گفت: “ای دارندۀ عرشِ مجيد
بندهپروردن بياموز از عميد!”
شيخ عطّار
مهمانی خدا
...و شيخ ـ قَدَّسَاللَّهُ سِرُّه ـ گفت: در اين شهر، پينهدوزی بود که همه روزه، در گوشهيی از بازار، بِساط پينهدوزی خويش بگستردی و کفشهای مردمان مَرَمَت بکردی و از اين کار، درهمی چند به دست آوردی. شامگاهان، با اين نقدينه، چند گرده نان و پارهيی پنير و برگی چند از گندنا بخريدی و به خانه بردی از بهر خوراک عيال و دو فرزند خُردسالی که داشت.
روزی، زنش گفت: “ای مرد، فردا يا روز ديگر، رمضان آيد. چيزی بهتر بيار از گوشت و روغن که افطاری را بسازم!”
پينهدوز گفت: ” همين دیروز، در مسجد آدينه بودم و شنيدم که امام میگفت که رمضان، ماه مهمانی خداوند است. پس نوميد مباش. باشد که از اين مهمانی، چيزکی هم ما را رسد و به هنگام افطار، دستارخوانمان اندک رنگين شود!”
زن، طريق شکيبايی گرفت و گفت: “الحق که خدای غنی و بینياز باشد و به هر کسی هرچه خواهد، بدهد... امام آدينه هم که ياوه نمیگويد!”
پينهدوز را دخترکی بود هوشمند. چون اين سخنهای پدر و مادر بشنيد، دلشاد گشت و صبر همیکرد تا رمضان در رسد و او مهمانیِ خدای را به نظاره نشيند و چيزهايی يابد بر دستارخوان از خوردنیها، بسی بهتر از روزهای ديگر.
همين که ماه رمضان فرا رسيد، به هنگام افطار، دخترک بازهم نان و پنير و گندنا ديد بر سفره وحيرتکنان به پدر گفت: “ای پدر، اکنون دانم که خدای هم نادار و بینوا باشد مانند ما!”
پينهدوز پرسيد: “از چی رو اين سخن ناپسنديده گويی، ای دختِ من؟”
دخترک گفت: “آن روز شنيدم که با مادرم همیگفتی که ماه رمضان، ماه مهمانی خدا است. اين دم، بينم که مهمانی خدای را با شام ما هيچ فرقی نباشد!”
اين لطيفه، در دل پينهدوز، کاری بيفتاد و در خنده بشد. آنگاه، بگفت: “ای دخت من، اين سخن تو هرچند دلآويز است؛ امّا بدان که کفرآميز است. ترا نرسيده است که از اين سخنهای ناسنجيده بر زبان آوری!”
دخترک گفت: “ولی ای پدر، اين را هم بشنو که من دريافتهام که خدای ما را هيچ دوست نمیدارد!”
پينهدوز، با حيرت تمام، پرسيد: “اين سخن از کجا میگويی، ای دختر؟”
دخترک جواب بداد: “امروز عايشه ـ آن دختر سرهنگِ شاه ـ تفاخرکنان، به دختران همیگفت که از بهر افطاری گوشت آهو دارند و مربا و آچار و خورشتها و ميوههای گرمسيری. پس خدای، مهمانیاش را در سرای سرهنگ بساخته است؛ نه در اين کلبۀ ما!”
پينهدوز، اندوهگنانه، سرفرو افگند و خاموش بماند و امّا، سخت بگريست در دل.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=947