راز و رمزِ سخن

3 میزان 1402
2 دقیقه

من، اين حـروف نوشتم؛ چنان که غير ندانست

تو هم، ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی!

حافظ

 

راز و رمزِ سخن

.‌‌.‌.‌و شيخ ـ قَدَّسَ‌اللَّهُ سِرُّه ـ روزی، اندر ميان افاضات نغز و شيرين، پاره‌کاغذی از سرِ دستار بيرون آورد. آن کاغذ، به ياران و مريدان بداد و بگفت: “‌بر اين کاغذ، سخنی باشد از آنِ حکيمی بزرگ. و امّا، اين کلام محجوب و مرموز باشد. اگر توانيد، اين کلام از حجاب در‌آوريد و رمز اين بيت‌ها بگشاييد؛ چون که حکمتی عظيم در آن نهفته باشد!”

ياران، کاغذ بگرفتند و بر آن کاغذ، اين کلمات غريب بديدند:

يکرخ ـ ار ـ هب ـ يسورع ـ دند نا وخ

رخ ـ ديد نخب ـ‌ و ـ دش ـ ز ـ  هقهق ـ تسس

تفگ ـ نم ـ صقر ـ منادن ـ هب ـ ازس

يبرطم ـ زين ـ منادن ـ هب ـ تسرد

رهب ـ يلامح ـ دنه اوخ ـ ارم

باک ـ وکين ـ مشک ـ و ـ مزيه – تسچ!

 

آن کاغذ، در ميان ياران و مريدان، دست به دست بگشت و امّا، هيچ‌کدام از ياران، از آن کلمات غريب، چيزی در نيافت و همه‌گان، از فهم آن کلمات، عاجز بماندند.

روز ديگر، جوانی که تازه به حلقۀ اصحاب در پيوسته بود، برخاست و بگفت: “‌ای شيخ، پندارم که حجاب از اين کلمات مرموز برداشته‌ام!”

شيخ گفت: “‌ای فرزند، آن‌چه در‌يافته‌ای، به ما بازگوی!”

جوان، شيخ را نماز ببرد و بگفت: “‌من پندارم که در اين نبشته، کلمات همه مقلوب شده‌اند و چون اين کلمات از حالت قلب بدرشوند، معانی روشن يابند.”

مريد جوان، پس از اندک درنگ، چنين گفت: ” فی‌المَثَل، در مصراع اوّل، اگر يکرخ از حالت قلب بدر‌آيد، می‌شود خرکی. اگر ار به سامان شود، را به دست می‌آيد. چون هب به هنجار گردد، به حاصل آيد و چون يسورع از حالت قلب بدر‌آيد، عروسی شود. همين‌گونه تا آخر!”

شيخ را، از شنيدن سخن‌های مريد جوان، بهجتی تمام دست بداد و پرسيد: “‌تو، همۀ اين شعر به هنجار کرده‌ای؟”

جوان، جواب بداد: “‌ای شيخ، اين کار به تمام کرده‌ام.”

شيخ را بهجت بيفزود و بگفت: “‌ای فرزند، آن‌چه دريافته‌ای، از بهر ما برخوان!”

جوان، کاغذی از آستين بدر‌آورد و با آوازی خوش و رسا، چنين بخواند:

” خـرکی را به عروسی خواندند

خر بخنديد و شد ز قهقه سُست

گفت: مــن رقـص ندانم به سزا

مطــربی نيز ندانـــم به دُرُست

بهــر حمّالی خــــواهند مــرا

کآب نيکو کشم و هيزم چُست!”

ياران چون اين بيت‌ها بشنيدند، بر ايشان حالت‌ها برفت و آن جوان را بسی ستودند و تکريم کردند.

شيخ نيز، با شَفَقَتی تمام، بدو نگريست و بسيار زهی و آفرين بگفت. از آن پس، مقام آن جوان به نزد شيخ، سخت رفيع و بلند گرديد.

همان روز، ياران و مريدان همه، اين سه بيت، با خط خوش نبشتند و به ديوار‌های حجره‌های‌شان بياويختند.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=797


مطالب مشابه