نامههای پارسی فرهنگیان مشهور افغانستان به حسین فخری، سدهی 14 هجری خورشیدی
نامهی خیرخواه
با وصف مشغلهی دست و پاگیری که دارم، اگر رخنهی گریزم از محل کار درست شود، گهگاه سری به خانهی یکی از دوستان کتابخوانم میزنم. کتابی ازش به عاریت میگیرم و در لابهلای اوراق کتاب چهره را از چشم حسود روزگار پنهان میکنم. چندی قبل از دست همین دوست، کتابی به دستم رسید به نام داستانها و دیدگاهها که به قلم حسین گلکوهی در نقد داستانهای معاصر فارسی دری نگاشته شده و در شهر پشاور به چاپ رسیده است. چون فهرست مطالب مندرج کتاب توجهم را جلب کرده بود یکی دو روزی به گوشهیی خزیدم، کتاب را خواندم و یادداشتهایی هم ازش برداشتم که البته قصد دارم در فرصتی مناسب به طرح مسایلی از آن بپردازم، ولی عجالتاً بنابر کمی مجال، عرضی مختصر دارم حاوی یکی دو نکته، که امیدوارم ترجمان نیات خیرخواهانهی من شده بتواند.
از متن کتاب برمیآید که نویسنده شخصی پُرحوصله، اهل مطالعه و تحقیق و صاحب دیدی انتقادی است. چرا که انگشت گذاردن بر کم و کاست بینش دیگران و نشان دادن غث و سمین آثار تخلیقی، کار هر کسی بوده نمیتواند. از عهدهی این مهم کسانی موفق بدر میآیند که سالهای سال دود چراغ خورده و در لابهلای تراوش فکر و خامهی دیگران با همهی هوش و حواس خود زیسته باشند. و چون نویسندهی محترم را قلمزنی خبره و واجد بیشترین صفات لازم برای بررسی و تحقیق در مسایل فرهنگی و ایجادی یافتهام، از ته دل شادمانم. زیرا مطمئنم که مشورهی بیغرضانهی مرا به درستی درخواهند یافت و اگر حق با من بود از ابراز همنواییشان نیز دریغ نخواهند ورزید.
نویسنده برای بررسی داستانهای معاصر دری، آثاری را برگزیده که از جهات مختلف در عرصهی خلاقیت ادبی در سطح کشور میتوانند مورد بحث و بررسی قرار گیرند. یعنی اگر صاحبنظر دیگری نیز به کار مشابهی اقدام بورزد، شاید با کاهش یا افزایش یکی دو تن باز هم همین چهرهها را مطرح کند. از این لحاظ کار نویسنده دقیق است و مقیاس سنجش و انتخابشان را میتوان ارج گذاشت؛ اما گپ در همینجا به پایان نمیرسد زیرا تعداد زیادی از نویسندهگان بیرونمرزی در دوران مقاومت و جهاد، از دایرهی نقد و بررسیشان کنار ماندهاند. باور کامل ندارم؛ اما حدس میزنم که شاید دسترسی به آثار این دسته از نویسندهگان برای منتقد ممکن نبوده است در غیر آن دلیلی ندارد که در کتابی اینچنین مغتنم و با ارزش فریاد آنها پژواکی نداشته باشد.
من با سه تن از نویسندهگان بیرونمرزی، معرفت شخصی دارم که طی سالیان جهاد گاهی انگشت به ماشهی تفنگ و گاهی هم دست به قلم داشتهاند که یکی از این سه تن سید مقبولشاه شیندندی است و من شخصاً در حدود سهصد صفحه رومانی از او خواندهام که دستنویس بود از خاطرات دوران جهادش در مرزهای بین افغانستان و ایران که امیدوارم تا کنون به چاپش هم اقدام ورزیده باشد. آن دوی دیگر هم به نامهای عبدالرحمان فیروز و رحمتالله سیفی داستانهای چاپناشده بسیار داشتند. البته تعداد نویسندهگان بیرون مرزی به همین سه تن خلاصه نمیشود و شایقین تحقیق در این عرصه، با کمی جستوجو و تلاش به کشف و شناخت تعداد زیادی از آنها موفق خواهند شد.
آقای گلکوهی برای ارزشیابی داستانهای مورد نظرشان از معیارهای، زیباشناسی، روانشناسی، تاریخ، زبانشناسی، جرمشناسی، جامعهشناسی و غیره سود میجویند. این دانشها گرچه محصول تلاش مداوم هوشمندترین افراد از تمام ربع مسکون ما است و باید به آنها به دیدهی قدر نگریسته شود، اما در کار تمیز صحیح از غلط و مفید از مضر اگر کلاً بر این دسته از معارف بشری متکی باشیم، باید بدانیم که بر تکیهگاهی لرزان، لنگر انداختهایم زیرا برخی از این قبیل معرفتها تا جایی که همهروزه مشاهده میکنیم گاه و ناگاه دستخوش تغییرات و تبدیلاتی بنیادی میشوند، سبب این تغییرات هم آن است که در شکلگیری ضوابط و احکام آنها، نقش افراد، غرضهای سیاسی و مادی جماعات، باورهای به اثبات نرسیدهی شخصی، تعلقات قومی و نژادی، فلسفهها و جهانبینیهای مختلف و دهها عامل و انگیزهی ناپایدار دیگر اجتماعی قویاً دخالت دارند. البته بیدرنگ باید اضافه کنم که من به هیچوجه فردی دانشستیز نیستم و با فرآوردههای علوم به دلیل اینکه مهر تفکر انسان را بر جبین دارد، سرستیزه ندارم؛ اما هنگامیکه باور زیادی از حد عدهیی از روشنفکران را به دانشهای رنگارنگ، ولی تقریباً بیمصرف امروزین میبینم، احساس اندوه عمیق میکنم و همیشه از خود میپرسم که چرا جوانان ما به محصول کمارزش تفکر موجود جایزالخطا به منزلهی نصوص بلاتغییر نگاه میکنند، ولی چشم نمیگشایند تا بر رف خانهی خود، بزرگترین گنجینهی علام و عظیمترین منبع خیر و کمال را که چهارده قرن بیش از امروز از جانب خدای فرزانه و دانای همهی اسرار به وسیلهی روح پاک امین به بیان فصیح عربی به قلب ختم رسولان، محمد قریشی نازل شده است، ببینند.
قرآن عظیمالشأن در طی چهارده قرن مردمان را از ظلمت به نور هدایت کرده است و تا جهان است، همچنان هادی بشریت به صراطالمستقیم خواهد بود.
برخی از روشنفکران ما با وصف اعتقاد راسخ به اسلام و اسلامیت، به تصور اینکه قرآن مجید صرفاً مجموعهیی از حکایات پیامآوران سلف و گزیدهیی از مواعظ و نصایح است، در هنگام جستوجوی پاسخ برای مسایل پیچیدهی اجتماعی از مراجعه به آیات معجزنمای کلام خداوند، نه به عمد و سوء نیت که به علت کمآگاهی – غافل میمانند. «به قول ابوالقاسم پاینده، مترجم قرآن عظیمالشأن به زبان فارسی در آیات قرآنی اشارتهایی است که تذکار آن را در چهارده قرن پیش از امروز جز به اعجاز نسبت نمیتوان داد.
از جمله آیهی (22) سورهی حجر که بادها را صفت تلقیحکنان داده است. این جمله از آقای .آ. جنیر استاد زبان عرب در پوهنتون آکسفورد قابل دقت است که گوید: «مردم عرب به هدایت قرآن سیزده قرن پیش از ما میدانستند که باد درختان و گیاهان را تلقیح میکند.»
«آیهی (88) از سورهی نمل بر طبق آرای صاحبنظران از جمله صدرالمتألهین شیرازی در کتاب (هیئت و اسلام) اشارهیی است به حرکت وضعی و انتقالی زمین.»
البته بحث در بارهی همچو اشارتهای مضمر در قرآن، محاسبی دیگر میخواهد، این تذکر مختصر، محض از آن جهت صورت گرفت تا خوانندهی مؤمن و معتقد را هشدار داده باشم که مبادا تصور کند سخنان من صرفاً ریشه در احساسات مذهبی دارد و از تفکر عملی در آن خبری نیست.
برای آن که از موضوع اصلی بحث، زیاد دور نشوم برمیگردم به یکی از مقالات آقای گلکوهی در کتاب مورد نظر که به نقد و ارزیابی آثار قدیر حبیب اختصاص یافته است. او در جایی از مقالهاش میگوید: «نویسنده کوشیده است که مرگ مالکان و خوانین بزرگ و پیوندهای سنتی ارباب رعیتی را نشان بدهد؛ اما تاریخ سیر دیگر داشته و نشان داده که همهی آن تب و تابهای بیبنیاد تنها ثمری که داشته، تشدید اختلافات در میان روستائیان و بروز کشتارها بوده است.»
گرچه من با نفس نتیجهگیریشان موافقم. یعنی آنچه که آقای گلکوهی در خصوص نتایج و ثمرات اقدامات فتنهانگیز حکومت وقت گفته و بر عواقب آن انگشت رد گذاشته، کاملاً منطبق با واقعیات است، ولی صرفاً استدلال را به این شیوهی معیوب و ناکامل میدانم. میدانیم که تاریخ چیزی نیست جز حاصل منطقی روابط فیمابین پدیدههای گوناگون اجتماعی که عوامل و اسباب نامعین دیگر در شدت یا بطائت حرکت آن نقش دارد. بدین معنا که پارهیی از پدیدهها در زیر تأثیر عوامل معین یا تصادفی زودتر باهم داخل تعامل میشوند و برخی دیگر در تأثیرپذیری از شرایط و اوضاع خاص دیرتر، پس اگر برای اثبات صحت و سقم مفکورهیی کار را به سیر تاریخ حواله دهیم، سالهای دراز و قرنها باید به انتظار بنشینیم تا دریابیم که حکم زمان در خصوص آن مفکوره چی بوده است و با این عمر کوتاهی که بشر دارد، چی بسا دیدهها که بر راه خیره بمانند؛ ولی بری حاصل نکنند. تاریخ هفتاد و چند ساله بر صحت و حقانیت نظام شوروی سوسیالستی گواهی داد؛ ولی دیدیم که سرانجام چهگونه از هم پاشید، چرا؟ زیرا نظامی که بارزترین خصیصهاش غصب داراییهای مردم، سلب آزادی، ایجاد نفاق، ترویج فساد اخلاق و… باشد و باز اینهمه مظالم اجتماعی را انقلاب اجتماعی عنوان کند. لاجرم مضمحل شدنی است. خداوند یکهزارو چهارصد سال پیش از امروز در قرآن مجید در سورهی بقره فرموده است: «واذاقیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون» آیا چپاول داراییهای عامه و غصب زمین مردم را که حکومت کمونستی وقت در وطن ما اصلاحات اراضی به سود مردم وانمود میکرد و داستان «زمین» قدیر حبیب نیز به تائید آن عمل ضد شریعت اسلامی شایسته شده بود، مصداق روشن همین آیهی مبارکه نیست؟ که یقیناً هست. پس بهتر بود اگر آقای گلکوهی برای اثبات بطلان مفکورهی حقیقت بیشتر داستان «زمین» نخست به این آیهی کریمه و آیات متعدد دیگری که برای پرهیز از اطالهی کلام از ذکرشان صرفنظر شد، اشتهاد میکردند و بعداً به بررسی نتایج تاریخی چنین پندارهایی میانخالی میپرداختند، البته باید بگویم که من به هیچوجه قصد رو در رویی با نویسندهی داستانها و دیدگاهها را ندارم، فقط خواستم که با این تذکر مختصر استدلالشان را از آن پایهی لرزان بر مسندی خارایین انتقال بدهم تا سخنشان در نزد مردم دیانت شعار ما که در قبول حقانیت کلام الهی شبهیی به دل راه نمیدهند از مقبولیت بیشتری برخوردار گردد.
گلکوهی در مورد داستان دیگری از همین نویسنده میگویند: «… از همه مهمتر آنکه سازمانهای مخفی و چریکی مخالف که در پیشبرد امورشان بسیار محافظهکار و محتاطند چهطور حاضر شده که چنین سهل و آسان آدم تازهواردی را بپذیرد… مهمتر آنکه سیر خاصی بر گردهی داستان تحمیل شده و کوشیده شده که به هر ترتیبی میشود، نتیجه به نفع سربازگیری رژیم تمام شود… در اینجا آقای گلکوهی از دو جهت داستان «چنین کنند بزرگان…» قدیر حبیب را مورد انتقاد قرار میدهد. یکی از نظر فن داستاننویسی که چون شامل حوزهی صلاحیت من نیست، از تأمل بر آن میگذرم، و دیگر از نظر محتوا و پیامش.
میدانیم که حافظین یک نظام دولتی صرفاً در وجود افراد مسلح و یونیفورمپوش خلاصه نمیشود. هر نظام دولتی چی ملحد و چی خداپرست، هم در شرق و هم در غرب، به مبلغین و مروجین قلمبهدست ایدیولوژی خود نیاز دارد که سینماگران و نویسندهگان در این راستا از اهمیت درجه یک برخوردارند، در هنگام فرمانروایی آخرین دستنشاندهی مشکوک – داکتر نجیب به این قشر جامعه یعنی شاعر و نویسنده و سینماگر بیشتر از هر وقت دیگر توجه صورت میگرفت. زیرا سیاست خشونتبار و بیپردهی حکومات سلف در دورهی زمامداری او «جایش را به عوامفریبیهای محیلانهتری خالی کرده بود و چون در برابر ارادهی پولادین مردم سیاست تفنگ توفیقی به دست نیاورده بود کارشناسان امور صلاح کار را در آن دیدند که با تشویق و ترغیب نویسندهگان وابسته به خود روان مردم خسته از جنگ را در اختیار خود در آوردند.
بر بنیاد همین خیال باطل انجمن نویسندهگان افغانستان؟! را طی یک انتخابات اغواگرانه از انحصار حزبیهای معلومالحال بیرون کرده و ریاست آن را به حزبیهای پشت پرده سپردند. ولی رهبری بخشهای انجمن همچنان در دست مسئولین سابق باقی ماند که قدیر حبیب علیالرغم تفاوت فاحش سنی با اعضای کانون نویسندهگان جوان، بازهم به مسئولیت این بخش انتخاب (انتصاب) شد. کانکورهای پُرسر و صدای شعر و داستان به راه انداخته شد و برای جلب نویسندهگان، جوایز نقدی قابل توجهی به تناسب بینشهای انجمن یقینی گردید که بازهم قدیر حبیب چند سال پیهم برندهی جایزهی ممتاز داستاننویسی بود، چرا؟ چون داستانهای او با مشی فرهنگی نظام سازگاری کامل داشت، از جمله داستانهای او یکی هم همین داستان «چنین کنند بزرگان» است که با وصف ارزیابی هوشمندانهی جناب گلکوهی از صنعت و ساختار فنی آن، چون به منظور جلب و احضار جوانان به قوتهای مسلح نگاشته شده بود جایزهی اول را گرفت و به تعقیب آن فلمی هم از آن تهیه کردند، به نام (؟) که از طریق تلویزیون باربار به نمایش گذاشته شد. طبعاً مسئولین امور میپنداشتند که با چنین خس و خاشاکی میتوانند جلو طغیان سیلاب خشم و اراده مردم را سد کنند؛ اما دیدیم که آن امیدواریها خیال باطلی بیش نبودند.
سخن به درازا کشید، مقصودم آن بود که تا بگویم که قلم در نزد خداوند حکیم پدیدهی بس مقدس است. حضرت باریتعالی به آن سوگند یاد کرده میگوید: «ن والقلم و ما یسطرون.»
زهی خجلت که پدیدهیی چنان قدسی در خدمت امیال شدادانهی افراد وابسته به غیر به کار انداخته شود. من شخصاً قدیر حبیب را از سالهای بسیار پیش، از زمانی که هر دوی ما متعلمان لیسهی باختر مزارشریف بودیم، میشناسم، در آنوقت، نامش در کتاب حاضری صنف ما «عبدالقدیر» ثبت شده بود، ولی در سالهای پرآشوب دههی گذشته، یکشب که برای خواندن داستانش بر صفحهی تلویزیون ظاهر شد، نطاق شاید به خاطر صرفهجویی در وقت، نامش را به اختصار قدیر حبیب خوانده باشد، ولی بعدها که در هر جا به نوشتهاش برخوردم، نامش با حذف کلمهی «عبدال» صرف، قدیر یافتم، میدانیم که «قدیر» بر وزن فعیل در عربی صیغهی مبالغه است که سابقه و تکرار را در امری میرساند و بر بسیار کنندهی کاری دلالت میکند و چون ما مؤمنین بنابر باورهای مذهبی خویش بر حقانیت (والله کل شیء قدیر) باور داریم و (قدیر) حقیقی را صفت خداوند متعال میدانیم. پس اگر شخصی بر خود (قدیر) نام میگذارد سزاوار است تا کلمهی (عبد) را که به معنای غلام و بنده است بهوسیلهی (ال) تعریف به کلمهی (قدیر) وصل کند تا این معنا از آن مستفاد گردد که این شخص بندهی خداوند (قدیر) است، ولی اگر کسی بنابر پندارهای باطل خویش، علم آزادهگی؟! را آنقدر بلند برافرازد که بندهگی خداوند را برای خود مایهی ننگ و عار بداند، آنگاه ممکن است به چنین اختصاری دست یازد.
گرچه در میان مردم همچنین اختصارات و تخفیفهایی رایج است. یعنی آنها در هنگام محاورهی کلمهی (عبد) را از آغاز برخی نامها حذف میکنند، ولی بر مردم عامه هیچ حرجی نیست. چون اولاً خاصیت زبان چنین است که در محاوره تمایل به اختصار پیدا میکند و مردم بدون غرض سوء صرفاً به منظور ایجاد قرابت معنوی با افراد، نامهایشان را مختصر میسازند و ثانیاً عوامالناس از فهم دقیق بعضی از کلمات، مخصوصاً کلمات عربی عاجز اند؛ اما شخصی مثل قدیر حبیب از آن جمع نیست، به شهادت رشتهی تحصیلی و با مراجعه به نوشتههایش صریحاً میتوان حکم کرد که او به کنه این حقیقت وارد است و یقیناً در زیر تأثیر عقاید سیاسی، فلسفی خود با علم بر اینکه از حذف کلمهی (عبدال) چی تغییری در معنای نامش پدید میآید، به چنین اختصاری اقدام ورزیده است.
به هرحال این گپ بسیار نو نیست، شاید قدیر حبیب هوس کرده باشد که به تبعیت از مقتدای معدوم خود (داکتر نجیبالله) (عبد) را حذف و خود را (قدیر) بداند. زیرا در صدها سند رسمی و در تمام مطبوعات کشور همیشه نام نجیبالله هم به حذف کلمهی (الله) صرفاً نجیب قید شده است و گویا که هر دو، در برابر نام (الله) حساسیت داشتهاند اما آرزو دارم که سرنوشتشان یکسان نباشد به هر صورت عرض مختصری داشتم که به درازا کشید، غرض اصلی من از اینهمه درد سردادن آن بود تا از یکسو به آقای گلکوهی مخلصانه به عرض برسانم که اگر بار دیگر میگویند «ای کاش برسبیل تفنن هم که شد، چیزهایی بنویسد تا ریشههای وی در مقام نویسنده و هنرمند پُر تخیل و انسانی با شور و فراست نخشکد» دعای هدایت به صراطالمستقیم را در حقش فراموش نکنند و از سوی دیگر به شخص قدیر حبیب به پاس احترام به صفای شیرینترین دورهی حیات (مکتب و مدرسه) میگویم که از تذکر موارد فوق رنجشی به دل راه ندهند. زیرا من با حسن نیت تمام به منظور رفع هرگونه مسئولیت ایمانی و افغانی از گفتن این نکات خود را ناگزیر میدانستم زیرا گفتهاند:
اگر بینی که نابینا و چاه است / اگر خاموش بنشینی گناه است.(1)
با احترامات فایقه
خیرخواه
(1) این نامه را یکی از دوستان مقیم در پشاور به من تسلیم دادند. ح ف
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=662