زبان پارسی و مقاومت فرهنگی

10 سرطان 1404
3 دقیقه
زبان پارسی و مقاومت فرهنگی

سخن پارسی‌بان

 

زبـان پارسـی و فـرهنگ خراســانی، دو سـتون استــوار تمدن آریانایی‌ـ ‌اســلامی، در گذر قرون، همواره در معرض تهدیدهای بیرونی و فرسایش‌های درونی بوده‌اند. از فروپاشی نظم ساسانی و ورود فرهنگ‌های بیگانه پس از اسلام، تا هجوم مغولان و موج‌های زبان‌زدایی در دوره‌‌های مختلف در برخی از شهرهای پارسی و جغرافیای فرهنگی خراسان تاریخی، این دو عنصر حیاتی، بی‌وقفه مورد تهاجم قرار گرفتند. با این‌همه، آن‌چه موجب تداوم و استواری این فرهنگ و زبان گردید، نه فقط نقش شاهان و سیاست‌مداران، بلکه حضور مردان و زنانی بود که در کسوت ادیب، شاعر، پهلوان و سردار، و حتی مردم کوچه و بازار، از این میراث پاسداری کردند.
یعقوب لیث صفاری، که خود خراسان‌زاده‌ی اصیل و از جوان‌مردان سیستان بود، با یک جمله‌ی کوتاه اما پرمعنا، خشت نخست بنای مقاومت فرهنگی را نهاد وقتی که گفت: «آن‌چه من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» این جمله‌ی ساده، انکار زبان‌های بیگانه و تصریح بر شأن زبان پارسی در عرصه‌ی حاکمیت او بود. او زبان را نه ابزار اداری، که شالوده‌ی هویت قومی و فرهنگی می‌دانست. همان بود که با این موضع‌گیری، نخستین گام‌های باززنده‌سازی زبان پارسی به‌عنوان زبان فرهنگی و رسمی برداشته شد.
البته این تنها نبود؛ بلکه تلاش‌ها برای احیای زبان پارسی در روزگار سامانیان اوج گرفت. چنان‌که در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری آمده است؛ ابومنصور المعمری به فرمان امیر ابومنصور عبدالرزاق، نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان و هوشیاران از آن‌جا بیاورد از هر جای، چون ماخ پیر خراسان از هری، و چون یزدان‌داد پسر شاهپور از سیستان، و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از شاپور، و چون شاذان پسر برزین از طوس، و از شارستان گرد کرد و نخستین هسته‌ی دانشیِ توجه به زبان و فرهنگ نیاکان و باززنده‌سازی آن را پی‌ریزی کرد.
پس از آن، فردوسی با شاهنامه، رسالتی چند برابر بزرگ‌تر را بر دوش گرفت. او، به‌درستی دریافته بود که تداوم هویت بر فراورده‌های زبان استوار است، و تداوم زبان در گرو پیوند آن با اسطوره، تاریخ و روان جمعی مردم است. از همین رو، داستان‌هایی چون رستم و سهراب، نه تنها روایات ملی، بلکه قطعاتی از پازل حافظه‌ی جمعی ملت آریانایی شدند. از طریق این روایت‌ها، زبان پارسی دیگر نه فقط ابزاری برای سخن‌گفتن، بلکه حافظ روح ملت و هویت این جغرافیا شد.
فرهنگ خراسانی، که در شعر، عرفان، فلسفه و سیاست جلوه‌گر بود، در دل تاریکی سده‌های میانه، چراغ پرفروغی بود برای جهان خراسانی. عطار نیشابوری، سنایی غزنوی، مولوی بلخی، و حتی ناصر خسرو قبادیانی، از جمله مشعل‌داران این فرهنگ بودند که زبان را به سطحی از تعالی رساندند که از قالب کاربردی فراتر رفت و به ابزار عرفان، تفکر و کشف حقیقت بدل شد.
در دوران معاصر، این سنت ایثار و پاسداری به‌گونه‌ای دیگر ادامه یافت. احمدشاه مسعود، فرمانده اسطوره‌ای پارسی، جمله‌ای گفت که هنوز در جان دوستداران فرهنگ خراسانی طنین دارد: «عملیات ما برای ادبیات ماست». او با این سخن، به‌روشنی نشان داد که مبارزه‌اش، صرفاً برای خاک یا قدرت نبود؛ بلکه برای هویتی بود که در شعر، ادب و فرهنگ نهفته است. در دل گلوله‌ها، واژه‌ها را پنهان کرده بود تا فرزندان فردا از آن تغذیه کنند.
در نهایت، زبان پارسی و فرهنگ خراسانی، نه از سر تصادف، بلکه به یاری پایداری تاریخی نسل‌هایی از دلیرمردان میدان مبارزه‌ و دانشی‌فرهیختگان ادب و هنر و فرهنگ این مرز و بوم به امروز رسیده‌ است. این زبان، چونان گنجینه‌ای مقدّس، به همت کسانی بر ما و برجای مانده که آن را چون جان حفظ کردند و در سینه بزرگ داشتند، بر سنگ نگاشتند، در شعر سرودند و عاشقانه از آن دفاع کردند.
از این‌رو، اگر امروز ما پارسی می‌نویسیم و می‌اندیشیم، نه به برکت روزگار، بلکه به پاس مجاهدت کسانی است که باور داشتند، بی‌زبان، بی‌فرهنگیم؛ و بی‌فرهنگ، بی‌هویت. پس، از این زبان و این فرهنگ، پاسداری باید کرد و برای حفظ آن باید رزمید، چه با جان چه با اندیشه.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2877


مطالب مشابه