فریبا صدیقی
یاد پدر و نوشتن او
از نفس کم نیست گر پیغام گردی میرسد
ورنه ما زین دشت پیش از آمدنها رفتهایم
…پدر سالها بود داستان مینوشت؛ از دوران شاید نوجوانی. تحولات هفت ثور، تغییر روند کار و فرصت سفر به ولایات مختلف، یک تغییر کلی در شیوهی داستاننویسی پدر به وجود آورده بود. او که مسؤول مدیریت و بعد آمریت فرهنگ عامهی وزارت اطلاعات و کلتور آن وقت شده بود، در کنار آن به عنوان خبرنگار به سمت شمال کشور سیر و سفر میکرد که حاصلش ثبت و بازنویسی قصهها و افسانههایی از گنیجنهی فرهنگ مردم شد. زندگی عاشقانه و بیآلایش مردم با تاریخ و فرهنگ غنی، پدر را به وجد آورد و اندیشه و نوشن، پدر را سحرخیزتر از قبل کرد. به یاد دارم که پدر بیشتر پشت میز تحریرش که در مهمانخانه قرار داشت، مینشست و در فضایی آرام و بی سروصدا آنچه را در ذهن داشت روی کاغذ میریخت. بعد آن دلنوشتهها و یادداشتها به داستانهایی دلانگیز تبدیل میشدند که در نشریات آن زمان منتشر میشدند. همنشینی با رفیقان اهل دل و قلم چون رهنورد زریاب، اکرم عثمان، جاوید و… داستانهایش را به پختهگی میرساند. چاپ داستانها در مجلات و روزنامههای فرهنگی آن زمان، امروز فرصت جمعآوری کتاب های جدید را داده است.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=696