نویسنده: سیده حسین
تصویرگر: منیره نوری
نازنین مادر فدایت شوم
آرام باش، آرام
دستت را به من بده. خو قلم را در دست چپ گرفتی، خیر است. من هم دست چپی هستم عزیز دلم.
ولى ببين، با قلم گرفتن مشکل داری. سعی کن که قلم را میان انگشت میانی، اشاره و شتات محکم بگیری. میتوانی؟ نگاه کن این طور آفرین متوجه شدی. حالا انگشتانی را که قلم را محکم نگرفتند نشان بده این دو انگشت حلقه و کوچک نام دارند خوب هر دو را به هم بچسبان، میبینی که گرفتن قلم میان انگشتانت بهتر شد و تو با اطمینان روی کاغذ خط کشیده میتوانی.
صیقلی پشک سیاه و براق مینو در روی طاقچه با زبانش خود را پاک میکرد و به مینو و مادرش گاه گاهی نگاهی میانداخت و دوباره مشغول کارش میشد.
مادر جان گفت: «هوا سرد شده و باید تا آمدن پدر جان ذغال را تازه کنم و زیر صندلی بگذارم. من میروم و تو به سرگرمیات ادامه بده».
مینو روی کاغذ با پنسل دایره کوچکی کشید و سوى صيقلی به دقت نگاه کرد، بعد از جایش برخاست و طرفش رفت زیر گلویش را با سر انگشتانش خارید گوشهای صیقلی تکان خورد و با زبانش بند دست مینو را لیسید. مینو خندید و گفت: «امروز برف می بارد. وقتی برف زیاد شد، بیرون میرویم و آدمک برفی میسازیم. تو اجازه نداری که مثل پارسال زردک را از بینی آدم برفی برداری و شوخی کنی. حالا از مادر میپرسم که زردک داریم یا نه؟ ذغال برای چشمهای آدمک برفی را هم از مادرجان میگیریم».
صیقلی از ارسی سرش را طرف بیرون دور داد. مینو گردنش را بغل گرفت و خندید: «شوخک فهمیدی چی گفتم؟».
مینو برگشت و قلم را با دست راستش میان انگشتان دست چپش جا داد و سخت محکم گرفت به دور گردی یک حلقه طولانی کشید و دست و پا رسم کرد.
– مادر جان زردک داریم؟
– بله! داریم.
برای صیقلی و من؟
– بله عزیز مادر، پوستش را پاک کنم، می آورم که
نوش جان کنی.
– مه و صیقلی میخواهیم آدمک برفی بسازیم،
– اجازه میتین؟
– رسمات را تمام کردی؟
بيا و ببين چشم و بینی و دهانش را نکشیدم. كمكم كن. بعد از رخصتیهای زمستانی که مکتب رفتم، هر روز رسامی میکنم از خودت، پدر جان و گلهای بهاری و باغ بابه جان را هم رسم میکنم.
مینو با پنسل دو گردی کوچک روی کاغذ کشید و منتظر مادر نماند، دهان صیقلی را باز و با دندانهایش کشید.
برف بارى شدت گرفته بود مینو روی صندلی .نشست با صدای بلند بیتی را شروع به خواندن کرد که با مادر جان از یاد کرده بود
است «تاج زرین بر سر
از همه شیرین تر است
تو بگو مینو جان که کی است؟».
صیقلی از طاقچه ارسی خیز زد و با یک پرش پیش روی مینو نشست. مینو از دستانش گرفت و در آغوشش فشرد و مادر جان با منقل آتش داخل خانه شد. مينو با تمام قوت لحاف را بلند کرد و مادر منقل را زیر صندلی گذاشت و از جیب واسکت پختهیی که برای خود و مینو دوخته بود زردک را کشید و به مینو .داد از جیب دیگرش ذغال را روی صندلی گذاشت و دست راست مینو را گرفت و پرسید: نام پنج انگشتات یادت مانده؟».
مینو دستانش را دور گردن مادرش حلقه کرد و با نشان دادن انگشتانش شروع کرد «انگشت کوچک، انگشت حلقه انگشت بزرگ یا میانی و انگشت اشاره و شست». مادر مینو را از روی صندلی بلند کرد و بوسید. _آفرین عزیز دل مادر. حالا فهمیدی که هر قسمت بدن ما نام دارد که بیشتر آنها را یاد داری. مینو رسمی که کشیده بود را به مادر جان نشان داد.
آه چه زیبا صیقلی را رسم کردی. حتما به دیوار خانه نصبش می.کنم دختر هنرمند مادر دوستت دارم.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=2533