“وفا”ی عزیز، السّلام علیک!
شاید شنیده یا خوانده باشی که همین دیروز آقای “ساکاماکی” رییس یکی از بزرگترین شرکتهای تجارتی جاپان، به دنبال یک رسوایی پرسر و صدای مالی – اداری، از وظیفۀ خودش استعفاء داد و به روزنامهنگاران گفت:
چنین رویدادی، در کشورهای پیشرفته صنعتی، شاذ و نادر نیست و به شرکتهای خصوصی هم محدود نمیماند، بل، بارها دیده شده است که وزراء و نخست وزیران نیز، در چنین حالتهایی، با میل خودشان، از مقامهایشان کنار رفتهاند و کرسیهای بلند را رها کردهاند. انگیزههای عقلی و عملی چنین کنار رفتنهایی، غالباً، در دو اصل نهفته است؛ یعنی، شخص بلند پایه در چنین حالاتی استعفاء میدهد تا:
الف) از یک سو، حیثیت حکومت، نهاد دولتی یا بنگاه تجارتی را محفوظ و مأمون نگه دارد و حساب شخص را از حساب کرسی و مقام جدا سازد؛
ب) از سوی دیگر، با رها کردن یک مقام بلند، زمینه را برای کار و بازپرسیهای امنیتی، عدلی و قضایی آماده سازد و هر گونه مانعی را از سر راه چنین بازپرسیهایی بردارد.
چنان که دیده میشود، کناره گرفتن از مقام و کرسی در چنین حالتهایی، محملهای عقلی و عملی دارد و از روی خرد و تدبیر و با درنظر داشت خیر و صلاح جامعه، صورت میگیرد و در نتیجه، بسیاری از دشواریهای آسان میشوند و حل و فصل قضایا سهولت مییابند.
امروز، اساساً و در مجموع، در زندهگی باختر زمین – از روابط میان افراد گرفته تا مناسبات میان کشورها – همه چیز بر مدار عقل و خرد و سنجههای عملی میچرخد. در چنین شیوۀ زندهگی، برای تنگ نظریها، کژ اندیشیها و کژ رویها، جایی نیست و – به طور مثال – در باختر زمین کمتر کسانی را سراغ میتوانیم کرد که بر باورها و پندارهای خودشان، به گونۀ تعصبآمیز، پا فشاری کنند و باورها و پندارهای دیگران را، با همین شدت و تعصب، به تازیانۀ رد و انکار بندند. و اگر هم چنین روش و کنشی از کسی دیده شود، روحیۀ مسلط بر جامعه، چنین روش و کنشی را بیمارگونه و بدساخت ارزیابی میکند و از آن روی بر میتابد. این روحیه که امروز یکی از ارکان اصلی و ستونپایههای فرهنگ باختر زمین شناخته میشود، در واقع، از آن روزی پدیدار شد و سامان گرفت که یکی از روشنگران اروپا نوشت: “من حاضرم زندهگیم را بدهم، به شرط آن که مخالفم بتواند سخن خودش را بگوید!” به سخن دیگر، اصل زرّین تساهل و شکیبایی (Tolerance) که این همه از آن گپ میزنند، در همین واژههای روشن بینانه و فرزانهوار، خلاصه و فشرده شده است.
منظورم را که سادهتر سازم، میتوانم گفت که امروز، خرد و روشهای استوار بر خردگرایی، در کشورهای صنعتی پیشرفته، بازار گرم و پر رونقی دارند و این بازار، در این کشورها، مانند سرزمین ما، سرد و بی رونق نیست. بر پایه همین روشها و سنجههای عقلانی است که زندهگی در جوامع صنعتی پیشرفته، علیرغم تمام پیچدهگیهایش، روی هم رفته، آرام و بی خرخشه جلو میرود و از نظم و آرامش شگفتیانگیزی برخوردار است.
مسألۀ عقاید و دیدگاها، امروز از مسایل عمده و کلیدی در عرصه اندیشه و تفکر است و فرهنگ غربی توانسته است که ژرفا و پهنای مسألۀ دیدگاهها را دریابد، به اسرار آنها پی ببرد و زمینه همزیستی آنها را بر گسترۀ جامعه فراهم سازد. از همین رو، نا همانندی و اختلاف عقاید و دیدگاهها، در جوامع باختر زمین امروز، دیگر ستیزه و پرخاش به بار نمیآورد و فاجعه نمیآفریند.
در فرهنگ ما، اگر چه پرداخت به مسألۀ دیدگاهها و بررسی و شناخت سرچشمه و خاستگاه تنگنظریها و کوتهبینیها، سدهها پیش از امروز – تا اندازهیی – مطرح بوده است؛ اما سوگمندانه دیده میشود که مردم ما به یافتهها و گفتههای رهگشا و سودمند فرزانهگان گذشتۀمان در این زمینهها، ارجی نگذاشتهاند و هنوز هم نمیگذارند. خداوندگار بلخ، بیگمان، یکی از فرزانهگان بی بدیل خاور زمین است و مثنوی معنوی او را میشود گنجینهیی از رازهای فرزانهگی و معرفت شرقی – اسلامی به شمار آورد. در این کتاب ارجمند و گرامی، حضرت مولانا، از تنگ نظریها و دیدگاههای محدود و نا گشوده، نالیده است و محدودیت شناخت و کوته بینی را به ریشخند گرفته است. او بسیاری از جدالها و کشمکشهای آدمیّان را، ثمر همین دیدگاههای محدود و نا همانند دانسته است و با آوردن تمثیلهای گویا و ظریف، معمای این نا به هنجاریهای زیانبخش را گشوده است؛ چنان که، در دفتر سوم، پس از آوردن حکایت نغز و شیرین “اختلاف کردن در چگونهگی شکل پیل در شب تار”، بدین نتیجۀ کارآمد و سودمند میرسد:
“از نظرگه گفت شان بُد مختلف
این یکی دالش لقب داد آن الف”
این گفت مولانا – گذشته از پیام روشنگرانۀ آن – از رهگذر کاربرد واژهها و مصطلحشناسی (Terminology) نیز جالب است؛ زیرا واژه “نظرگه” – که همان “دیدگاه” باشد – مقولهیی است که امروز، در بررسیها و پژوهشهای فلسفی، روان شناسیک و جامعه شناسیک، از ارج و بهای بسیار برخوردار است و، ظاهراً، به نظر میرسد که مولانا این واژه را، دقیقاً، به همین معنای امروزی که یک واژۀ معادل فرنگی آن (Outlook) است، به کار برده است.
به همین گونه، میبینیم که شیخ شیراز – همروزگار حضرت مولانا – در طنز تلخ و اما تکان دهندهیی، دیدگاههای تنگ و دریافتهای محدود را نکوهش میکند و به ریشخند میگیرد:
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طَیره گفت مسلمان: “گر این قبالۀ من
درست نیست، خدایا یهود میرانم!”
جهود گفت: “به تورات میخورم سوگند
که گر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم!”
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم
و هیهات که پس از گذشت هفت قرن از روزگار سعدی و مولانا، در سرزمین ما، خرد منعدم گشته است و بازار عقل هیچ رونقی ندارد. و، لابد، هیچکس هم گمان نمیبرد که چه بیراههیی را در پیش گرفته است. بر این وضعیت، باید نام “کساد بازار عقل” را داد.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1168