پَه پَه رازی!

6 قوس 1402
7 دقیقه

ره‌نورد زریاب

 

“وفا”‌ی عزیز، السّلام علیک!

این “په په رازی” کلمه غریبی است و آدمی را به حیرت می‌اندازد. این کلمه، شاید، برای بسیاری از مردم “منستان” گنگ و نا مفهوم باشد؛ ولی هنگامی که در آغاز ماه سنبله ام‌سال، در نیمه شبی، بانو “دایانا” – که روزگاری هم عروس دربار سرزمین انگریز‌ها بود – در اثر بر خورد موترش با یک ستون پایه، در یک راه زیر‌زمینی شهر پاریس، کشته شد، فرنگستان را به یک باره تب شدید “په په رازی” فرا گرفت و همه‌گان – از خواص و عوام – گریبان دریدند و بر “په په رازی” نفرین و دشنام فرستادند. و بعد هم، عقلای قوم، عقل‌های خود‌شان را روی هم گذاشتند و در پی آن شدند که راهی را جست‌وجو کنند تا باشد که فرنگستان و خلق‌های آن، از شرّ “په په رازی” یک سره رهایی یابند. و امّا، این که چنین راهی را یافتند یا نیافتند، بر ما معلوم نیست؛ یعنی شاید یافته باشند و شاید هم نیافته باشند.

حالا، عده‌یی که نمی‌دانند “الصّبرُ مِفتاح الفَرَج” ممکن است بپرسند که اصلاً این “په په رازی” چی هست. و ما به این عده بی صبر و ناشکیبا می‌گوییم که همه چیز را در جایش و به وقتش، شرح خواهیم داد و هیچ نکته‌یی را مجهول و ناگفته نخواهیم گذاشت.

پیش از همه چیز، باید بگوییم که در زمان ما، جمیع خبره‌گان و فضلاء، بدین باور‌اند که این لغت، در آغاز دهۀ شصت میلادی، از زبان مردم مملکت روم، به زبان‌های دیگر فرنگستان وارد شده است و “په په رازی” در زبان مردمان سرزمین روم، صورت جمع کلمه‌یی است که مفرد آن “په په رازو” (Paparazzo) می‌شود.

در نبشتۀ یکی از آگاهان هم خواندیم که “په په رازی”، در زبان مردمان کشور روم، “خرمگس” را گویند؛ امّا، وقتی به کتب معتبرۀ لغت رومی رجوع کردیم، چنین معنایی نیافتیم و، ناچار، به این نتیجه رسیدیم که این آگاه اشتباه کرده است و “په په رازی” در لغت رومی “خرمگس” را نمی‌گویند؛ ولی، در یکی دیگر از کتاب‌های موثوق و معتمد دیدیم که “په په رازی” – یا شاید هم “په په رازو” – نام عکاسی بوده است در فلم “La Dolce Vita” از ساخته‌های “فدریکو فلینی” فلم‌ساز نامدار خطۀ روم. و این واژه از نام همین عکاس آمده است. و چون این کتاب خیلی معتبر و مقبول است، ما در این باب چیز زیادی نمی‌گوییم و تنها یاد‌آوری می‌کنیم که ممکن است همین درست باشد.

در بارۀ تلفظ این کلمه نیز، در میان ارباب فضل و ادب، اختلاف است. بدین معنی که گروهی آن را “په په رازی” می‌خوانند و گروهی دیگر – که ظاهراً اکثریت را هم دارند – این کلمه را “په په رادزی” تلفظ می‌کنند. و اگر از این گروه ارباب فضل و ادب بپرسید که آخر این حرف “دال” دیگر از کجا شد، در جواب می‌گویند که قاعده زبان رومی همین طور است. چنان که می‌نویسند “Pizza”، ولی می‌خوانندش “پیتزه”. و ما چون قواعد زبان رومی را نمی‌دانیم، در این باره هم چیزی نمی‌گوییم.

حالا، ممکن است عده‌یی بپرسند: “پس تکلیف ما چی است؟ ما این کلمه را چی گونه باید تلفظ کنیم؟” ما این عده کنج‌کاو و شکّاک را به جواب حکیمانه مولانا جامی حوالت می‌دهیم که در آن حکایت معروف آمده است. و باز هم، شاید، عده‌یی بی‌خبر بپرسند که آن حکایت چی گونه بوده است. پس ما، ناچار – و تنها برای همین عدۀ‌ بی‌خبر – این حکایت معروف را می‌آوریم که بخوانند و عبرت بگیرند. و البته، کسانی که این جواب حکیمانه مولانا جامی را می‌دانند، این حکایت را نخوانند و شتابان از سر آن بگذرند.

 

حکایت

آورده اند که روزی، جمعی از مریدان مولانا جامی – رحمه الله علیه – دیوان خواجه حافظ – طابَ ثَراه- می‌خواندند و در دقایق معانی ابیات آن خوض و دقت همی کردند؛ تا به این بیت رسیدند:

 

“کشتی نشسته‌گانیم، ای باد شُرطه بر خیز

باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را!”

و این جا، میان آن مریدان خلاف افتاد: بعضی گفتند که این بیت، به همین صورت، در نهایت عذوبت و کمال است و امّا، بعضی دیگر را رأی بر این بود که در مصراع اول، “کشتی شکسته‌گانیم” نیک افتد و باشد که بیت را چنین می‌باید خواند:

“کشتی شکسته‌گانیم، ای باد شُرطه بر خیز

باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را!”

 

لاجرم، نزاع ایشان بالا گرفت و آخر الامر موافقت کردند تا احوال خدمت مولانا عرض کنند و هرچه مولانا فرماید، همه‌گان را قبول باشد. و چون به خدمت مولانا شدند و حال باز نمودند، مولانا جامی لحظه‌یی تأمل کرد و سر در جیب فکرت فرو برد و دمی بعد، سر برداشت و تبسمی سخت حکیمانه بر لب آورد و بگفت:

 

“بعضی نشسته خوانید، بعضی شکسته خوانید

چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را!”

 

و مریدان چون این بیت بشنیدند، حالت‌ها بر ایشان برفت. چنان که دستار‌ها بیفگندند و خرقه‌ها بدریدند. و حکما دانند که حکمت این گفتۀ مولانا جامی تا کدام پایه باشد.

و امّا، شیخنا ابن سبیل ذَهَبی، ثُم منستانی – دامّت افاضاته – که عمری را در یافتن معانی لغت‌های نادره سپری کرده است، در کتاب نفیس و کمیابش که “نوادر اللغات” نام دارد، در باب کلمه “په په رازی” گوید که اصل این لغت “په په راځی” بوده است و این لغت از دو جزو ساخته آمده است. جزو اوّل، یعنی “په په” از لفظ پارسی و جزو دوّم، یعنی “راځی” از لفظ پشتو آمده است. و همو می‌افزاید که “په په” به زبان کودکان پارسی‌گوی سرزمین “منستان” معنای خوردنی را دارد و “راځی” هم در لغت پشتو “می‌آید” معنی می‌دهد. پس در این صورت، “په په راځی” را می‌شود “خوردنی می‌آید!” ترجمه کرد. و پسان‌تر که ما موارد کار‌برد این لغت را، در زبان‌های فرنگی، شرح کنیم، امعان نظر و دقت بصر شیخ ابن سبیل ذهبی، یک‌سره هویدا و آشکار خواهد شد و همه‌گان بر صحت گفته‌های شیخ، سر تسلیم خواهند نهاد.

و حالا می‌رسیم بر سر این مطلب که اصلاً این “په په رازی” چی هست. در فرنگستان، آن خبرنگاران، عکاسان و فلم‌برداران حرفه‌یی را “په په رازی” می‌گویند که با سماجت، گستاخی و اصرار تمام، در پی آن هستند تا از حوادث و مسایل بسیار خصوصی و محرمانۀ آدم‌های معروف و سرشناس جامعه، گزارشی بنویسند، عکس‌هایی بگیرند و فلم‌هایی بر دارند و بعد هم، این گزارش، این عکس‌ها و این فلم‌ها را به آن رسانه‌های گروه‌‌یی که دل‌بسته و مشتاق چنین مسایلی استند، به قیمت‌های خیلی گزاف بفروشند و پول‌های هنگفتی به دست آرند. مثلاً، اگر خبرنگاری، عکاسی یا فلم‌برداری، دریابد که فلان ستارۀ سینما، با فلان آدم خر پول، در فلان شب گرم تابستان، در کشتی شخصی این آدم خر پول، روی آب‌های دریای مدیترانه، چه کار می‌کرد و بتواند با کمک دوربین‌های قوی و افزار‌های پیش‌رفته و با کاربرد شگرد‌های آرسن لوپنی و جیمز باندی، دربارۀ اتفاقات این شب خوش و هیجان‌انگیز، گزارشی بنویسد، عکس‌هایی بگیرد و یا فلم‌هایی بردارد، آن وقت حسابی نانش در روغن است؛ چون که بسیاری از رسانه‌های گروهی، برای به دست آوردن این گزارش و این عکس‌ها و این فلم‌ها، با هم‌دیگر به رقابت بر می‌خیزند و پول‌های هنگفتی را پیش‌کش این خبرنگار، این عکاس و این فلم‌بردار می‌سازند.

در واقع، خبرنگاران، عکاسان و فلم‌بردارانی از همین قبیل را، “په په رازی” می‌گویند. و نیز از همین جا است که ما با ضرس قاطع می‌گوییم که آن‌چه شیخنا، ابن سبیل ذَهَبی، در باب کلمه “په په رازی” گفته است، کاملاً به‌جا و درست است و واقعاً “په په رازی” خوراک فراوان فرا چنگ می‌آورد. و البته، روشن است که در این‌جا، “خوراک” کنایه از اسباب و وسایل زنده‌گی مجلّل و پر زرق و برق دنیایی است و این نام‌گذاری از نوع همان “تسمیۀ کُل به اسم جزء” باشد.

از همین رو، آدم‌های معروف و سرشناس در فرنگستان – که خیلی هم نجیب و شریف هستند – همواره از دست چنین خبرنگاران، عکاسان و فلم‌برداران، گریزان‌اند تا مبادا کارشان به رسوایی بکشد.

و باز هم، اگر گفتیم که پس از مرگ بانو “دایانا”، خواص و عوام فرنگستان، زبان به لعن و نفرین “په په رازی” گشودند، از این جهت بود که یک‌باره آوازه افتاد که درآن شب هیجان‌انگیز و تاریخی، بانو”دایانا” و دوست ثروت‌مند مصری‌تبارش، با شتاب و سرعت بسیار، از دست همین گونه خبرنگاران، عکاسان و فلم‌برداران، فرار می‌کردند و همین شتاب و سرعت بیش از اندازه بود که باعث کشته شدن او و دوست عزیز مصری‌تبارش گردید. به سخن دیگر، مردم “په په رازی” را مسؤول قتل آن بانوی نجیب و شرافت‌مند و دوست عزیزش – که یقیناً کم‌تر از بانو “دیانا” نجیب و شرافت‌مند نبود – دانستند. ولی، از آن جا که ما در آن شب پر حادثه و هیجان‌انگیز، افتخار هم‌راهی و هم‌رکابی بانو “دیانا” را نداشتیم، در این باب از هر گونه اظهار عقیده‌یی خودداری می‌کنیم.

 

 

 

حکایت

نقل است که امیری از امران جهادی “منستان” به سفر دریا برفت. و چون به “رومیه الکبری” رسید، آن ناحیّت امیر را سخت خوش آمد. پس بر آن شد که روزی چند آن جا مقام کند.

خادمان و عوانان در شهر بگشتند و کوشکی رفیع و پاکیزه، در باغی پر از گل‌ها و ریاحین، از بهر امیر سراغ کردند. امیر را آن محل پسند افتاد و هم آن جا فرود آمد و بفرمود تا اسباب طرب مهیا دارند و کوشک از غیر بپردازند و به هر سو نگهبانان گمارند تا اغیار را به هیچ روی در آن خلوت راه نباشد. و خود با پری رویی چند به نشاط مشغول گشت و آن شب را با سرود خسروانی و می ارغوانی به سرآورد.

روز دیگر، امیر را ذوق تفرّج شهر در دل افتاد. پس خادمان گردونۀ مجلل و با شکوهی حاضر آوردند. امیر بر نشست و به شهر رفت و با بهجت تمام به تفرّج مشغول گشت. امّا، در اثنای تفرّج و گشت و گذار، بدید که مردمان شهر – از زن و مرد – با انگشت او را به هم‌دیگر می‌نمایند و تَسْخَر زنان به او همی خندند.

امیر را از مشاهده این حال، مزاج بگشت و به خشم اندر شد و تفرج ناتمام گذاشت و به کوشک باز آمد و بفرمود تا بزرگی از بزرگان شهر را طلب کنند تا اسباب گستاخی آن مردمان باز نماید.

ساعتی بگذشت و یکی از بزرگان شهر حاضر آمد و امیر را ثنا بگفت و خدمت کرد. امیر حکایت مردمان شهر به او باز گفت. آن بزرگ چون این ماجرا بشنید، یک دم تأمل کرد و سپس، روزنام‌چه‌هایی از آستین بدر آورد و به امیر داد.

امیر نیک نظر کرد و در آن روزنام‌چه‌ها، صورت‌های خودش بدید با آن سیم تنان ماه روی فرنگی، در حال سکر و مستی. چنان که دستار از سر بر افتاده و موی سر ژولیده و گریبان چاک شده. و نیز روی‌داد‌های شب دوشین را در آن روزنام‌چه نبشته دید با شرح و تفصیل بسیار. پس سبب ریش‌خند و تَسْخَر مردمان شهر بدانست.

دود از دماغ امیر بر آمد و از آن بزرگ شهر پرسید که آن شوخ چشمی‌ها کی بکرده است. آن بزرگ از جا برخاست و زمین ادب بوسه داد و گفت:

  • عمر امیر دراز باد! این کار، کار “په په رازی” است!

امیر گفت:

– زود “په په رازی” را در بند کشید و به عقوبت‌های سخت هلاکش سازید تا عبرتی باشد مر دیگران را.

خنده بر آن بزرگ شهر مستولی گشت؛ امّا، از زیادت حیا دهان ببست. عاقبت امر، چون اصرار امیر بدید، گفت:

  • ایّهاالامیر، ما را توان این کار نباشد!

امیر غضب‌ناک شد. امّا، چاره‌یی نبود. پس عزم کشتی بکرد و خادمان اطاعت کردند. چون به کشتی در نشست، ملّاحان را بفرمود تا بی‌درنگ بادبان‌ها برگشودند و با شتابی هر چه تمام، از آن سرزمین دور گشتند.

و گویند امیر با خویشتن عهد کرد که دگر بار هرگز به خاک روم پای نگذارد. و نیز آورده‌اند که چهل روز تمام سَقَط می‌گفت و “په په رازی” را ناسزا می‌فرستاد و دشنام‌های شنیع می‌داد.

 

با این حکایت، بر این نامه تای تَمّت می‌گذارم؛ والسّلام.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1236


مطالب مشابه