نویسنده: احسان سلام، استاد دانشگاه
به جای مقدمه
چرخهی تاریخ سیاسی افغانستان چنان شتابزده چرخیده است که در چند دههی پسین، «چند نوع افغانستان» را تحویل تاریخ دادهاست. یکی از این افغانستانهای سرگردان، سرزمینی است که تا حالا چند بار «سر»ش را زدهاند و فقط«زمین»ش باقیمانده است.
این افغانستان، همان کشوری است که بعد از پانزدهی اگست 2021، در نتیجهی هجوم ملخهای سفید و سیاه بر کشتزار سرنوشت مردم، و فرار شرافتمندانهی پدرمعنوی و مادرمعنوی ملت، در تماشاگاه جغرافیای جهان، غلغله برپا کرد.
از آنجایی که گاوِ «جمهوریت افغانی»، بیستسالِ تمام دربطنش، این گوسالهی بیدم را پرورده بود؛ در این نبشته ـ از باب ناگزیری ـ آن را «پشموریت» (بر وزن جمهوریت) مینامم تا از پراگندهگویی بپرهیزم.
بیایید با هم سفری داشته باشیم به افغانستان امروزین!
***
افغانستان کشوری است کوهستانی و محاط به خشکه و خشکمغزی، که در 39 درجه و 46 دقیقهی «خَشمالبلد شرقی» و 420 درجه و 49 دقیقهی «پشمالبلد غربی» قرار دارد، و به جانب جنوب «خط استبداد» موقعیت دارد. مساحت آن شش برابرِ مدرسهی حقانیهی اکوره ختک است. نفوس آن حدود صدهزار تفنگیِ پاچهکشال تخمین شده است.
آب و هوای این ملک، در بهار پشمخیز؛ در تابستان تعصبآلود؛ در خزان جانسوز و در زمستان تنسوز است.
افغانستان را در گذشتهها قلب آسیا مینامیدند؛ اما اکنون این جغرافیا سکتهکرده و به نامهای «مثانهی آسیا» و «شکمبهی آسیا» شهرتدارد.
افغانستان نامهای دیگری هم دارد؛ مانند:
ـ هیچستان، پشمستان، بندستان، نَرستان و فقیرستان! در روزگار کنونی، کابل «پایتخت» افغانستان است؛ قندهار و پکتیکا، «سرتخت» آن!
آنگونه که نوشتم، رژیم سیاسی این کشور، «پشموریت» است و به جای قوای سهگانه، سامانهی سیاسی آن از قوای ششگانه ترکیب یافته است:
ـ قوای پشمانیه، قوای خرهنگیه، قوای انتحاریه، قوای تکفیریه، قوای شلاقیه و قوای پوپَنکیه!
افغانستان تاریخ درخشان دارد؛ اما بعد از پانزدهی اگست، تاریخش رفته دنبالِ «عبرت» و تا هنوز برنگشته است!
افغانستان کشور زراعتی است و یکی از تولیدکنندگانِ مهم «گندم تحجر» در دنیا! زمینِ این سرزمین آنقدر«پشم خیز» است که اگر امروز «تُربچه» بکارید، فردا «طالبچه» سبز میشود؛ اما مردم بینوای فقیرستان، در چهار فصل سال، جگر میکارند و خونِ جگر میدروند!
همین گونه دامپروری در حال توسعه است و برای پرورش چهارپایانِ ریشدار و دوپاهای دُمدار، برنامههای ملی طرح شدهاند.
هیچستان کشور نفتخیزاست. تا چاهی را حفر کنی، به عمق صدمتری نرسیده، از آن «غرور ملی» فوران میکند. سر و زیرِ زمین افغانستان، سرشار از معادن پربهاست؛ مانند:
ـ آهنِ تیتیپی، مسِ القاعده، زغال سنگِ داعش، طلای ترکستان شرقی و لاجوردِ دیوبندی!
نَرستان با شتاب بیشتر بهسوی صنعتیشدن گام برمیدارد. بزرگترین فابریکهی «ذوبِ زن» دنیا در کابل ساخته شدهاست، و فابریکات پشمریسی و مغزشویی در هشتگوشهی کشور ساخته میشوند!
با استفاده از مقبولیت جهانی افغانستان، شماری از کشورهای منطقه و جهان، در پشمستان مشغول «خَرمایهگذاری» هستند و از این بابت سود کلانی به خورجین سیاست شان سرازیر میشود.
صادرات فقیرستان عبارتند از؛ جلغوزهی غرور ملی، پشمِ افتخار، انارِ سربلندی و کشمشِ غیرتِ افغانی! وارداتش، کفنِ نخی، بیل پاکستانی، کلند چینایی، تفنگ و تابوت، لنگی سیاه، تنبان سفید و مواد سیاهکنندهی مغز.
اقتصاد بازار در افغانستانِ تحت ادارهی پشموریت، درحال شگوفایی است. در این شب و روز، یک دختر بیست کیلویی، سیهزار افغانی و یک پسر شصت کیلویی، هفتادهزار افغانی در «مغازههای آدمفروشی»، خرید و فروش میشوند.
افغانستان در گسترهی صحت، یک قدم به جلو رفتهاست و به جای «انتی بیوتیک»، داروی «انتی تمدنیک» را تولید میکند؛ تا جامعه را در برابر «مکروب مدرنیته» وقایه بکند و مازاد آن را به کشورهای منطقه صادر کند.
سازمان صحی جهان تصمیم داشت که مرض «مَلاریا» را تا سال 2033میلادی از افغانستان ریشهکن سازد؛ اما حالا اعلام کرده است که، با بیماری تازهای بهنام «مُلا ریا» مواجه شده است که شاید تا سال 40500م از میان برداشته شود!
پشمسالاران افغانستان حالا در جادهی اسفالتشدهی جهالت، چهارقلاچ به سوی تسخیر «تَک»ها میتازند:
ـ تکزبانی، تکقومی، تکفرمانی، تکهویتی، تکمغزی، و«تک»های دیگر!
پشموریتِ افغانستان، برای پاسداری از تندرستی جامعه، به رشد ورزشهای ملی سخت پایبند است. ورزشهایی که در دو دههی پسین آن را اساس گذاشتهاند؛ مانند:
ـ کیبل کیت، کلهبال، شلاقدوانی، دوش ده متری در اتاق خواب مردم، سنگساربازی، شکنجهی ثقیله و خفیفه، بمناستیک و عورتکشی.
آنچه مرا در این شب و روز بیشتر امیدوار کردهاست، «توسعهی خرهنگی» افغانستاناست. این پیشرفت سبب شده است تا مردم بهجای انبور، گوشت همدیگرشان را با دندان بِکنند و سر همدیگرشان را خشک بتراشند. الحمدالله اکنون در افغانستان، استثمار فرد از فرد از میان رفته و آنچه به شگوفایی رسیده است؛ استحمار فرد از فرد است!
یکی دیگر از دستآورد بزرگ پشموریت این است که، مردم افغانستان را برای بار سوم و چهارم مسلمان میسازد، و برای شان عزت و منزلت به ارمغان میآورد. اما نگرانی و ترس مردم رو به فزونی است که مبادا برای بار سوم و چهارم ختنه شوند!
در افغانستانِ امروز، گامهای بلندی برای حکومتداری خوب برداشته شدهاند. یکی از این تدبیرها، تشکیل و ایجاد ادارهها و نهادهای تازه و کاغذپیچ دولتی است؛ مانند:
ـ وزارت تعطیلات عالی، وزارت مداخلهی داخلی، وزارت امر به سکوت و نهی از سقوط، وزارت کار و تخریبات اجتماعی، وزارت صحت خامه، وزارت امور قبرکنی و تکنالوژی کفندوزی، ریاست انسداد مکاتب، ادارهی توزیع حور بهشتی و از این شمار….
در ادامهی علومگرایی؛ در تازهترین اقدام، دانشکدهی فاشیستنَری، فاکولتهی علوم انتحاری، دانشکدهی هنرهای امارتی، دانشکدهی قومیت و قبایلیت، به دانشگاههای افغانستان افزوده شدهاند! نصاب تعلیمی بربنیاد نیازهای فکری جامعه بازنگری شده و مضمونهای تازهای به نصاب درسی افزوده شدهاند:
ـ پشمولوژی به جای بیولوژی،
ـ لنگوته به جای هندسه،
ـ استنجا به جای کیمیا،
ـ القبر به جای الجبر،
ـ تا ـ ریخ به جای تاریخ،
ـ پتولوژی به جای پتالوژی،
ـ جنگالوژی به جای ستوماتولوژی،
ـ بیوشپشی به جای بیوشیمی،
ـ اصول گورنالیزم به جای اصول ژورنالیزم،
ـ و تاریخ انتحاریات به جای تاریخ ادبیات.
در زمینهی چاپ و نشر کتاب، آثار گرانبهایی چون؛ دلیلالجاهلین، تاریخ و فرهنگ شلاقیه، لگدنامهی بیخدا، اصول اساسیِ دَم و دُعا، تاریخ آل کَرَخت، تبارشناسی پُستریشیزم و هنر زنپرانی به بازار دانش و فرهنگ عرضه شدهاند.
همینگونه ایجاد نهادهای سیاسی و مدنی، یکی از دستآوردهای بزرگ این زمان است. به گونهی مثال میتوان از تشکیل نهادی به نام «نهضت ملی گدایان افغانستان» به رهبری جناب «لاغرگل قبرغهای» نام برد که، بیست و پنج میلیون عضو دارد و درفش گدایی را در قلههای هندوکش، کوه بابا، سپینغر و تورغر به اهتراز درآوردهاند.
در همین راستا، تشکیل نهاد دیگری به نام «اتحادیهی هنربندان» است که روزانه هفت بار، هنرهای هفتگانه را «کف پایی» میزنند تا پوست کفِ پاهای شان ضخیمتر شوند.
یکی از خوشبینیهایی که شب و روز مرا رها نمیکند و به آیندهی افغانستان سخت امیدوارم کرده است؛ این مژدهی مبارک است که، یک مولویِ خوشریش و نیکتنبان، رئیس ترافیک افغانستان مقررشده است. به این میگویند، سپردن کار به اهلِ غار!
***
یکی از روزها با «ملا پتاقی» بحث فلسفی داشتیم. از وی پرسیدم:
ـ از فیلسوفان غرب کی را بیشتر دوستداری؟
ملاپتاقی گفت:
ـ غرب داشت نداشت یک فیلسوف پخته داشت به نام دکارت؛ دیگرایش هیچ به اسلام نمیفهمند!
دوباره پرسیدم:
ـ از دکارت چه چیزش خوشت آمده است؟
ملاپتاقی دستی به قُنداق تفنگش کشید و گفت:
ـ همو گپش که گفته بود: «می کُشم، پسهستم!»
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2817