نامه‌هایی به حسین فخری

28 اسد 1402
7 دقیقه
نامه‌هایی به حسین فخری

نامه‌های پارسی فرهنگیان مشهور افغانستان به حسین فخری، سده‌ی 14 هجری خورشیدی

نامه‌های نبی عظیمی

نامه‌ی سوم

 

کمپ خیرون بروخ 17 سپتامبر 1998

محترم فخری صاحب!

احترامات مرا قبول فرمائید و آرزو‌مندی مرا برای صحت‌مندی خود‌تان و فامیل محترم‌تان مانند همیشه باور کنید. و بپذیرید. نامۀ مختصر ولی مؤجز شما را گرفتم. همچنان نوشتۀ شما را بنام «نویسندۀ کتاب اردو و سیاست کیست؟» خواندم و مقالۀ آقای افگار را نیز. طبیعی است که آقای افگار شخص نادانی بوده است و او را تحریک کرده اند که چیزهایی بنویسد و از ارزش آن کتاب بکاهد. و شاید مقاصد و اهداف دیگری داشته اند که بر من هنوز معلوم نیست و ممکن‌ست آن را نمی‌دانم. اما، همان‌طوری که شما مجبور بودید که به جواب مذکور بپردازید و نوشته‌هایی را که به هیچ‌ صورت هم سطح شما، هم سبک شما و هم‌طراز با شما و آثار شما نیست، از خود ندانید و من نیز مجبورم که چنین کنم، زیرا که خاموشی و عدم واکنش من در این مورد، به معنی تائید حرف‌های نویسندۀ مذکور خواهد بود و در آینده نیز رجزخوانی‌های فراوانی درین مورد صورت خواهد گرفت. از طرف دیگر نیش زهرآگین تحقیر و توهین نیز در آن نوشته کاملاً مشهود بود. بناءً من نتوانستم خون‌سرد باقی بمانم و اظهار عقیده‌یی نکنم، پس من نیز دست و آستین بر زدم و چیزهایی نوشتم و برای اسد جان فرستادم. تا بعد از مشوره با شما به آدرس روزنامۀ سهار بفرستد. و خواهش من این‌ست که شما و دوستان فشار بیاورید و از نفوذ خویش استفاده نمائید تا آن نوشته در همان پشاور به چاپ برسد، نوشته‌اید که «نباید شما به جواب آن بپردازید و سود چندانی نمی‌کند» و اسد جان نیز تأکید کرده بود که پی گرفتن این موضوع به آقای افگار شهرت می‌بخشد و زیان‌آور است وغیره. ولی من به گفتۀ شاعری که گفته بود:

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک؟

فکر ویران شدن خانۀ صیاد کنید!

هم عقیده نیستم. من به نظر گوسپند‌گونۀ عیسی مسیح باور ندارم که «اگر کسی به صورتت سیلی نواخت، روی دیگرت را برای قفاق دومی آماده بساز»، زیرا که سیلی اولی نمایان‌گر نواخته شدن زنگ خطرها است برای سیلی دومی و بعد مشت و لگد، پس چه بهتر که قبل از نوش جان کردن سیلی اول، پاسخش را چنان داد که خون قی کند. زیرا تا وقتی‌که امثال اینان وجود دارد، دوزخ یکی از ضروریات زندگی است. که این را بارها برای شما و اسد جان نوشته‌ام. پس به این مشورۀ من وقع بگذارید، زیرا که هیچ نباشد، از شماها کرده چند پیراهن بیش‌تر پاره کرده‌ام. اما در بارۀ آزردگی خاطر من! زیاد اهمیت ندهید. نه شما و نه اسد جان! زیرا آدم باید کور باشد و سخت ناسپاس تا کوشش‌های بیدریغ و صادقانۀ این دوستان فرهیخته و پاک‌نهاد را که در عرصۀ چاپ و نشر چنین کتاب پر درخشش که در هر محفل افغان «‌در اروپا» در‌بارۀ آن سخن زده می‌شود، فراموش کند. کتابی از نویسندۀ گم‌نامی که کسی او را تحویل نمی‌گیرد و چنین سر و صدائی؟

آن‌چه من نوشته بودم مواردی بود که می‌توانست اضافه گردد ولی در پاورقی و یا در حاشیه، تا نوشته‌ها زیبایی و یک‌دستی خویش را حفظ می‌کرد. مثلاً در یک صفحۀ دیگر نیز چنین اضافاتی به روانی و سلامت و زبان نوشته صدمه زده است. در صفحۀ 557- بعد از در خود و عوالم خویش فرو رفته بود. آمده است «ناگهان مثل برق به خاطرم آمد که روزی در مجلس پارلمان در صحبت با موسفیدان… الی با ما بسوزید.» اضافی است. و این چند جمله می‌توانست در جای مناسب دیگر و یا در پاورقی اضافه شود. یا مثلاً این جمله «حجاب اسلامی را اکثر زنان داوطلبانه پذیرفتند و نمی‌توانستند هم نپذیرند». که یک جملۀ معترضه‌ایست، چگونه بعد از آن‌که شما سه بار پرنت کتاب را مطالعه و بررسی کرده اید در جائی‌که حرف اندر‌باب خط مشی سیاسی دولت و برسمیت شناختن آن می‌رود، مانند سمارق «طالبان» درین پراگراف خود‌نمائی می‌کنند؟ و حذف نمی‌گردد. در حالی‌که در متن چنین آمده است: 596.

«… نه سمت‌گیری سیاست دولت، نه جهت گیری اقتصادی و اجتماعی آن معلوم بود، که حرف از حجاب اسلامی به میان آمد و زنان روشن‌فکر ما را در غم و اندوه نشانید» ببینید که اگر من کمی گله کرده‌ام، حق به جانبم.

و در بارۀ زن چهارم(1) آن جناب به قول شما! که شما آن را حذف نموده اید، باید گفت که منظور نویسنده، برجسته ساختن «مونیکا-گیت» آقای… نبوده است، بلکه منظور زن ستیزی ظاهری این آقایون بوده است، منظور من مرگ حقوق زنان بوده است. فاتحۀ این حق و به چهار میخ کشیده شدن آن. حیف که چند سطر بالا را حذف کرده اند. در صفحه 615 پس از تساوی حقوق زن و مرد رنگ باخته بود. چنین آمده بود:

زیرا که مولوی صاحب خالص می گوید: «شما یک نمونه بیاورید که پیامبر اسلام زنان را طرف مشورت خود قرار داده باشد، و یا وظیفه‌ای در مدیریت جامعه احاله کرده باشد. پس وقتی زن از نظر اسلام اجازه ندارد با نامحرم سخن گوید و یا چهرۀ خود را به اجنبی نشان دهد، چگونه ممکن است اجازۀ دخالت در امور جامعه را به او داده باشد زیرا که در قرآن کریم آمده است که مرد سرپرست زن است و نمایندۀ او در امور جامعه، «الرجال قوامون علی النساء» پس، حقوق زن، یک مسئله‌یی غیر قابل بحث است، و ورود زن در جامعه جز فساد نتیجۀ دیگری ندارد».

این مرد فرتوت، ریش‌حنایی که با لسان نارسی تعصب خصمانه داشتن و جز به پشتو به لسان دیگر هرگز سخن نگفتی با آن غنچه‌های موها که از دو طرف گوش‌هایش بیرون زده بود، چنان فاقد بینش و اصولیت عام پسندی بود که نتیجۀ طبیعی عقب ماندگی فرهنگی و تربیت روستایی او بود. و یا… پس رهبران مذکور در اولین جلسۀ شورای قیادی فیصله نمودند که زنان افغان باید حجاب اسلامی بپوشند. و آصف محسنی‌… حجاب را چنین تعریف کرد‌: «حجاب عبارت از چادر یا چادری و یا چپن درازی است، که تمام تن و بدن زن را بپوشاند، بخصوص پاها و ساق‌ها. برجستگی کفل‌ها و سینه‌ها بچشم نخورد. صورت و موها پنهان گردند و دست‌ها نیز نباید برهنه باشند‌… آرایش کردن صورت و لب‌ها بدعت شمرده می‌شود و لباس‌های زن نباید فیشنی، شوخ، چسپان و تحریک کننده باشد.»

راستی نمی‌فهمم که چرا و به چه مناسبتی بهترین بحث و جالب‌ترین قسمت کتاب که همانا افشاءگری نه ظاهری این «امیران» نه واقعی، آن‌ها به زن و حقوق آن‌ها در جامعۀ ما بوده است حذف گردیده است. آیا من می‌توانم این‌طور درک کنم که فقط بخاطر آن‌که جناب محسنی درین روایات به چهرۀ زن‌پسندی تبدیل شده و یا خالص به چهرۀ زن ستیز؟ در حالی‌که من نه دشمن روی کسی بوده‌ام و نه عاشق روی هیچکدام از آن‌ها. بلکه هدف از نوشتن یک صفحۀ مکمل همانا برجسته ساختن دید‌گاه‌های این امیران به مقابل زنان و حقوق آن‌ها در جامعۀ ما بوده است. از آن گذشته، حتا اگر برجسته ساختن بعضی از خصوصیات آن‌ها در سطح ابتذال نیز تلقی شود – باکی نیست، زیرا که مردم هر قدر بیش‌تر در بارۀ آن‌ها بشنوند خشنود‌تر می‌گردند و تکرار احسن می‌شمرند.

در صفحۀ 626 سطر دهم از اخیر آمده است: «‌در منزلم واقع در مکروریان هنوز چیزی دست نخورده بود» و یک سطر پائین‌تر: «اثاثیه دست ناخورده بود». بسیار نا موزون آمده است. فکر می‌کنم که برای کسی‌که قلم سرخ می‌گیرد و چنین مسئولیتی را می‌پذیرد. حلقه کردن یکی از این دو جمله فوق، جزء اساسی آن مسئولیت پنداشته می‌شود. و همین‌طوری غلطی‌های فراوان، مثلاً قوماندانان مسلح که خدا می‌داند خواننده با توصل به کدام روی و اضطرابی آن را قوماندان مسلح خواهد خواند.

بدین‌ترتیب گله‌های من دوستانه بود و امیدوارم که باعث رنجش شما و اسد جان و سایرین نگردد. آمدیم در مورد رفیق کارمل! که من هیچ‌گونه بیمی ندارم و ترس بخود راه نمی‌دهم که آن‌چه ایشان بوده اند همان‌طور نه زیاد، نه کم، تعریف گردیده اند. اگر هنرش گفته شده، عیوبش نیز بر شمرده شده است. چگونه انسان می‌تواند فقط بخاطر آن‌که پیرو متعصب وی ‌شمرده نشود، با حزم و احتیاط و جبن و ترس در مورد وی قلم بزند و آن‌چه دشمنان گفته اند. تأکید کند و کله بجنباند و شهامت آن را نداشته باشد که حتا اعمال نیکویی او را بازتاب دهد. و حتا از گرفتن اسم او اجتناب کند؟

یا چطور آدم می‌تواند با چشمان بسته از اعمال خائنانه‌یی منوکی‌ منگل صرف نظر کند. اعمالی‌که در نیتجه‌اش یک کشور برباد شد و یک ملت از بین رفت. مگر مردم حق ندارد او را بشناسند. و یا چطور انسان می‌تواند «دوستم» را که طرف‌دار دموکراسی و صلح و ثبات بود با چند کلمۀ تشویق ننماید؟ شاید فراموش کرده‌اید که هنگامی‌که در مورد دوستم آن‌طور نوشته می‌شد، رفیق کارمل هنوز حیات و در حیرتان بود و در اطراف دوستم و تحت حمایت او هزاران نفر پرچمی، نظامی و ملکی به آسودگی و راحتی زندگی می‌کردند. و از طرف دیگر نفهمیدم در کدام قسمت کتاب تعریف و تمجید شده است، مگر در صفحۀ آخرین که گفته شده است مردم او را دوستم پاچا می‌گفتند و موکبش را گرامی می‌داشتند.

 

خوب فخری صاحب!

یک وقتی برایم نوشته بودید که در بعضی از قسمت‌های کتاب دست به آرایش و پیرایش زده اید و نوشته اید که کار‌تان با ادیت و تنقیح پهلو می‌زند و اکنون می‌تواند، توقع خوانندگان بیش‌تری را فراهم کند. ولی من هر قدر کتاب را با متن اصلی که در این روزها برایم رسیده است مطابقت دادم. حتا یک کلمۀ اضافی هم نیافتم که شما و یا اسد جان و یا برادرم انجینر صاحب به آن دست زده باشند و حتا آن را پس و پیش کرده باشند. کلمات و جملات همان طوری اند که قبلاً آمده اند. فقط همان اضافات و یا تنقیص‌های با مورد و یا بی‌مورد است که بر شمردم. بر علاوه یکی دو جای کتاب اسم شما اضافه گردیده است که البته بجا و معقول است و بنده را حرفی نیست.

در مورد چاپ دوم: هنوز آمادگی ندارم، اگر چه تعداد زیادی از دوستان نظریات خویش را فرستاده اند. و تعدادی از اسمای قاتلین دوران امین و تره‌کی، نام‌های فراوانی از پیلوت‌هایی که در خوست شهید شده اند. نام‌های بعضی از رفقای شهید قطعه پراشوت. اسمای بعضی از جواسیس سردار عبدالولی که در قطعۀ انضباط شهری بودند و وظیفه داشتند تا هر حرکت ما را به نامبرده اطلاع دهند. خاطرات بعضی از اعضای بیروی ‌سیاسی مانند نور‌احمد نور و غیره تا کنون بدسترسم قرار گرفته اند، که یقیناً چاپ دوم را غنی‌تر خواهد ساخت. ولی فکر می‌کنم که هنوز هم زود است. زیرا که هنوز کسی آدرس مرا نمی‌داند و ثانیاً کتاب به پیمانۀ زیاد بدسترس مردم قرار نگرفته است. البته خوش خواهم شد که شما نیز نظریات تان را و انتقادات تان را برایم بنویسید تا در چاپ دوم، مدنظر بگیرم طبیعی است که با نام حسین فخری، نه با اسم مستعار.

خوش‌حالم که به نوشتن رمان ادامه می‌دهید. البته که کار مشکلی است و به همین خاطر عجالتاً من از خیر آن گذشته‌ام. ولی برای شما توفیق زیاد آرزو دارم و یقین دارم که آن‌چه عرضه خواهید کرد بسیار بسیار دل‌چسپ و با ارزش خواهد بود.

نامه‌یی به آدرس اسد جان برای داود جنش نوشته‌ام. امیدوارم بعد از مشورت و حذف بعضی از کلمات نیش‌دار آن و یا به همان شکل اولی‌اش، نامۀ مذکور را به آدرس بی‌بی‌سی بفرستید. یا برای آقای پرتو نادری داده شود تا برایش پٌست نماید.

هر قدر کوشش می‌کنم که بزرگ‌تر و خوانا‌تر بنویسم. مؤفق نمی‌شوم. چاره چیست؟ باید عادت کنید زیرا که من نتوانستم روشم را تغییر بدهم. بسیار کم واقع می‌شود که مطلب و یا نامه‌یی را که می‌نویسم، دوباره نویسی و یا پاک‌نویس کنم. مگر آن‌که تصادفی و یا ملاحظه‌یی در کار باشد. و دیگر آن‌که تا همین اکنون که یکنیم سال می‌شود، تعیین سرنوشت نشده‌ایم و در کمپ «زاغۀ مهجوری» بسر می‌بریم.

اگر گاه‌گاهی یادی از من کنید خوش‌حالم می‌سازید.

برای همه دوستان و بزرگان احترامات مرا تقدیم بدارید.

با احترام

نبی عظیمی

 

پانوشت:

1. بنابر بعضی ملاحظات و مصلحت‌ها، کلماتی و جملاتی اندکی از این نامه حذف گردیده است. ح ف

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=473


مطالب مشابه