شکهای شرنگآلود/ فرو رفتن به ژرفاهای دوزخها/ گهی از برج سبز آرزو همبال با سیمرغ/ پریدن، شهربند آفرینش را ازینسو تا بدانسو درنوردیدن/ کنام ببر را از پایه افگندن/ حریر ابر را بر آشیانهای کلنگان سایهبان کردن/ به روی لانهی گنجشکها از شاخساران تناور سایه افگندن/ فشاندن آب رود کهکشان را بر حریق جنگل خورشید/ میان بیشهی آتش سپردن راه فرسخها و فرسخها/ گهی با خشم و عصیان پنجه افگندن به دیهیم جهانداران/ گهی با خویشتن در جنگ و گاهی با سکانداران/ به طوفان دلسپردن سوی شهر مرمرین موجها رفتن/ غرور وحشی خرگاهیان آب را در هم شکستن/ و آنگهی تا قلههای نیلی معراجها، تا اوجها رفتن/ فتادن باز در غرقاب برزخها/ عقاب پیر من دانم برین راهی که پیمودی و پیمودیم/ چهها کردیم شیونها، چهها گفتیم آوخها/ بند۲) شبی آهسته سر بردم فراگوشش/ بدو گفتم/ -نمیدانم که گفتم یا خروشیدم-/ نکیسای شرابآشام من همزاد خود را یافتم در تو»(همان: ۱۷۳-۱۷۴)؛ شعر «تنها» در سال ۱۳۵۳ سروده شده است، که فضای شعر از نابودشدن همه خوبیهای زندگی و ناامیدی و بیانگر رویدادهای وحشتناک است. در این شعر طبیعت و خورشید و آسمان و زمین زندگی و هرچه در آن است، به دست حادثههای تلخ سپرده شده است، «از هر چه هست و بود/ از هرچه بود و هست/ …دلخسته بود مرد/ در رهگذار حادثه بنشسته بود مرد»(همان: ۱۸۰)؛ شعر «از خاور»: «بگو که این سوار کیست؟/ عنان رخش او به دست خیلتاش دیرسالهاش/ – شکوه روح رویش بهار- / که خسته از گزند بادهای بادیه/ ز راه میرسد/ بگو که این سوار کیست؟/ که رخش بادپای او چو شیهه میکشد/ شرنگ شب/ در آبگینهی افق رسوب میکند/ سپیدهگاه میرسد/ سوار اگر چنین بود/ و خیلتاش دیرسالهاش/ شکوه روح رویش بهار اگر چنین بود/ بشارت ای زمین سوگوار/ که از قفای او سپاه میرسد/ ایا گوزن تیرخورده در حصار بیشههای سرخ/ بگو که این سوار کیست»(همان: ۱۸۴-۱۸۵). البته، اشعار واصف باختری در زمان حکومت داود خان خیلی زیاد است و تمام قالبهای شعری از غزل تا نیمایی و آزاد شاعر، جلوهگاهی از مضمونهای اجتماعی است، که در اینجا بهطور نمونه آورده شده است.
۲-۲. ساختار
زبان شعر باختری در زمان داوودخان و پس از آن پخته و رمزیک گردیده و طوری که دیده شد، «بیشتر با نمادها و اسطورهها میآمیزد و نیز اسطورهپردازی میکند. در شعرهای او نمادها به گونهی دقیق در برابر هم و در کنار هم قرار میگیرند، زنده و پویا اند، از آغاز تا پایان شعر حرکت میکنند و هرکدام وظیفهای دارد. این حرکت نمادها در شعرهای او ما را به ژرفای شبکههای پیچیدهی مناسبات اجتماعی و سیاسی جامعه رهنمایی میکند. انسانها در شعرهای او در سیمای همین نمادها هستی مییابند و پایدار میشوند. جامعه و زندگی اجتماعی را برای ما مینمایاند. جامعهای که همیشه تشنهی آزادی و عدالت بوده است. جامعهای که پیوسته در زیر چکمههای نظامهای بیدادگر و شلاق تجاوز بیگانه زجر کشیده است. از این نقطه نظر او یکی از نامآورترین شاعران شعر پایداری روزگار ما نیز است. البته، میزان این نمادگرایی در شعرهای واصف باختری در دورههای گوناگون زندگی سیاسیـ اجتماعی افغانستان درجههای گوناگونی مییابد. واصف باختری از اسطوره و روایتهای اسطورهای گرفته تا بینشهای سیاسیـاجتماعی و نگرشهای شاعرانه، همه را با واقعیت و وضعیتی که در آن زندگی میکند پیوند میزند، تا واقعیت ذهنی شعر خود را ایجاد کند. او نسبت به واقعیت اجتماعیـ سیاسی روزگار خود و نسبت به آنچه که بر زندگی او تأثیرگذار است، با مسؤولیت بر خورد میکند. وقتی تاریکی حاکم بر جامعه را بیان میکند، وقتی از استبداد جاری روزگار و حاکمیت آن سخن میگوید و از گرسنگی مردم میگوید و از پراگندگی جنبش روشنفکری و هوچیگری جامعهی سیاسی افغانستان سخن میگوید، شماری هیاهو به راه میاندازند، که واصف باختری شاعر شکست و ناامیدی است، شاعر انزواست. آنگونه که گفته شد، کاربردنمادها، ارجاعات ذهنی به سرزمینهای ابهامآلود اسطورهها، روایتهای حماسی و تاریخی شعرهای پایداری واصف باختری را نیز گاهی در هالهی ابهام فرو میبرد؛ با این حال چنین امری سبب میشود، تا شعرهای او محتوای چندین بعدی پیدا کنند. البته این تنها وابسته به شعرهای بلند او نیست، همانگونه که میبینیم چنین چیزی با شعرهای کوتاه او نیز میآمیزد. او در کلیت شاعری است سیاسیـ اجتماعی و شمار شعرهای تغزلی و غنایی او اندک است»(نادری، ۱۴۰۱:۱۳۸-۱۳۹)؛ و به عنوان یک شاعر اجتماعی در برابر بیدادگریها و ستم فرهنگی استوار ایستاده است و مقاومتسرا و پایدار جاویدانه گردیده است، که در این ترکیبها و نمونهها و متن اشعار بهخوبی آشکار است،«گامهای اساطیر سبز، جنگل تناور بالنده، دامن بادهای سرخ، مخنث بیایمان، باغ مومیایی تاریخ، شهرهای سوخته»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۳۰-۱۳۱).
واژگان و ترکیبها در زبان اشعار باختری در واقع، تلفیقی از گذشته و امروز است، که به مخاطب عام ناآشنا است و اما، در گسترهی فرهنگی و زبان فارسی کاری بسیار درخشان و درخور ستایش است. البته، در ساختار جملات و ترکیبهای ادبی و هنری «گهگاهی کفهی زبان کمی سنگین شده، بدین معنا که گهگاه ترکیبها قدری گنگ و طولانی هستند»(کاظمی، ۱۳۹۹الف: ۲۰۵)، آقای کاظمی و منتقدان دیگر ادبی ما ترکیبپردازی نمادین را در اشعار باختری ضعف تألیف، دشواریاب و گنگ پنداشتهاند؛ اما، به نگاه من با خوانشهای پسکنشانهای و تحلیل گفتمان انتقادی این ساختار ویژهی «ترکیب در ترکیب» اشعار باختری، قابل تفسیر و تبیین بوده و به زیبایی و پختگی زبان و ساختار اشعار او میافزاید.
۳- تفسیر
اشعار باختری در اوج تضادهای ایدئولوژیک دورهی داوودخان بهشدّت انتقادی و اعتراضی است و دستگاه گفتمان انتقادی، از سوی شاعر نسبت به ایدئولوژی گفتمان غالب و سلطه به روش سمبولیسم اجتماعی در نمادهای گوناگون بازتاب یافته است، که به روش موازی فضای موجود(دشوار) و مطلوب(گذار از دشواری) را در بر دارد. خوشههای نمادین گفتمان حاکم و گفتمان رقیب در اشعار باختری نشان میدهد، که فعالشدن ابزارهای سرکوبگر باعث پیروزی «شب» و نابودی «خورشید» یا آزادی گردیده است. مثلاً، شعر «برچتر واژگونهی تندیس» سال ۱۳۵۳«با قامتی درازتر از شب، دزد چراغدار حکایتها، تابوت برگهای مزامیر، رگبارهای آتش و آهن»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۳۲)؛ شعرهای او از جایی به جایی حرکت میکند و در رویارویی با فضای استبدادی گفتمان سلطه و بینشکوتهنگر اجتماعی، سوژههای متفاوتی را معرفی مینماید؛ اما، جامعهی ایدهآل باختری، پر از زیبایی و روشنایی است، که در پرورشگاه دنیای ذهنی شاعر قرار دارد. باختری، ایدئولوژی سرکوبگر گفتمان سلطه را به تصویر کشیده است، که برای استقرار دستگاه وابسته به شوروی از زور، قتل، تبعید و زندان منتقدان خودشان سودجویی نمودهاند. دیده میشود، که گفتمان اشعار باختری در ساختگاه متفاوت و در تعارض به گفتمان حاکم، اوج گرفته و به دادخواهی برخاسته است. شعر «سهراب زنده است،۱۳۵۴» چنین بیان شده است، «تهمینه!/ آی زبند بازوی سهراب/ تهمینه ای «تمامت ذات زنانهگی»[تعبیری از نادر پور برای فرامتنیت]/ آوردگاه پنجهی رستم/ – آن تکسوار توسن تاریخ/ میدانی؟/ سهراب زنده است/ کافراسیاب را/ اینسان فتاده لرزه به اندام/»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۶۲-۱۶۳) یا در شعر «و پاسخ تلخ، ۱۳۵۵»، «یک صبح، صبح آبی آدینه/ … ابر بهارینه/ فریاد زد:/ ای نخلهای خشک سترون/ ای پیش باد، خم شده سرهاتان/ کو جوهر جوانی و رویش؟/ کو آن جوانهها و ثمرهاتان؟/ ناگه کاج خشک نگونساری/ -از تیره و تبار تبر خوردهگان باغ-/ برداشت سر ز بازوی شاخ شکستهیی/ گفت: ای نیای برتر/ ما سالها نوازش باران ندیدهایم/ آبی اگر نمانده فرو ریز آتشی/ بر ما مگیر خشم، میاشوب و گوش باش/ سال دیگر که باد خزان خیمه برفراشت/ دروازهبان دکهٔ هیزم فروش باش»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۶۵-۱۶۶) در شعر «از غرفهٔ غروب، ۱۳۵۵» میخوانیم، «دیدم که بر کرانهٔ خونین رود شرق/ از خویشتن به خویش سفر کردی/ چون بر طلوع کاذب خورشید کاغذین/ از غرفهٔ غروب نظر کردی»(باختری، ۱۳۹۵: ۱۶۸باختر)، در این نمونهها و اشعار دیگر او ترکیبهای و ساختارهای واژگانی فراوان و بیشماری وجود درد،که به عنوان ویژگیهای سبکی شاعر، بازتاب دهندهی شدّت بیعدالتی، ستم و جنایات فرهنگی دورهی سردار داوود است. نشانههای متن شعر، وحشت دستگاه سرکوبگر دورهی داوود را برجسته ساخته است و با اسمهای کهن، اسطورههای خوبی و بدی … واژههای باستانی، زمینههای تاریخیـ فرهنگی، هویت ایرانشهری و خراسان بزرگ را به نمایش گذاشته است.
همینطور در نمونههای دیگر فقر و بیچارگی و حاشیهنشینان گرسنه، گِرد سفرهی رنگین استعمار دولتی از بنمایههای مهم زیرساخت شعر باختری در زمان سردار داوودخان است. شاعر، پیوست اجتماعی درونی و دستگاه استبدادی گفتمان سلطه را، یک پیوند استثماری گروه حاکم و محکوم تعریف کرده است و پراتیکهای برخاسته از ایدئولوژی گفتمان اجتماعی و طبقاتی را به مبارزه و دادخواهی دعوت کرده است و دستاندازی شوروی و حمایت آنها از گروه مارکسیست و کودتای سردار داوود در افغانستان، که مردم ما را دچار برخوردهای ظالمانه و نامتوازن سیاسی، فرهنگی و هویتی نموده و باعث شگافهای عمیق طبقاتی گردیده، به تصویر کشیده است. با توجه به اشعار باختری، گفتمان حاکم با نوع آگاهی جعلی نسبت به تاریخ و فرهنگ در هویتزدایی دیگران و نژادپرستی و هژمونی قومی و زبانی کمر بستهاند، که تفکر اقتصادی و معیشت اجتماعی را بهشدّت تحت تأثیر قرار داده است. باختری، میخواهد بگوید، که در سایهی چنین دستگاه چهنوع روابط اجتماعی، نظام اقتصادی، سیاسی… حاکم خواهد بود؟ و از نظر شاعر جامعه هیچگونه ساختار سیاسیـ اجتماعی مشخصی ندارد و در واقع، اشعار باختری با نوعی اندیشهی اتوپیایی(Utopia) آمیخته است.
۴- تبیین
با توجه به دو مرحلهی تحلیل گفتمان انتقادی (توصیف و تفسیر) در این مرحله (تبیین) به چرایی آفرینش متن شعر میپردازیم. باختری، همواره ناظر جریانهای سیاسی و نهادهای اجتماعی بوده و زبان پویا، سچه و بهشدّت انتقادی را برگزیده است، که دلایل زیادی دارد. مثلاً چرا در اشعار گفتمانمدار شاعر ستمفرهنگی و فارسیستیزی مفصل بندی شده است؟
به روایت استاد باختری «وقتیکه سردار محمد داوودخان صدر اعظم بود و برادرش سردار نعیمخان وزیر خارجه و معاون صدر اعظم بود، «بن وینست» زبانشناس معروف فرانسوی را به کابل دعوت کرد و گفت: طرح برچیدن زبان فارسی را از افغانستان آماده کن! «بن وینست» گفت: «من این کار را نمیکنم، من یک زبانشناس هستم، من معمار زبان هستم. من ویرانگر زبان نیستم.» با او برخورد سردی کردند و وی را به غزنی روان کردند و برخورد تشریفاتی و دوباره رفت فرانسه. دو نفر از اتحاد جماهیر شوروی خواستند، یکی از دانشمندان ازبیکستانی شوروی، به نام عبدالصمد خواجه بابایووف؛ دیگر، پروفیسور دیریس بود، که هردو پشتو یاد داشتند. اینها گفتند، که بساط زبان فارسی به آسانی برچیده نمیشود؛ در هر جملهاش یک بم بگذارید. گفتند: بم چطور؟[دانشمندان و زبانشناسان اتحاد جماهیر شوروی] گفتند، که :کلمات پشتو، در زبان فارسی مروج شود. مثلاً، این جملهی خبری دورهی صدارت داوود، که از رادیو خوانده شد: «د باختر آژانس خبر داد، که امروز شاغلی داکتر علی احمد پوپل، از امور مسلکی و اداری د میرمنو تولنی لیسه دیدن به عمل آورد» این کدام زبان است؟». همچنین به نوشتهی کاظم کاظمی «برای نخستینبار به طور آشکار و بیپرده، سیاست فارسیستیزی از سوی حکومت نادرخان و برادرش هاشمخان در جامعه احساس شد و داوودخان به پیروی از عموی جلادش، تلاش زیادی به خرج داد، تا زبان فارسی را در ادارات دولتی در انزوا قرار داده و زبان پشتو را جانشین آن کند. هم در دوران صدارت و هم در دوران ریاست جمهوریاش.»(محمدی، ۱۳۹۹: ۳۷۶ به نقل از هفتهنامهی انصاف، ۷ سنبله، ۱۳۸۸)
بخش بیشتر دستگاه ایدئولوژیک گفتمان سلطه مصروف طرح و تطبیق چنین برنامهها بودند، که لایههای زیرین و نشانههای حقیقت برتر روساخت شعرهای باختری آنها را برجسته و روند نهادهای ادبی را مبارزه و دادخواهی و نقش سوژهها در شعر را بیدارگرایانه ساخته است. باختری، در تمام قالبهای شعری و آثارش بهنوعی رسالت شاعران و نویسندگان را مشخص کرده، که «معاشقه و معشوق پروری» نیست؛ بلکه در این فضای ستمگری و «شبستان» باید به «بیدارگری» و «روشنی» جامعه پرداخت.
به قول خود شاعر که در مصاحبهای میگوید: «به عنکبوت بگویید/ به آن زبان که به جز راویان باد ندانند…» این شعر وقتی سروده شده است، که محمد داوودخان کودتا کرد. در واقع، بساط یک نوع آزادی نارسا و ناقصی هم که مدت ده سال بر افغانستان فرمانروا بود، بهکلی برچیده شد. مخصوصاً در دستگاههای نشراتی کار ممیزی و سانسور شدّت گرفت. این شعر ـ همانگونهکه اشاره شد،ـ انعکاس و بازتاب همان اوضاع و احوال سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ است. یک نوع انعکاس دادن همان وضع اختناقآمیز است.» و یا شعر «از میعاد تا هرگز» را در سال ۱۳۵۳ سروده است، که چنین است:«از آن جزیره برونآی ای جزیرهنشین/ که اشک آیینهها/ حباب طوفان شد» (باختری، ۱۳۹۵: ۱۳۳). «این شعر در آنسوی شبکهی تصویرها دارای یک محتوای سیاسی است. شعر زبان پیچیده و نمادین دارد، نماد اصلی همان «جزیره» و «جزیرهنشین» است. بعد همه تصویرها و حرکتها در شعر به دور این محور میچرخند. جزیره خود مفهوم انزوا را میرساند»(نادری، ۱۴۰۱: ۱۱۱). در قسمتی از شعر، «گزافهترین روز» نماد و نشانهی پیچیدهای است و اشاره به آن روزی دارد، که شماری از دانشجویان رو به سوی ارگ روان بودند، که سخت در هم کوبیده شدند. (نادری، ۱۴۰۱: ۱۱۲)
باختری شعر «و آفتاب نمیمیرد…» را به سال ۱۳۵۴ سرود. درست زمانیکه یک بحران سیاسی در زیر پست حکومت داوودخان در گردش بود. با کودتای داوودخان در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی، دومین تجربهی دموکراسی در افغانستان پایان یافت. همانگونه که با صدارت او دموکراسی دوران شاه محمودخان نیز پایان یافته بود. داوودخان، جمهوریت را اعلام کرد و در نخستین بیانیهی خود خطاب به مردم افغانستان، دموکراسی زمان شاه را دموکراسی قلابی خواند و از نیاز افغانستان به یک دموکراسی واقعی سخن گفت. در حالیکه با کودتای او بر دروازهی پارلمان قفل آویخته شد. به فعالیتهای احزاب سیاسی پایان داده شد. آزادی بیان خاموش گردید. نشر مطبوعات حزبی و غیر دولتی متوقف شدند. رشتهاعدامهای سیاسی بار دیگر آغاز یافت. در حکومت تکمحوری داوود خان، او خود رئیس جمهور بود و صدر اعظم و وزیر خارجه و وزیر دفاع. تمام قدرت عملاً در تصاحب محمدداوودخان بهعنوان رئیسجمهور بود و از جمهوریت فقط اسمی در میان بود. او با کودتای خود با همان سیاستهایی به میدان آمد که آن سیاستها را در دوران صدارت خود(۱۳۳۲-۱۳۴۲) اختیار کرده بود. در پیوند به اتحاد شوروی گفت: «دوستی ما با اتحاد شوروی خللناپذیر است. نظام جمهوری داوودخان چونان پلی زمینهی نفوذ روزافزون اتحاد شوروی را به کشور فراهم ساخت. میشود گفت، که تجاوز شوروی بر افغانستان از همین پل گذشت. در این میان تنها جریان اسلام سیاسی بود که خود را برای مقابله با نظام داوودخان آماده میکرد. این شعر [وآفتاب نمیمیرد…]، شناسنامهی یک دورهی تاریخیـ سیاسی»(نادری، ۱۴۰۱: ۱۵۳-۱۶۱)؛ کشور است، که داوودخان رهبری آن را بهدست گرفت و «در سراسر افغانستان نظام استبدادی را حکمفرما ساخت و برای تحت نظرداشتن همهی شخصیتهای صاحباندیشه و جانبدار دموکراسی، جواسیس گماشت؛ حتی برخی از جراید ارتجاعی را که خود برای کوبیدن دموکراتها تمویل میکرد، نیز بست. روزنامههایی که حق چاپ داشتند، کاملاً در خدمت او قرار داشتند و وسیلهای برای تبلیغات تأسیس کشوری بهنام پشتونستان گردیدند. پژوهشگر آلمانی آقای «کُنرادشتار» آورده است که در دوران حکومت داوودخان در مراحل داغ بحران پشتونستان بر این باور بود، که پشتونهای شرقی(آنسوی سرحد) بخش جداناپذیر ملت افغان است. برای حکومت افغانستان پشتونهای آنسوی سرحد برادران افغانها بودند، البته در اینجا حکومت افغانستان کلمهی افغان را بهمعنای پشتون استفاده میکرد» (آهنگ، ۱۳۹۹: ۳۱۳-۳۱۹)
تشکیل حکومت تکقومی، دیکتاتور و قبیلهای محور اصلی سیاست داوودخان را میساخت. او «سیاستهای داخلی افغانستان را بیش از حد قومی ساخت و از وجود پشتونها در مقابل اقوام دیگر برای حفظ قدرتش سوء استفاده میکرد و به اقوام دیگر احساس این را میداد، که در داخل وطنشان باشندگان درجه دوم و سوم میباشند. داوودخان همهروزه بیشتر از واقعیتهای زمان و اجتماعی که در آن زندگی میکرد، فاصله میگرفت. او مانند امیرعبدالرحمنخان، نادرخان و هاشمخان مستبد بود و مانند آنها خواهان حکومت مرکزی»(آهنگ، ۱۳۹۹: ۴۳۸-۴۳۹)؛ و «سردار داوود و نعیمخان که زیر تأثیر فاشیسم آلمانی قرار گرفته بودند، قومگرایی را بهترین راه رسیدن به قدرت و حفظ قدرت فکر میکردند و بیشتر بر همین اساس چوکیهای دولتی را تقسیم مینمودند. بههمین دلیل داوودخان بهخاطر کسب نفوذ در بین پشتونهای ماورای سرحد(پشتونستان پاکستان)، دو لیسه تأسیس کرد. او جوانان و اطفال سرحدی را به غرض تعلیم در این دو لیسه داخل نمود و برای بود و باش آنها لیلیه ساخت. این پروژه مصارف گزافی را ایجاب میکرد، که از پول دولت، یعنی از جیب مردم افغانستان پرداخته میشد. آنان را به غرض تحصیلات عالی به اتحاد جماهیر شوروی و آلمان میفرستاد؛ اما، در مورد مردمان کشور خویش که سالها به انتظار مکتب و تحصیلات عالی بودند، فکری نکرد. بیشتر جوانان آنسوی سرحد همینکه تحصیلات خود را از پول مردم افغانستان به اتمام میرساندند، دوباره به کشور خود پاکستان رفته شغلهای خوبی را به دست میآوردند. داوودخان مانند تعداد زیادی مستبدین از سیاستهای ایجاد نفاق در بین گروهها و اقوام مختلف استفاده میکرد. تلاش داوودخان در این بود تا اقوام را به جان هم انداخته و آنها را به اندازهای ضعیف سازد، که هیچ نیرویی برای مجادله با او وجود نداشته باشد»(آهنگ، ۱۳۹۹: ۴۷۴-۴۷۵). بنابر این، باختری با درک ژرف، نگاه ریزبین و زبان نمادین فضای ظلمتبار و ستمگرِ گفتمان سلطه را به زیبایی بازگشایی نمود.
۵- نتیجهگیری
بررسی اشعار باختری در دورهی داوودخان بر مبنای رویکرد «تحلیل گفتمان انتقادی نورمن فرکلاف» گزارههای آشکار و پنهان متن شعر را بازنمایی کرد و نشان داد که این شاعر با زبان رمز بنمایههای اجتماعی را هنرمندانه بازتاب داده است و ایدئولوژی گفتمان سلطه را، وسیلهی ستم اجتماعی و جنایات فرهنگی دانسته است. باختری، ایدئولوژی برخاسته از لایههای دیگر گروهها و نهادهای اجتماعی را بهشدّت انتقاد نموده است، که در مقابل دستگاه سرکوب و ستمگر بیحرکت و دچار کجفهمی و کوتهاندیشی شدهاند و شاعران متکی به گفتمان غالب مارکسیست و آثار ادبی در خدمت استقرار ایدئولوژی آنها را محکوم کرده است.
در این مقاله دیده شد، که اشعار دورهی داوودخان مانند اشعار دیگر این شاعر در دورههای گوناگون برساخت و بازتولید ارزشهای اجتماعی و فرهنگی خراسان بزرگ و ایرانشهر تاریخی است، که مورد هجوم جاهلانه و ظالمانهی گفتمان غالب و دولت قبیلهای و مزدور شوروی قرار گرفته است. نمادپردازیهای دوسویهی باختری، یک طرف به ایدئولوژی قبیلهای و استبداد گفتمان دولتی و دستگاه استعماری اتحاد جماهیر شوروی و شاعران و نویسندگان مزدور آنها پرداخت و از جانب دیگر ایدئولوژی شاعر را در گفتمان شعر پایداری، با کمال ادبی و اوج هنری برجسته ساخت. در نهایت رویارویی گفتمان حاکم و گفتمان انتقادی باختری درمتن شعر مفصلبندی گردید، که غیریتسازیهای شاعر گفتمان تکقومی، قبیلهای و وابسته به ایدئولوژی مارکسیتِ شوروی را در حکومت داوودخان بهخوبی آشکار و هویتزدایی نموده است.
منابع
– آهنگ، محمد آصف(۱۳۹۹)، تاریخ افغانستان، ج۱، کابل: واژه.
– باختری، واصف(۱۳۹۵)، سفالینهی چند بر پیشخوان بلورین فردا، کابل: عازم.
– دهقان، محمد صادق(۱۳۹۴)، در قاب آیینه (گفتوگو با واصف باختری)، پرسشگر نصرالله پرتو نادری، چاپاول، تهران: سوره مهر.
– زریاب، رهنورد(۱۳۹۵)، «اوصاف واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه»، دستینهها(مجموعه مقالات)، بهکوشش ناصر هوتکی، جلد۱، کابل: عازم.
– سعیدی، شریف(۱۳۹۳)، حریق لاله، چاپاول، کابل: امیری.
– فرتر، لوک(۱۳۹۲)، لویی آلتوسر، ترجمهی امیر احمدی آریان، تهران: مرکز.
– فرکلاف، نورمن(۱۳۹۹)، تحلیل گفتمان انتقادی، ترجمه روح الله قاسمی، چاپ اول، تهران: اندیشه احسان.
– کاظمی، محمدکاظم(۱۳۹۵الف)، «شاعر شاعران»، دستینهها(مجموعه مقالات)، بهکوشش ناصر هوتکی، جلد۱، کابل: عازم.
– کاظمی، محمدکاظم(۱۳۹۵ب)، «واصف باختری و شعر نو»، دستینهها(مجموعه مقالات)، بهکوشش ناصر هوتکی، جلد۱، کابل: عازم.
– نادری، نصرالله پرتو(۱۴۰۱)، پیر روشنیفروش، چاپ اول، کابل: واژه و فرهنگ.
– نادری، نصرالله پرتو (۱۳۹۵)، «شعر پایداری در رنگینکمان سرودههای واصف باختری»، دستینهها (مجموعه مقالات)، به کوشش ناصر هوتکی، ج.۱، کابل: عازم.
– ولک، رنه و اوستین، وارن(۱۳۹۰)، نظریه ادبیات، ترجمه ضیا موحد و پرویز مهاجر، تهران: نیلوفر.
– محمدی، غلاممحمد(۱۳۹۹)، شکوه و پهنهی زبان پارسی، چاپ نخست، کابل: سعید.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1104