نامه‌هایی به حسین فخری

1 سنبله 1402
5 دقیقه

نامه‌های پارسی فرهنگیان مشهور افغانستان به حسین فخری، سده‌ی 14 هجری خورشیدی

نامه‌های قادر مرادی

نامه‌ی سوم و چهارم

 

99/2/15

دوست گرامی فخری صاحب،

سلام‌هایم را بپذیرید. نامۀ‌تان رسید. از رویدادهای ادبی- فرهنگی که در آن دیار می‌گذرد، حکایت داشت که برایم در این سرزمین خاموش بسی مسرت انگیز بود. احترامات مرا حضور استاد گران‌قدر باختری تقدیم بدارید. به همین گونه به دوستان عزیز دیگر که یادمان می‌کنند. طوری که دیده می‌شود، پشاور روز بروز، فرهنگیان آواره را به گرد خویش می‌خواند. مجلس‌تان گرم و بازار نقد و مقاله و مجله هم گرم‌تر. مبارک باشد! بار دیگر از این که کتاب این حقیر و فقیر را به دوستان فرستاه اید، تشکر می‌کنم. ما که نوشتیم و گذشتیم، حالا منتقدان هرچی می‌گویند و نمی‌گویند، ما را کاری به آن‌ها نیست و اگر بشود از این ناقدان چیزی آموخت، بسیار ارزنده است.

من شنیده بودم که عن‌قریب رمانی از شما منتشر می‌شود. شاید همین داستانی باشد که شما در نامۀ‌تان از آن متذکر شده اید. همراه با یک انتقاد در مورد عنوان یک داستان که بر خلاف، از آن عنوان خوش خود من آمده است. شما می‌توانید، در کدام مقالۀ دیگر آن را به قطار عنوان‌های بد بگذارید. اگر مثل نویسنده‌گان و شعرا حسادت نکنم، عنوان کتاب شما به نظر من یک عنوان داستانی نیامد. من بعد از چاپ نه، بل، قبل از چاپ نظرم را صادقانه ابراز می‌دارم. اگر می‌شود، عنوان بهتری انتخاب کنید و شاید هم من اشتباه می‌کنم. زیرا در دور و پیش شما صاحب‌نظران گرانقدر وجود دارند و ما که در این دیار کم‌کم داریم، خود را هم از یاد می‌بریم.

از این که نسخه‌یی از تعاون فرستاده اید. متشکرم. سفرنامۀ شما به من نرسیده است. یک شماره سپیده را پیدا کردم و نامه‌یی هم از سردبیر مجلۀ دُر دری برایم رسید که آدرس ما را آقای ره‌نورد به ایشان نوشته بودند. منتظر مجله هستم. دوست دارم مطالبی را که در مجلات به چاپ رسیده اند، بخوانم. نقد حبیب بر نقد شما، و یا نقد آقای آذرخش بر نوشته‌های شما. مگر هنوز در موقعیت بسیار بدی قرار دارم که نتوانسته‌ام، کار‌ها را نظم بدهم. هنوز در باغ، پراگنده‌گی خزان حاکم است.

برای برادر محترم همایون جان سلام برسانید.

با عرض احترام

مرادی

امضاء

 

می‌خواستم پنجره را انکشاف دهم مگر مصارف بیش می‌خواهد و مراجع تمویل کننده به ذره‌بین هم یافت نمی‌شود. ببینم چی می‌شود؟

 

 

به فخری عزیز و گران‌قدر سلام و احترام می‌رسانم.

مجله‌ها و نامه‌ها می‌رسند. دیر یا زود به جواب نامه‌ها پرداخته‌ام. اگر نرسیده اند چرا؟ نمی‌دانم. هیچ نامه‌یی از شما بی‌جواب نمانده است. امروز نامۀ اخیر شما بی مجله برایم رسید. شام است و این نامه را می‌نویسم و فردایش پٌست می‌کنم. از روزگار و ساعت تیر بودن ما چی می‌پرسی که دل بی‌قرار است و روان نا‌آرام و درد مهاجرت و تنهایی از استخوان‌ها هم گذشته است. خوشی و خرمی هرگز به کوچه‌های زنده‌گی ما گذر نمی‌کند. سخن شما در بارۀ ساحل نشینان و بهشتیان (!!) دقیق است. این جا که آدم بیاید، سخت تکان می‌خورد. همان گونه که به دوست گرامی آقای زریاب نوشتم، آدم که این دنیا را می‌بیند و خودش را، مردمش را، کشورش را و به گذشته‌هایش نظر ‌فگند، دردناک است. آدم به خودش حیران می‌شود که عمری را بی‌خبر از دنیایی که در آن زیسته است، گذشتانده است. من گله گزاری‌های شما را می‌پذیرم. آن‌گاه که من هم در آن دیار بودم، چنین گله‌هایی از دوستانی داشتم. اما هنگامی که درین منجلاب بیفتی، آن‌گاه از دل ما می‌آیی. شکسته‌گی شما برای من کاملاً قابل درک است، اما امیدوارم شکسته‌گی و وضعیت‌ها، لااقل از من نیز به دیگران نه، بل به شما صراحت داشته باشد. تصحیح و اضافات داستان‌ها و دیدگاه‌ها ضروری است و نباید به مشکل مواجه شود. در بارۀ «عصرخودکشی» رزاق مأمون چیزی نمی‌دانم. آیا اگر نوشتۀ‌تان را در نقد و آرمان چاپ کنید، آن‌گاه ترسی از نویسندۀ عصر خودکشی در میان نخواهد بود؟

کسی در گل‌بانگ چیزهایی نوشته دربارۀ داستان‌های من و خانه آباد آن عزیزان را هم که عکس ما را نیز با آن نوشته به چاپ رسانده اند. حالا آغاز یافت، آن چیزی را که انتظارش را از سوی مذهبیون افراطی داشتم که دربارۀ تاخت و تازهای من در داستان‌ها در برابر گروه‌های مختلف داشته‌ام. این عزیز دل‌مان، که خواسته است با کوبیدن به اصطلاح «ضعیف نوشته‌های» من خودش را به انظار دیگران بزند، کتابی از مجموعۀ داستان‌هایش را به من فرستاده است. گاهی به بعضی‌ها – شاید به علت نداشتن ضعیف نوشته‌هایی، ناگزیر می‌شوند تا با در آویختن به دامن ضعیف نوشته‌های دیگران، خودشان را در میدان محاربه مطرح سازند. جالب است که به ما توصیه می‌شود تا در نگارش داستان، همان قواعدی را به صورت حتم و دگم رعایت کنیم که سال‌ها قبل ارائه شده و حالا تاریخ گذشته اند مثل این که، آن قواعد از آسمان نازل شده باشد و اگر رعایت نشود، همچون طالبان ضرب دره، قطع دست و پا و یا سنگ‌سار و حلق‌آویز شدن بر حقش روا داشته شود و حکم تکفیرش صادر گردد. جالب است که ما گاهی از افراطی‌گری و بنیاد‌گرایی سخن می‌زنیم. و خبر نداریم که خود نیز در یک افراطی‌گری و یا بنیاد‌گرایی افراطی قرار داریم و هرگز حاضر نیستیم که آن‌چه را فرا گرفته‌ایم یا فرا داده اند، آن را با وجود این که زمانش سپری شده باشد، از دست دهیم. در این باره سخن‌هایی هستند که باید نوشت. البته در‌بارۀ همین روحیۀ افراطی‌گرایی در ادبیات و هنر. نباید شناخت و دیدگاه‌مان برای همیشه منحصر به همان چند کتابی که در یک دورۀ معین تاریخی نوشته و یا ترجمه شده و بر بالای ما تحمیل شده است، باقی بمانند. این دوست عزیز، شما را منظورم از نوشته‌های شما در بارۀ داستان‌های من و اشارۀ داستان‌های شما را نیز هدف قرار داده است.

خوب، بسیار مهم نیست. نوشتم سطوری را تا این بخش در نقدهای شما از دیده دور نماند. برادر عزیزمان همایون جان، کار بسیار بزرگی را پیش گرفته است. ضروری هم هست. حالا زمان، زمان کامپیوتر است و تکنالوژی معاصر که همه چیز را زیر شعاعش قرار داده. آیا ممکن است یک CD برنامۀ فارسی کمپیوتری و برای کمپیوتر IBM، ویندوی 95 به من بفرستید؟ مخارجش را خواهم پرداخت البته به نظر باید داشت که رهنمایی Setup کردن آن را هم به من بنویسید. به هر حالت این موفقیت همایون عزیز را تبریک می‌گویم و کامیابی‌های بیش‌ترش را خواهانم.

این‌جا، آن‌جا نیست. بندی دار واری هستیم. نه کسی علاقه به فرهنگ و ادبیات دارد و نه زمینۀ آن میسر است که به دیدار یک ادیب و یا فرهنگی رفت. چند نشریه را می‌بینم که در هالند انتشار می‌یابند که به هیچ وجه چنگی به دل ما ملنگان نمی‌زنند. آمدن من فعلاً میسر نیست. اگرنه هر لحظۀ دل، هوای آن دیاران دارد، چی کنیم. که بی پول وارد خرابات شدیم، هر چند که سکندر زمان هم بودیم. در این اواخر توانستم کتاب «داستان‌های امروز افغانستان» را پیدا کنم. دیگر از هیچ چیز خبر ندارم، اگر خبر داشته باشم. گوشت خوک بگردد!! و این مهتاب رنگ می‌باخت قرار بود چند سال قبل چاپ شود. هنوز هم وقت است و اقدام آقای شجاعی بر وقت، زیرا نشود که مهتاب برای همیشه رنگ ببازد و آن گاه این کتاب چاپ شود.

سخن‌ها زیاد، اما وضع روانی دوست آواره و مهاجر‌تان نا‌به‌سامان. فکر می‌کنم که یک سلسله نامه‌نگاری جدی‌تری را ما و شما روی‌دست بگیریم که از این جور هستی و خوب هستی‌ها فراتر باشد سلامتی‌تان را آرزو می‌کنم.

 

مرادی

26 اکتوبر دوهزار

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=532


مطالب مشابه