نفخ شاعرانه

25 حوت 1403
2 دقیقه
نفخ شاعرانه

نویسنده: سیدنورالحق صبا

 

آقای دکتر پس از آن‌که بادقت پرونده‌ام را نگاه کرد زیر چشمی به من نگریست و گفت: «لطفاً روی آن تخت دراز بکشید؛ پیراهن و زیر پیراهنی‌تان را هم بزنید بالا تا برسد به قفسه‌ی سینه‌ی تان!».

بی درنگ چنان کردم.

کف دست چپش را گذاشت زیر قبرغه‌ی راستم و با سه انگشت دست راستش کوبید به پشت دست چپش: دوپ، دوپ، دوپ….

بعد، روی نافم، دوپ، دوپ، دوپ…؛

بعد، قسمت راست نافم: دوپ، دوپ، دوپ…؛

قسمت چپ نافم: دوپ،دوپ، دوپ…؛

رفت پشت میزش نشست و رو به من کرده گفت: افتضاح است. شکم شما پر از باد است مثل یک بالون، چی خوردید؟

گفتم: چیز خاصی نخوردم جناب دکتر، مدت‌هاست شکمم پرباد است تحمل کردم، امروز دیگر به سرحد انفجار رسیده لطفاً کمکم کنید!

همان‌طور که خیره به مونیتور نگاه می‌کرد، انگشتانش رفت روی تستاتور: چک چک چک چ چ چ چک چک…

چیزی شبیه نسخه داد به دستم و گفت: دارویی نوشتم روز سه نوبت بخورید از امروز، باقلی و نخود و شلغم و ترپ و لوبیا وعدس و بادنجان و… اکیداً ممنوع، پرخوری نکنید، با شکم سیر نخوابید، سبزیجات نپخته ممنوع، پیاده‌روی کنید، ورزش حتماً…!

….

(ده روز بعد)

کف دست چپ دکتور زیر قبرغه‌ی راستم با سه انگشت دست راست پشت دست چپ: دوپ، دوپ؛

بعد سمت راست ناف: دوپ، دوپ؛

همه‌جا: دوپ، دوپ، دوپ…؛

با قیافه‌ی گرفته رفت  پشت میزش نشست و با انگشت مبلی را نشانم داد وتعارف کرد که بنشینم.

«متأسفانه باد شکم شما همان است که بود».

گفتم بلی، دقیقاً در مرز انفجار!

نگاهی به صورتم انداخته پرسید: می توانم از شغل‌تان بپرسم؟

گفتم: من… استم و کار شخصی می‌کنم.

پرسید: وضع مالی‌تان؟

گفتم: بد نیست. دستم به دهنم می رسد.

پرسید: اوقات فراغت و بیکاری را اغلب چه مصروفیتی دارید؟

گفتم: شعر می‌گویم!

با خوش‌حالی پرسید: جداً؟

گفتم: بااجازه‌ی شما!

پرسید: می‌توانید یکی از اشعارتان را برایم بخوانید؟

باور کردنی نبود، با عجله گفتم: چرا نه؟ و شروع کردم به خواندن یکی از اشعارم.

پرسید: یکی دیگر هم می‌توانید بخوانید؟

شروع کردم به خواندن دومی… سومی، چهارمی، پنجمی… شصتمی:)

عجب کیفی داشت. دکلمه‌ی شعر در آن فضای آرام، حس می‌کردم ابری شده در آسمان بی‌کران پایین و بالا می‌روم.. صدای دکتر:

لطفاً دوباره روی تخت!

رفتم ودراز کشیدم و خودم به رضای خود پیراهن و زیر پیراهنی‌ام را بالا زدم تا رسید به قفسه‌ی سینه!

کف دست چپ زیر قبرغه‌ی راست، با سه انگشت دست راست پشت دست چپ:

تک، تک، تک…:)

بعد: سمت را ست ناف:

تک، تک، تک…:)

بعد سمت  پایین ناف

تک، تک، تک…:)

اصلاً اثری از باد نمانده بود، در هیچ جایی از شکمم! شمال، جنوب، شرق، غرب، خالی خالی، باور کردنی نبود!

رفت پشت میزش نشست و با دقت به چهره‌ام خیره شد و باصدایی که نشان می داد از کشف جدیدش کاملاً راضی است گفت:

احتیاجی به دارو و جراحی نیست، بروید و کسی را پیدا کنید و روزانه اشعارتان را برایش بخوانید، باد نخواهید کرد:).

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2730


مطالب مشابه
پاژن

پاژن

11 حمل 1404