نامه‌هایی به حسین فخری

31 اسد 1402
6 دقیقه
نامه‌های پارسی فرهنگیان مشهور افغانستان به حسین فخری، سده‌ی 14 هجری خورشیدی
نامه‌های قادر مرادی
نامه‌ی اول و دوم

24 سپتامبر 98

دوست گرامیم فخری صاحب عزیز،

سلام من بپذیرید. آرزویم این است که با خانوادۀ‌تان صحت و سلامت باشید و گرمای تابستان امسال به خیر گذشته باشد و بیماری‌های فصلی پاکستان از شماها دور.

نمی‌دانم نامه‌های قبلی من به شما نرسید و یا این که بسیار مصروف هستید و یا نامۀ‌تان در راه. هرچی باشد، خیریت باشد، من انتظار داشتم از شما جواب نامه‌ام را زودتر بگیرم به خصوص این که من فرمایشاتی هم داشتم که نمی‌دانم چی شدند.

فخری صاحب، گرامی، اگر به شما زحمت زیاده نیست، در صورتی که امکانات باشد، کتاب «رفته‌ها…» را به چاپ بسپارید. البته در این نامه که عاجل به شما می‌نویسم، گپ‌هایی دربارۀ این کتاب دارم.

  1. تاریخ چاپ کتاب را 1374 بزنید. در صورتی که 77 خورده باشد. با کمال معذرت، همه‌اش خواهش است.
  2. در صورت این که داستان‌های اخیر کتاب 77 نوشته شده باشند در صورت ممکن به 74 تصحیح شود. در حالی که فکر می‌کنم، چنین چیزی نبوده، زیرا کتاب در سال76 بسته شده بود.
  3. در جایی که لازم می‌پندارید. این سطر را اضافه کنید: «اهدا به برادرم ظاهر مرادی»
  4. برایم بنویسید با همان شرایطی که قبلاً ما و شما به توافق رسیده بودیم، کتاب به چند چاپ می‌شود. در هر حالت کتاب به چاپ باید سپرده شود.
  5. به برادرم عارف جان می‌گویم که کتاب‌ها را از شما تسلیم شوند.
  6. یک تعداد آن را شما خود به میل خود، به دوستان اهدا کنید، در حدود صد جلد. بقیه‌اش را برادرم خواهد گرفت و به بازار عرضه خواهد کرد. اگر شما موافق باشید.
  7. من یک مقدار پول از جایی تهیه کرده‌ام. می‌فرستم، زیرا در وضعیتی که خودم قرار دارم، چنین کاری از من ساخته نیست. توجه‌تان را خواهانم که از توان جیب خلیفه بالا نباشد.
  8. نمرۀ تیلفون دکان و منزل شیرشاه را به شما می‌نویسم. در صورت لزوم با او تماس خواهید گرفت. شما شیرشاه را می‌شناسید. یازنۀ ما و کسی که من و او دنبال خانۀ کرایی می‌گشتیم. دکان 213121 منزل 36-30-82

با کمال پوزش از این فرمایشات، در آرزوی آنم که روزی بتوانم همۀ کمک‌های شما را جبران کنم. می‌دانم که توجه و حسن نظر شما در بارۀ این بندۀ حقیر و فقیر خیلی زیاده بوده است. هکذا در حدود مطالبی که در نامه‌های قبلی نوشته‌ام، توجه دوستانۀ شما را آرزو دارم. نمی‌دانم گلبانگ چیزی دیگر از ما نشر کرد و یا خیر، اگر چاپ کرده باشند، در این جا به آن گونه نوشته‌ها و نشریه بسیار ضرورت دارم.

اگر علاقه‌مند باشید، در بارۀ وضعیت در این جا بنویسم، چند سطری خواهم نگاشت. تا هنوز که یک ماه و ده روز از آمدنم در این کمپ می‌گذرد، هیچ‌کس از ما نپرسیده است که چی کاره‌یی؟ بدین معنی که مراحل اولی و ابتدایی پذیرش هنوز آغاز نیافته است. منتظر هستم، ببینم که چی وقت نوبت ما می‌رسد. این‌جا نوعی سرباز خانه است. هر روز حاضری داریم. مشکلات زیادتر شده و مهاجرین روز به روز بیش‌تر می‌آیند. آدم که کار نکند، اروپا هم و شرایط مهاجرت بسیار تلخ است. هنوز اجازۀ کار نداریم. تازه این که کار در هالیند کجاست. خودم با همان وضعیتی که می‌دانید. ناآرامم از بابت حوادث کشور. کشتارهای بی‌رحمانه، افزایش آواره‌گی‌ها، تنهایی، مهاجرت، بیکاری دیوانه‌ام ساخته اند. دوری از اولاد‌ها هم کارد به استخوان می‌زند. دوری از دوستان خود دردی‌ست جداگانه. در هالیند جایی رفتن و آمدن خیلی گران تمام می‌شود.

کسی به دیدن کسی نمی‌رود. همه هر جا که افتاده اند، افتاده اند. تنها در این مدت توانستم با حسن میر که معاون آژانس باختر بودند، تیلفونی صحبت کنم. و همچنان مجله‌یی نشر می‌کنند که صریر نام دارد و هنوز من ندیده‌ام، به ایشان نامه‌یی نوشتم، که از شما و کار‌های ادبی شما یاد‌آور شدم. خواستم رابطه بین شما را برقرار سازم.

به ر‌ه‌نورد صاحب نامه‌یی نوشتم و جواب گرفتم، مژده دادند که داستان «رفته…» در افغانستان آزاد چاپ شده است و خیلی‌ها هم مرا تشویق کرده اند، می‌خواستم از همان شماره هم نسخه‌یی داشته باشم. نمی‌دانم این دوستان پشاوری ما چرا لطف‌شان زیاد شده است. اگر زحمت نباشد این شکایت مرا تیلفونی به آقای سهام، بیان و کوچی برسانید. آقای پرخاش لطف بیکران نموده و در جواب نامه‌ام. نقد و آرمان فرستاده اند. خیلی خوش شدم.

 

فخری صاحب گرامی،با این همه عرض و داد و فرمایشات. یک بار دیگر از شما پوزش می‌طلبم از این که این نامه را با عجله نوشتم و از سوی دیگر خدا کند فرمایشات آزاردهنده نباشد. سلام من به استاد بزرگوار، پرتو نادری و به برادر عزیزم همایون جان تقدیم بدارید. صدای اکوردیونش همیشه در ذهنم جاری‌ست.

بااحترام

مرادی

امضاء

 

 

25 اگست

فخری صاحب عزیز،

قبلاً نیز نامه‌یی به شما فرستاده باشم. خدا کند رسیده باشد. حالا که به این جا رسیده‌ام و یک هفته می‌شود که در کمپ هستم، زمینۀ آن فراهم شد تا به دوستان نامه بنویسم. سلام مرا بپذیرید. و برای هریک از اعضای خانوادۀ‌تان برای برادرم همایون جان و خواهر گرامی احترامات مرا وسیله شوید. باری، صدای‌تان را از امواج رادیو شنیدم که خیلی مسرور شدم. سلام من به آقای پرتو نادری که برنامه‌های‌شان را همیشه دنبال می‌کنم. خواهید گفت. من بعد از افتادن‌ها و برخاست‌ها وطی راه‌های دشوار سرانجام به یک منزل بی‌مقصود رسیدم. هنوز مقدمۀ کارم نیز نا معلوم است. چون زندانی‌ها در کمپ افتاده‌ایم و جز چرت و تشویش، چیز دیگری نیست که بخوریم. ببینیم مزه‌های اروپا را که دیگران به آن دل‌باخته اند، پسان‌ها اگر به کام‌مان بچشیم.

 

فخری صاحب،

در این مدت گرچه گاه گاهی روزنه را می‌شنوم، اما از همۀ مسایل دور ماندم. اگر خواستید برایم نامه بنویسید، کمی در‌بارۀ دوستان، کارهای ادبی و این جور چیزها خواهید نوشت. ممنونم. از سوی دیگر من به نشریه‌هایی ضرورت دارم که چیزهایی از من و یا در‌بارۀ من خوب و یا خراب منتشر کرده باشند. مهم نیست در کجا این مطالب بر علاوۀ این که برای خودم مهم است. به درد مراحل پذیرش پناهنده‌گی هم می‌خورد، ای کاش مقالتی نشر می‌شد، در یک نشریه که طلبه‌های کرام از فلان، فلان و فلان نویسنده‌گان و از جمله نام من هم تذکر می‌رفت، کارم به مراتب بهتر می‌شد. توجه شخص شما را به صورت خصوصی خواهانم.

در‌بارۀ چاپ کتاب خیلی عجله دارم. هنوز دستم به پول کمی هم نرسیده است که بتوانم کاری بکنم. حتمی در آینده نزدیک در این باره با شما تماس خواهم گرفت. شما با کار و زنده‌گی چی حال دارید؟ می‌دانم که حالا زنده‌گی در همه جا همراه با مشکلات است. من هنوز با شرایط این‌جا آشنا نشده‌ام. اما در مسکو وضع خیلی ناهنجار است که خوش بنده نیامد. خوب، باشد، در نامه‌های بعدی اگر خدا خواست و ما زنده بودیم. با تفصیل خواهم نوشت.

در مورد فرستادن کتاب و مطالب و نشریه‌ها می‌دانم که برای شما زحمت اضافی است. چون من خودم از نزدیک با آن مواجه بودم. اما من شما را در این راه تنها نخواهم گذاشت. من همکاری‌های بزرگ شما را همیشه به یاد دارم و فراموش نمی‌کنم. در صورتی که برای کتاب «رفته‌ها بر نمی‌گردند» مقدمتی نوشته اید، امیدوارم قبل از چاپ کاپی آن را بتوانم بخوانم. گرچه به شما کاملاً اطمینان دارم، اما باز هم دلم چنین چیزی را می‌طلبد.

دیگر این که نظرتان را در بارۀ داستان‌ها خواهید گفت. گرچه حالا کتاب بسته شده ولی با آن‌هم نظر‌های شما در هر مورد پذیرفته خواهد شد.

برادرم از پنجره‌اش به شما نسخه‌یی فرستاده است و اما نمی‌داند که رسیده است و یا نی. اگر ما را به این دیار بماندند، تصمیم بر آن است که با همکاری‌های شما و دوستان دیگر پنجره را بهتر سازیم که خانۀ‌مان را نور و هوای بیش‌تر بخشد و دل‌های‌مان را از کدورت و تاریکی بشورد. من، دلم خیلی می‌خواهد نامه‌یی با تفصیل بنویسم. اما باور کنید، این همه سفر درهم و برهم و حالت فعلی که دارم، درست مرا از کوره برده است. صرف در مسکو چیزی به نام «عکس سیاه و سپید» و در این روزها در این جا «غزل در خاک» را نوشتم. اگر فرصت مساعد یافتم، نقل زن را به آقای هیوادمل می‌فرستم. شنیدم هیوادمل صاحب در «وفا» را بسته اند و چراغ دیگری افروخته اند. نامش را نیافتم و اما اگر باشد خوب است. به هیواد‌مل صاحب نیز نامه‌یی نوشتم. نامه‌یی نیز در پاکت شما خواهد بود. به استاد محترم باختری صاحب. در این‌جا شنیدم که خانم‌شان وفات کرده اند. سخت اندوه‌گین شدم. در آن روزها تصمیم داشتند که عملیات کنند و به این منظور به پشاور بیایند. نمی‌دانم حالا استاد گران‌قدر ما در اسلام آباد اند و یا در پشاور. صدای‌شان را در کیف در برنامه بی‌بی‌سی شنیدم که محفلی بود از شعر و نقد و…

تصمیم دارم با آقای پرخاش هم تماس قایم کنم و همین طور با سایر دوستان. اما نمی‌دانم از عهده نوشتن این نامه‌ها در این حالت بدر خواهم شد یا خیر؟

فکر می‌کنم اضافه از این وقت شما را نگیرم. منتظر نامه‌های زیبای شما هستم. در این جا اگر کاری داشتید، به من خواهید نوشت.

همه جا دکان رنگ است، همه رنگ می‌فروشند

دل من به شیشه سوزد، همه سنگ می‌فروشند

با احترامات مزید

مرادی

امضاء

آدرسم دقیق نیست.

آدرس برادرم را پشت پاکت می‌نویسم که نامه‌های شما مطمئناً به من می‌رسد.

نوشتۀ «غزل در خاک» را که به جناب هیوادمل صاحب فرستادم. اگر در نشریۀ اتحادیه، نشر نشد، شما می‌توانید برای آن، جای نشر فراهم کنید و نوشته را از ایشان بگیرید. تشکر

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=520


مطالب مشابه
رسامی

رسامی

15 میزان 1403