تر‌ابی هر‌وی «شا‌عر‌ گم‌‌نا‌م ‌هر‌اتی ‌ در هند»

19 جدی 1402
10 دقیقه
تر‌ابی هر‌وی «شا‌عر‌ گم‌‌نا‌م ‌هر‌اتی ‌ در هند»

نگارنده: سید فیض‌الرحمن «رائد قریشی»

 

چکیده
ترابی هروی از زمره‌ی آن سخن‌پردازان پخته‌گوی هرات است که تا هنوز اطّلاعات دقیق و بسنده‌ای از زندگی و آثار او در دست نیست. تذکره‌هایی‌که در شبه‌قارّه‌ی هند نوشته شده‌اند نیز از این شاعر والامقام چندان معلوماتی به‌دست نمی‌دهند. و همه یکی دو سطر بیش در باره‌ی وی ننوشته‌اند و متأسفانه حتی تاریخ تولد و وفات وی نیز معلوم نیست. از دیوانش پیداست که وی در عهد اکبر و جهانگیر در اوج شاعری رسیده است و این دو پادشاه را مدح‌ها گفته است. نگارنده از روی تک‌نسخه‌ی دیوان وی که تا کنون شناخته شده و در کتابخانه‌ی خدابخش‌خان پتنه، هند، نگه‌داری می‌شود و نیز با مراجعه به بعضی تذکره‌ها به معرفی وی پرداخته‌ است.
کلیدواژه‌ها: ترابی هروی، شعرپارسی، سده‌ی یازدهم، هند

مقدمه
ترابی هروی که تذکره‌نگاران در ذکر وی تنها به تخلص وی اکتفا کرده‌اند، از شاعران بلندپرواز و خوش‌بیان در نیمه‌ی نخست سده‌ی یازدهم قمری است که به هند مسافرت کرده و به گمان غالب در آن‌جا درگذشته است. شادروان خیّام‌پور، ترابی هروی و ترابی بلخی را یکی دانسته و او را از مدّاحان امام‌قلی‌خان حاکم بلخ نوشته است (خیام‌پور، 1368: 183- 184).
حسین‌قلی‌خان عظیم‌آبادی در تذکره‌ی خویش از ترابی بلخی به صفت شاعر مسلّم‌الثبوت و استاد بی‌مثال یاد نموده و می‌گوید که یک چندی مجاور مرقد منور حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب کرّم‌الله وجه بود و قصیده‌ای در مدح امام‌قلی‌خان (م1060ق در سن 62 سالگی) حاکم بلخ انشاء نموده، گذرانید و حاکم مذکور از قدردانی او را به زر کشید (عظیم‌آبادی، 1391: ج1/ 303) و (سلیمی، 1321: 246- 247).
صاحب تذکره‌ی صبح گلشن از شاعری به‌نام ترابی هروی نوشته و می‌گوید: «شاعری خوش‌فکر و خوش‌تلاش بود» (اعظم، 1258: 84).
در این شکی نیست که امام‌قلی خان با ترابی هروی معاصر بوده است؛ ولی نویسنده‌ی این سطور را باور بر آن است که خیّام‌پور را در این باره خبط واقع شده است. چون از یک‌سو ترابی بلخی همه‌ی عمرش را در بلخ گذرانده است و به قول نصرآبادی معتکف آرامگاه علی ابن ابیطالب کرم‌الله وجهه در بلخ بوده و از سویی عظیم‌آبادی در تذکره‌ی خویش از مفقودبودن دیوان ترابی بلخی در هند نوشته است و این نیز می‌رساند که صاحب تذکره‌ی مزبور که زادگاهش هند بوده و همه‌ی عمر در هند زیسته از دیوان ترابی بلخی سراغی نداشته است و پیداست که دیوان ترابی هروی که امروز در کتابخانه‌ی خدابخش‌خان است در آن عهدی که عظیم‌آبادی تذکره‌ی خویش را می‌نوشته، موجود بوده است؛ چون پدر خدابخش‌خان، محمدبخش «ت 1842» «بانی این کتابخانه» با حسین‌قلی‌خان «م بعد از 1834» چندان تفاوت زمانی نداشته است . علی کل حال، این مسلّم است که ترابی بلخی و ترابی هروی دو شخص جداگانه و هردو شاعر بوده‌اند.

احوال و زندگانی ترابی هروی
در دیوان ترابی هروی هیچ جایی اشاره به تولد وی نشده است و این‌که زندگی وی پیش از رفتن به هند، در هرات چگونه بوده ‌و چند سال از عمر خود را در هرات گذرانده، معلوماتی بیان نشده است. فهرست‌نویس کتابخانه‌ی خدابخش‌خان پتنه، در شناس‌نامه‌ی نسخه‌ی خطی دیوان وی به زبان انگلیسی، قول تقی اوحدی را از عرفات‌العاشقین نقل کرده و خبطاً ترابی مشهدی را ترابی هروی معرفی کرده‌است. برای اثبات این اشتباهِ فهرست‌نویس، تنها این سند بسنده است که تقی اوحدی با جمعی از دوستانش که هم‌سفر او بوده‌اند، در اول رجب سال 1015قمری به هند سفر کرده‌ است؛ ولی ترابی هروی در همین دیوانش به سفر خود از هرات به هند، سال 965قمری را ذکر کرده است و آن قطعه این است:
بسوخت فرقت یاران هم‌دمم دل و جان
ز دست ظلم و ستم تا جدا شدم ز هرات
کسی مباد گرفتار در فراق وطن
چو من که دور به‌جور و جفا شدم ز هرات
خرد چو کرد سؤال از برای این تاریخ
جواب دادم و گفتم: جدا شدم ز هرات
(نک‍: برگ 148)

پس پیداست که ترابی هروی مسن‌تر از میر ترابی مشهدی بوده و سال‌ها پیس از ترابی مشهدی به هند سفر کرده است. با همین تخلص چند شخص دیگری نیز بوده‌اند که نام‌ بعضی از آنان قرار ذیل است: ترابی مروی، ترابی کرمانی، ترابی پانی پتی و ترابی مشهدی که از حال این شاعران نیز اطلاعات بسنده‌ای در دست نیست.
ترابی هروی چنان‌که خودش نیز تصریح می‌کند، از خانواده‌ی اهل علم و فضیلت بوده و در این فضیلت نه تنها خانواده‌اش که حتی دیگر اقوام وی نیز شریک بوده‌اند. ترابی، بیش‌تر از این در این‌باره چیزی نمی‌گوید و فقط با همین ذکر کوتاه از خانواده و اقوام خویش بسنده می‌کند.
بود اقوامم «ترابی» چون همه ارباب فضل
اندکی آن بی‌بضاعت کرد از اقوام، وام(برگ 73)
ترابی گاه‌گاهی در دیوان خود از عشق زمینی‌اش سخن می‌گوید. وی صراحتاً از عشق بر هندویی و نیز از عاشق‌شدنش بر افغان‌پسری سخن گفته‌است. پیداست که این شخص از مردم افغان در هند بوده است. اینک به آن ابیات پرداخته می‌شود:
به مُلک دین خلل افگند شوخ دل‌جویی
فتاد رخنه در ایمان ز عشق هندویی(برگ 95)

شده افغان‌پسری فتنه‌ی ارباب نظر
که به‌هر چشم‌زدن برده دل و جان دگر
این‌که مَنعم کند از آه دمادم ناصح
چه کنم آه کز افغان منَش نیست خبر
هست از آن قامت و رفتار خجل سرو سهی
منفعل‌گشته از آن طلعت و رخسار قمر
مست‌چشمی که چو برهم زند از ناز مژه
کشور دل شود از فتنه‌ی او زیر و زبر
حلقه‌ی زلف سیه تا کمرش دام بلا
وز پی قتل اسیران بلا بسته کمر
مرکب ناز سوار و شده در جامه اجل
رخ برافروخته چون شمع و زده گل برسر
داده دل باز «ترابی» به بت افغانی
که نرسته‌ست هنوز از سمنش سنبل تر(برگ51)

وی در پیرانه‌سری از عشق چهارده‌ساله‌ی سخن می‌گوید:
به‌سان شمع پابند غمم با گریه و زاری
در این پیرانه‌سر از مهرِ ماهِ چارده‌ساله(برگ 87)

ترابی هروی و دوری وی از هرات
ترابی هروی از علاقه‌ی مفرطی که به زادگاه خویش «هرات» داشته و از دوری آن ناخوش بوده است، در دیوان خود بارها یاد کرده است و این مارا متیقن می‌سازد و می‌رساند که وی غیر از ترابی بلخی است. وی اگر از یک شهر خراسان «هرات» به شهر دیگری «بلخ» یا برعکس آن عازم می‌گردید هیچ‌گاهی آن‌ را ترک خراسان نمی‌نامید. چنان‌که در اشعار خود از ترک خراسان یاد نموده و عزم سفر کرده است و همانا این سفر وی چنان‌که خودش نیز تصریح کرده است، از هرات به هند بوده است. از دیوان ترابی پیداست که وی پس از ترک هرات به انواع و اقسام آلام و دردها و بی‌کسی‌ها و نامرادی‌ها و افلاس مواجه شده است و دل‌تنگ هرات و یاران و خویشاوندان بوده است. در ذیل به چند نمونه بسنده می‌شود.
در غریبی «ترابیا» مُردم
محنتِ این دیار کُشت مرا

از خویش و آشنا همه بیگانه وز رفیق
بنشسته‌ام به کلبه‌ی بیت‌الحزن جدا
رفتی «ترابی» از سر کویش به صد ستم
چشمِ زمانه ساخت تو را از وطن جدا

مپرس حال «ترابی» که مردن اولی‌تر
ز زندگانی و از یار و از دیار جدا (برگ 6)

عید شد وز بی‌کسی در غربتم حیران و زار
ماه من مپسند زار و بی‌کس و حیران مرا (برگ 9)

دور از وطن فتاده و بیمارم و غریب
یاران ترحّمی که بسی زارم و غریب (برگ13)

«ترابی» هست رند و مفلس و بی‌خان‌و‌مان امّا
ز ارباب طمع نبود که طبع محتشم دارد (برگ 33)

چون «ترابیّ » نامراد منم
که نشد هیچ‌کار من به مراد (برگ 35)

نامرادی نگر که می‌طلبم
چون «ترابی» هلاک خود به مراد(برگ 36)

از گوشه‌ی فراق «ترابی» به درد هجر
راضی به مرگ، دور ز یار و دیار ماند(برگ 37)

ز زندگی چو «ترابی» ملولم ای همدم
جدا ز یار و دیار خودم ملال نگر(برگ48)

ای‌دل چنان ز فرقت جانان مکدّرم
کز عمر خود ملولم و از جان مکدّرم
افسرده‌ام ز دوری هم‌صحبتان خویش
در غربت از جدایی خویشان مکدّرم(برگ66)

کسی کجاست «ترابی» به نامرادی من
که ترک خانه و یار و دیار داده منم(برگ 67)

از شهرهای هند که ترابی هروی در آن زیسته است جز آگره و لاهور و گجرات از جایی یاد نکرده است. فقط از یک قصیده‌ی وی پیداست که وی به لاهور رفته و در آن قصیده از آن سفر یاد کرده. ترابی هروی امّا بیش‌تر وقت خود را در شهر آگره گذرانده است. از تاریخ ورود وی به آگره چیزی نمی‌دانیم. اگر فرض کنیم که وی پس از مفارقت هرات مستقیماً به آگره باشنده شده باشد و طوری که در یکی از قطعات خود یاد کرده که تا سال 998قمری در آگره باشنده بوده و می‌دانیم که وی در سال 965قمری از هرات به هند سفر کرده است؛ پس می‌توان حدس زد که وی در حدود بیش‌تر از 33 سال را در آگره یا در کل در شهرهای یادشده در هند مقیم بوده است.
در شهر «اگره» کو بود از شهرهای هند
فصل بهار بود به وقت گل و گیا
***
در تولد کسی «شاید پسر خود» گوید:
داشتم در بلد فاخره‌ی «اگره» مقام
که «ولی‌جان» من از غیب رخ خویش نمود
در شب چاردهِ ماه جمیدالآخر
که به نهصد، نود و هشت زیادت شده بود (نک‍: برگ 145)

وی در جایی از گجرات نیز یاد نموده است:
«ترابی» دیگر از ملک خراسان رو به هند آورد
ببند از جان کمر در خدمت خوبان گجراتی (برگ 92)

در وقت جلال‌الدین اکبر، حمامی در حوالی دیوبند ساخته شده بود که گویا تمویل‌کننده یا مهندس آن قاضی محمدمحسن بوده است. ترابی هروی این حمام را با «گلشن بهزاد» در هرات تشبیه کرده است:
در سواد دیوبند این بقعه زآب‌وتاب خوش
هست هم‌چون «گلشن بهزاد» در شهر هرات (برگ 147)

ذکر شاعران در شعر ترابی هروی
در دیوان ترابی هروی از شاعرانی چون امیر خسرو، حسن [دهلوی؟] جامی، محتشم کاشانی و ابهری نام برده شده و از این میان بیش‌تر به محتشم توجه داشته است. اینک آن ابیات نقل می‌گردد.
بگویم یک سخن از دوستی، جانان من بشنو
به قول دشمنان از ره مرو، طفلی، سخن بشنو
«ترابی» التجاء آور به روح «جامی» و «خسرو»
به حُسن معنوی آنگاه تحسین از «حسن» بشنو(برگ‌های 83 و 84)

گدای توست «ترابی» و شاعر است ولی
ز لاف شعر به دوران چو «محتشم» نزِیَد(برگ 46)

مدّعی از حسد مکن دخل در این غزل که هست
شعر ترابی گدا، طرزِ کلام محتشم(برگ 65)

وی در جایی از شاعری به‌نام «ابهری» نیز یاد کرده و شعر وی را مسخره‌ی کِه و مِه در هند گفته ولی پیدا نیست که منظور وی کدام ابهری است، چون با تخلص ابهری چند شاعر هم از قدما و هم از متأخرین شعر گفته‌اند (برگ 152).

دیوان اشعار ترابی هروی
این‌که دست‌نویس‌های دیگر دیوان ترابی هروی در کدام کتابخانه‌های دنیا موجود است اطلاعاتی در دست نیست. نویسنده‌ی این سطور که از هشتم تا پانزدهم ژانویه سال «2019» ترسایی به شهر پتنه سفر نمودم و از کتابخانه‌ی خدابخش‌خان دیداری به عمل آوردم، با یک نسخه‌ی دیوان ترابی هروی آشنا شدم و در همان سفر یادداشت‌هایی از آن دیوان نوشتم که شرح آن قرار ذیل است.

برگه‌ی نخست دیوان ترابی هروی
این دیوان هرچند شامل غزلیات، قصاید، قطعات و رباعیات می‌شود؛ ولی کسی «غیر از کاتب، گویا مالک آن» در برگ آخر این دیوان ‌را انتخابی از دیوان ترابی گفته است. این نسخه به شماره‌ی « C.281» « P.No.4259» و به‌نام دیوان ترابی هروی نگه‌داری می‌شود و به خط نستعلیق خوانا نوشته شده و نسخه‌ی ثابتی است. در مجموع، 341 غزل دارد که از آن‌جمله 124 غزل آن پنج بیتی است. پس از غزلیات به ترتیب قصاید آمده است و در قصاید پس از مدح و نعت حضرت پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلّم به وصف چهار یار کبار و حضرات حسنین‌الشهیدین رضی‌الله عنهم می‌پردازد و چنین داد سخن می‌دهد:
به چـار یارِ کـرامش که هـر یکی بودنـد
دُری ز دُرج صفـا و مهی ز بـرج وفـا
علی‌الخصوص ابی‌بکر آنکـه‌ازسر صدق
همیشه بود نبـی را رفیـق در همـه‌جـا
عمر امیرِ به‌عـدل آنکه بُـد ز صیقلِ تیـغ
مــدام زآینــه‌ی دیــن، غبـارِکفــرْزدا
درِ مـدینـه‌ی‌علــم‌نبــی به‌قــول رسـول
علـی امیــر عـدوبنـد و شاهِ قلـعه‌گشا
به آن دو اخترِ برجِ شرف حسین و حسن
دو گوشواره‌ی عرش و دو شمع راه هدا
پس از آن از دوازده امام رضوان‌الله تعالی علیهم اجمعین یاد می‌کند و سپس به مدح چهار امام دین و مجتهدین مبین می‌پردازد و چنین معنی‌طرازی می‌کند.
به آن‌چهـار امـام دلیل ‌و هـادی دین
که بوده هریکی‌از علم اَعلمُ‌العلماء
امام دین حنیفی،شافعی امام به‌حق
امـام‌مـالک‌و حنبل امـــام راهنـما
نخستین قصیده‌ی این دیوان که 116 بیت دراد، در مدح حضرت پیامبر اسلام (ص)، خلفای راشدین . امامان دوازده‌گانه و ائمه‌ی دین است که ابیاتی از آن در بالا نقل شد. دومین قصیده در مدح جلال‌الدین محمد اکبر پادشاه است که 75 بیت دارد. در حواشی همین قصیده، قصیده‌ای در مدح جهانگیر نیز آمده است. قصیده‌ی بعدی نیر در مدح اکبر پادشاه است و چنین آغاز می‌شود:
آن‌که چون عرشش آستان باشد
در قدر [او] خدایگان باشد
پادشاهی کز اقتضای قدر
حکم او بر قضاء روان باشد
شاه اکبر یگانه‌ی آفاق
که شهِ آخرالزمان باشد(نک‍: برگ75 و 76)

پس از آن قصیده‌ای در مدح جهانگیر چنین آغاز می‌شود:
باز مُلک هند را صاحب‌قرانی یافت نو
کشور آفاق را کشورستانی یافت نو
چون نشان می‌جُست دهر از پادشاهان قدیم
شاه دارافرّ اسکندرنشانی یافت نو

قصیده‌ی بعدی در مدح محمدقاسم‌خان و محمدحسین‌خان است. از قصیده پیداست که این هردو باهم برادر بوده‌اند و شاعر آنان را از برگزیدگان شاه‌جهان می‌خواند و کابل و هند را مسخّر و باج‌گزار آنان می‌گوید:
یکی ز پیشه‌ی عدلش به گرگ، برّه موافق
یکی به پیشه‌ی مردی نموده کار غضنفر
شد از سلوک یکی مُلک باختر همه تابع
ز ضرب تیغ یکی را بلاد هند مسخّر
خراج و باج به تدبیر این کشیده ز کابل
به زور بازوی مردی کشاده آن، رهِ خیبر
(نک‍: برگ105)

قصیده‌ی بعدی درباره‌ی دوهزار روپیه که نزد نواب حکیم همان بوده، گفته شده است. پس از آن قصیده‌ای در مدح یکی از نوابان به‌‌نام محمد است و سپس قصیده‌ای در مدح میرزا حسین‌علی که از سادات بوده سروده شده است. سپس قصیده‌ای آغاز می‌شود که شاعر آن را در راه سفر به لاهور گفته و در آن از تغییر جاگیر خود شکایت کرده، از قصیده پیداست که وی از طرف پادشاه یا یکی از ارکان مهم پادشاهی دارای جاگیر نیز بوده است و شاید در دربار جلال‌الدین اکبر یا جهانگیر مؤظف بوده است. ابیاتی از آن قصیده:
سه‌سال بود که جاگیر بنده بود به حال
گمان کجا که کس از من به سال حال کشد
ز سعی و شومی عمّال بدعمل امروز
که روز عمر بداندیش با زوال کشد
تغییرگشته ز من موضعی که از رقبه
کلانی‌اش به بزرگی کرّنال کشد
بداده‌اند عوض موضعی که آنجا دُزد
فرشته را عوض غلّه در جوال کشد(برگ 120)

قصاید بعدی هم به ترتیب در مدح میرزاحسن و میرزاحسین‌علی است که گویا هردو از نوابان و سپاهیان بوده‌اند. پس از قصاید، ساقی‌نامه آغاز می‌شود که الحق شاعر در آن داد سخن داده و برای می و جام ترکیبات بکر و تازه و قشنگی آورده است. پس از ساقی‌نامه، پندنامه آغاز می‌شود. هرچند عنوان این پندنامه مخدوش است؛ امّا از فحوای کلام پیداست که شاعر به پنددادن و اندرزگفتن پرداخته است.

قطعه‌ها
قطعه‌ها طبق معمول به تاریخ‌های تولد، وفات، اعمار ابنیه و غیره ویژه ساخته شده است. در این قطعه‌ها به تاریخ فوت محمدظاهر، نواب حکیم همام، سیدعلی‌خان، خان‌محمدقاسم، شیخ فیضی «شاعر و دانشمند»، خواجه حاجی‌محمد، حاجی ابراهیم و دیگران پرداخته شده‌است. از آن جمله فقط به تاریخ فوت فیضی بسنده می‌کنیم:
چو رفت از نظر آن نور چشمِ اهل تمییز
جهان به دیده‌ی ارباب فضل گشت سیاه
به‌سان گنج چو شد زیر خاک مأوایش
خطاب آمدش از نزد حق که طاب ثراه
شدش چون منکشف اسرار این‌جهان یک‌سر
برفت تا شود از سرّ آن‌جهان آگاه
چو سال رحلت او خواستم ز پیر خرد
ز روی حسرت و غم گفت: «حیف فیضی آه»
(نک‍: برگ 144)

پس از اتمام قصاید، رباعیات آغاز می‌گردد و در رباعیات نیر شاعر چیره‌دست و استاد است. چند نمونه از رباعیات:
گر منزل عاصیان سقر خواهد بود
مأوای منِ خسته‎جگر خواهد بود
زان‌رو که گناهم ار به‌میزان سنجند
از وزن دو کون بیش‌تر خواهد بود

در دوری از وطن گوید:
در دهرکجاست همچو من حیرانی
بدحـالِ‌خـرابِ بی‌سروسامانی
بیچــاره‌ی‌دردمنــدِ‌محنــت‌زده‌ای
دور از وطنی، غریبِ سرگردانی
**
دلبستـه‌ی آن سرو بلنــد تـو شـوم
جان‌داده‌ی‌لعل نوشخند تو شوم
دیـوانـه‌ی طـرّه‌ی کمند تــو شــوم

در ذکر خراسان «هرات» گوید:
خوش آن‌که به‌حشر طرح‌شوق انگیزم
بر عادت خود باز به‌عشق آمیزم
وز خاک خـراسان چـو«ترابی» خیزم
در دامنِ یـار چـون غبـار آویزم

در ترک هری «خراسان» گوید:
ای دل که مفارقت ز یاران کردیم
ترک هری و وصال یـاران کردیم
بر باد حـوادث شده مـانند غبـار
قطع نظر ازخاک خراسان کردیم

در تجرید گوید
می‌باش مجـرّد و تنعّـم می‌کن
وز صحبت مخلوق توهّم می‌کن
رنجوری دل در آشنایی می‌دان
پـرهیز ز اختـلاط مـردم می‌کن
**
ازصحبت‌ناکسان‌جدایی خوش‌تر
وز منّت‌سفلگان گدایی خوش‌تر
در فسق اگر ز حق هراسان باشی
صدبار ز طاعت ریـایی خوش‌تر

ابیات برگزیده‌شده از دیوان ترابی:
فغـان کـه در دل مـن صدهـزار داغ جفـاست
ز نـوگــلی کـــه در او نیست از وفــا بــویـی
**
بضـاعـت گنــه‌ام هست آن‌قــدرکــه به‌حشر
درآورم بـــــه‌تصـــــرّف تمـــــام دوزخ را
**
اگردرخورد محنت اجر خواهـد بود درمحشر
تـوانـدشــد شفیع خلـق محنت‌دیده در محشر
**
بشارت ای گنـه‌کاران که آرنـدم چو در محشر
نخـواهـد با شما هـرگـز رسیـدن نوبت پرسش
**
بـه کشتنـم مکـن انـدیشـه از گنـه کـه تـو را
بـه اجـر خـویش شفـاعـت کنـم بـه روز جـزا
**
خـوش آنکه چـون کُشی‎ام بی‌گنه به‌تیغ تغافل
نــدامـت آوردت عــذرخــواه بـر سر خـاکـم
**
مرا جان بر لب از درد دل و جانـان ز من غافل
نکردی ناله یک‌ره آگهش آه این‌چه تأثیر است؟
**
ز تیرغم به‌خـون غلتیده صیدی‌ام سواری کو؟
کـه بـردارد مـرا از خـاک و بـر فتـراک آویــزد
**
صید ناوک‌خورده‌ای‌ام در میان خـاک و خـون
دست و پـایـی می‌زنـم تـا قاتلم بـر سـر رسـد
**
می‌گشت هـرطـرف غم‌و می‌جُست خـانـه‌ای
غمخـانـه‌ای چـوسینه‌ی مـن عـاقبـت نیـافـت
**
رانـدی مـرا بـه نـاخـوشی از کـوی خـویشتن
خــوشنـود ساختـی ز خــود اربـاب رشـک را

 

بیت آخر دیوان
زخم‌ها یافت ز پیکان جفایت دلِ زار
هرگز ای شوخ دلم را ز تو این چشم نبود

برگه آخر دیوان ترابی هروی
یادداشت: این دیوان را مالک آن، نورمحمد فرزند عبدالرسول بن عبدالقدوس ساکن قصبه‌ی توهانه در سال 1110قمری از کسی خریده و آن را انتخابی از دیوان ترابی گفته است.

منابع
1. اعظم، محمدغوث خان بهادرجنگ. (1285). صبح گلشن. هند: مدراس
2. خیام‌پور، (1368). فرهنگ سخنوران. تهران: طلایه.
3. سلیمی، محمد سلیم بخاری. (1321). کشکول سلیمی و تاریخ متقدمین و متأخرین، به اهتمام ملا عبدالکریم. تاشکند: چاپ سنگی.
4. عظیم‌آبادی، حسین‌قلی‌خان. (1391). نشتر عشق. سیدکمال حاج سیدجوادی. تهران: میراث مکتوب
5. واله داغستانی، علی‌قلی‌خان. (2001) ریاض‌الشعراء، به تصحیح پروفیسر شریف‌حسین قاسمی. رامپور: کتابخانه‌ی رضا.
6. نصرآبادی، محمدطاهر. (1317). تذکره‌ی نصرآبادی، به کوشش وحید دستگردی، تهران: چاپخانه‌ای ارمغان.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1466


مطالب مشابه