رهنورد زریاب
“وفا”ی عزیز، السّلام علیک!
این روزها، بسیاری از علما و فضلای فرنگستان، بدین باور رسیدهاند که در سرزمینهایشان، اخلاقیات با بحران سختی روبهرو شده است. حالا اگر بپرسید که منظورشان از “بحران سخت” چی است، جواب این است که ما هم هر چه تفحص و کندوکاو کردیم، مقصودشان را از این سخن در نیافتیم. اصلاً به نظر ما، این علماء و فضلاء – مانند بسیاری از علماء و فضلای دیگر – سخنان مبهمی بر زبان میآورند و در توجیه این کارشان هم میگویند: “ما که سخن خودمان را گفتیم. حالا مردم باید بروند و در کنجی بنشینند و فکر کنند و منظور ما را دریابند!” و البته که تا اندازهیی نیز حق به جانب هستند؛ زیرا اگر مردم این قدر هم فکر نکنند، پس چی کار میکنند و این دو روزه عمر را در چی به سر میآرند؟
خوب، بگذریم از این گپ که سری درازی دارد. و امّا، گفتیم که به عقیده بسیاری از علماء و فضلای فرنگستان، اخلاقیّات در این کشورها با بحران سختی روبهرو شده است. و تصادفاً، رسانههای همهگانی هم که به اخلاقیات – یا بهتر است بگوییم به بد اخلاقیات – دلبستهگی عجیبی دارند، بیکار ننشستهاند و به هر دری میزنند و به هر گوشهیی سر میکشند تا حادثۀ شرمآوری، افتضاح تازهیی و رسوایی پرسروصدایی پیدا کنند و با کاربرد انواع و اقسام شگردهای روانشناسیک و ترفندهای رسانهیی، این حادثه شرمآور، این افتضاح تازه و این رسوایی پر سر و صدا را، با آب و تاب تمام، به اطّلاع مردمان نجیب و شرافتمند برسانند تا بدینسان، وظیفۀ بزرگ و مقدس ملی – میهنی خودشان را به نحو احسن انجام داده باشند. و البته، ما به این عقیده هستیم که کار خوبی هم میکنند؛ چون که لازم است مردمان نجیب و شرافتمند، فرق خودشان را از مردمان نانجیب و غیر شرافتمند، درست دریابند. در غیر این صورت، پس امتیاز گوهر از خرمهره در چی است؟
به هر صورت، یکی از افتضاحات معروف – که حتماً شنیده یا خواندهای – دعوایی است که دوشیزه “پولا جونز” امریکایی به راه انداخته است و خیلی هم سبکسرانه میخواهد که رییس جمهور کشورش را، یعنی همین بل کلنتون عزیز را، بدنام کند و حتّا به دادگاه بکشاند.
خلاصۀ ماجرای این “پولا جونز” – چنان که خودش میگوید – از این قرار است که به روز هشتم ماه می سال 1991 فرنگی، که بل کلنتون والی ایالت “ارکانزاس” بود، یکی از محافظان والی از او دعوت میکند که به ملاقات والی برود. این محافظ، او را به هوتلی میبرد که والی در آن اقامت داشت. در آن جا، جناب والی – که همین بل کلنتون عزیز باشد – میخواهد که شوخی شوخیکنان به او دست درازی کند. و اما، از آن جا که این دوشیزه “پولا جونز” دختر شریفی بوده است، از این کار نادرست جناب والی، خیلی به موقع جلوگیری میکند و خودش را نجات میدهد و در نتیجه، همچنان، نجیب و شرافتمند باقی میماند.
این حادثۀ بزرگ، در آن زمان، بیخی مکتوم و پوشیده باقی ماند و یک سره از یاد بل کلنتون عزیز رفت. و اما، در سال 1994، یعنی سه سال بعد از آن که بل کلنتون عزیز به ریاست جمهوری کشورش رسیده بود، این حادثۀ بزرگ – که در واقع، چندان بزرگ هم نبود – ناگهان گل کرد و به اطّلاع همهگان رسید و مثل بمی منفجر شد و ملت نجیب و شرافتمند امریکا را سخت به خود مشغول ساخت. چنان که، همین روزها، این ملت نجیب و شرافتمند، یک لحظه هم بدون قصه و قضیۀ دوشیزه “پولا جونز” به سر نمیتواند برد. و در میان این همه سر و صدا، دوشیزه “پولا جونز” – که دختر نجیب و شرافتمندی است – ادعای دیگری ندارد و تنها میخواهد که طرف دیگر دعوا، یعنی همین بل کلنتون عزیز، مبلغ ناچیز هفت صد هزار دالر را به او بپردازد و بس.
حالا، برخی از آگاهان بدین باوراند که این ماجرا هیچ حقیقت ندارد. این آگاهان میپرسند که آخر چگونه امکان دارد مردی که قرار است دو سال بعد، بر کرسی ریاست جمهوری بزرگترین قدرت جهان تکیه بزند، میرود و به چنین کار نابخردانهیی دست مییازد. و اما – در عین حال – بعضی از آگاهان دیگر، میگویند که مگر دختر نجیب و شرافتمندی، چون دوشیزه “پولا جونز”، دیوانه شده است که بر تن سالمش شاخک بنشاند و بر خودش تهمت بندد. در این میان، برخی از آگاهان دیگر – که یقیناً آگاهان سادهلوحی هستند – میپرسند که چرا این دوشیزه “پولا جونز”، در همان وقت این ماجرا را به دادگاه نکشانید و سه سال تمام صبر کرد تا آن طرف دیگر قضیۀ به ریاست جمهوری برسد. ما – که در این ماجرا کاملاً بیطرف هستیم – به این آگاهان سادهلوح میگوییم که بروند و آن حکایت معروف را، در باب اول “گلستان” سعدی، بخوانند تا حکمت این نکته را در یابند که چرا دوشیزه “پولا جونز” نجیب و شرافتمند، در این کار بزرگ، این قدر تأخیر روا داشته است. و اما، چون میدانیم که این آگاهان سادهلوح، وقت زیادی ندارند تا صرف ورق گردانی “گلستان” شیخ اجّل نمایند، آن حکایت را، عیناً، در این جا میآوریم از بهر عبرت و هدایت ایشان و دیگرسادهلوحان جهان.
حکایت
مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگه همی داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهش کرد. درویش اندر آمد و سنگ بر سرش بکوفت. گفتا:
گفت:
گفت:
گفت:
حالا، این آگاهان سادهلوح شاید بپرسند که این حکایت سعدی با قضیۀ دوشیزه “پولا جونز” نجیب و شرافتمند چه ربطی میتواند داشت. ما به این آگاهان میگوییم که از طنز و استعاره و کنایه و پیچش مو و اشارتهای ابرو، هیچ چیزی نمیفهمند. پس به این آگاهانِ اشارتهای ابرو نفهم توصیه میکنیم که اول بروند و سیاسیّات را در ینگی دنیا خوب مطالعه کنند و بعد هم – برای روشن ساختن بیشتر ذهن این آگاهان – عقیدۀ آگاهان دیگری را نیز در باب این قضیه میآوریم. این آگاهان دیگر – که بر خلاف آن آگاهانِ ساده لوح، سیاسیّات را در سرزمین عمو سام خوب مطالعه کردهاند – بدین باور هستند که در این ماجرا، پای مخالفان سیاسی بل کلنتون عزیز نیز در میان است و، در واقع، همین مخالفان زورمند سیاسی بوده اند که دوشیزه “پولا جونز” نجیب و شرافتمند را، در جایی کشف کردهاند به میدان آوردهاند تا زخم کهنهیی را تازه کنند و رقیب سیاسیشان را شرمسار و بیآبرو سازند. در غیر این، یک کارمند عادی بیچاره – حتا اگر دوشیزه “پولا جونز” نجیب و شرافتمند هم باشد – چی گونه میتوانست رو در روی پر قدرتترین رییس جمهور جهان بایستد و بگوید: “هله، زود شو و هفت صد هزار دالر را بده!”
با ذکر عقیده این آگاهان خبره در سیاسیّات ینگی دنیا، فکر میکنم که قضیه برای آن آگاهان ساده دل و نا وارد در سیاسیّات کشور عمو سام، روشن شده باشد و نیز ماجرای “فرصت غنیمت” آن درویش صالح “گلستان” و رابطه آن حکایت را با قصه دوشیزه “پولا جونز” نجیب و شرافتمند دریافته باشند.
در این جا، بر این نامه نقطۀ پایان میگذارم و در نامۀ بعدی اِنشاءالله بحث شیرین فرنگستان و اخلاقیات را دنبال خواهم کرد. والسّلام.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1208