من، اين حـروف نوشتم؛ چنان که غير ندانست
تو هم، ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی!
حافظ
راز و رمزِ سخن
...و شيخ ـ قَدَّسَاللَّهُ سِرُّه ـ روزی، اندر ميان افاضات نغز و شيرين، پارهکاغذی از سرِ دستار بيرون آورد. آن کاغذ، به ياران و مريدان بداد و بگفت: “بر اين کاغذ، سخنی باشد از آنِ حکيمی بزرگ. و امّا، اين کلام محجوب و مرموز باشد. اگر توانيد، اين کلام از حجاب درآوريد و رمز اين بيتها بگشاييد؛ چون که حکمتی عظيم در آن نهفته باشد!”
ياران، کاغذ بگرفتند و بر آن کاغذ، اين کلمات غريب بديدند:
يکرخ ـ ار ـ هب ـ يسورع ـ دند نا وخ
رخ ـ ديد نخب ـ و ـ دش ـ ز ـ هقهق ـ تسس
تفگ ـ نم ـ صقر ـ منادن ـ هب ـ ازس
يبرطم ـ زين ـ منادن ـ هب ـ تسرد
رهب ـ يلامح ـ دنه اوخ ـ ارم
باک ـ وکين ـ مشک ـ و ـ مزيه – تسچ!
آن کاغذ، در ميان ياران و مريدان، دست به دست بگشت و امّا، هيچکدام از ياران، از آن کلمات غريب، چيزی در نيافت و همهگان، از فهم آن کلمات، عاجز بماندند.
روز ديگر، جوانی که تازه به حلقۀ اصحاب در پيوسته بود، برخاست و بگفت: “ای شيخ، پندارم که حجاب از اين کلمات مرموز برداشتهام!”
شيخ گفت: “ای فرزند، آنچه دريافتهای، به ما بازگوی!”
جوان، شيخ را نماز ببرد و بگفت: “من پندارم که در اين نبشته، کلمات همه مقلوب شدهاند و چون اين کلمات از حالت قلب بدرشوند، معانی روشن يابند.”
مريد جوان، پس از اندک درنگ، چنين گفت: ” فیالمَثَل، در مصراع اوّل، اگر يکرخ از حالت قلب بدرآيد، میشود خرکی. اگر ار به سامان شود، را به دست میآيد. چون هب به هنجار گردد، به حاصل آيد و چون يسورع از حالت قلب بدرآيد، عروسی شود. همينگونه تا آخر!”
شيخ را، از شنيدن سخنهای مريد جوان، بهجتی تمام دست بداد و پرسيد: “تو، همۀ اين شعر به هنجار کردهای؟”
جوان، جواب بداد: “ای شيخ، اين کار به تمام کردهام.”
شيخ را بهجت بيفزود و بگفت: “ای فرزند، آنچه دريافتهای، از بهر ما برخوان!”
جوان، کاغذی از آستين بدرآورد و با آوازی خوش و رسا، چنين بخواند:
” خـرکی را به عروسی خواندند
خر بخنديد و شد ز قهقه سُست
گفت: مــن رقـص ندانم به سزا
مطــربی نيز ندانـــم به دُرُست
بهــر حمّالی خــــواهند مــرا
کآب نيکو کشم و هيزم چُست!”
ياران چون اين بيتها بشنيدند، بر ايشان حالتها برفت و آن جوان را بسی ستودند و تکريم کردند.
شيخ نيز، با شَفَقَتی تمام، بدو نگريست و بسيار زهی و آفرين بگفت. از آن پس، مقام آن جوان به نزد شيخ، سخت رفيع و بلند گرديد.
همان روز، ياران و مريدان همه، اين سه بيت، با خط خوش نبشتند و به ديوارهای حجرههایشان بياويختند.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=797