در آستانۀ سقوط

10 عقرب 1402
6 دقیقه

در روزهای آغازین آمد، آمد مجاهدین و باز شدن را‌ه‌های مواصلاتی، تازه‌واردان با استقبال بی‌نظیر مردم کابل مواجه شدند. مردمی که امکانات پولی بیش‌تری داشتند، گوسفندها کشتند و خیرات کردن، آنان هم که نداشتند، با دعا و ربنا و حلوای‌شان، سقوط رژیم کمونستی را شکر گزاردند. حتا آنانی‌که فرزندان و دیگر عزیزان‌شان را در دورۀ انقلاب از دست داده بودند، با فراموش کردن گذشته‌ها، دیده به روزنه‌های نو امید دوختند و نوعی تسامح و گذشت واقعاً اسلامی و انسانی، در دل‌ها راه باز کرد.

اما شایعات نگران کننده‌ای هم به گوش می‌رسید، که خبر از آیندۀ ناخوشایندی می‌داد. آوازه‌هایی بود مبنی بر این که نجیب همراه با خانوادۀ خود سیزده گاو‌صندوق مال و دارای‌های کشور را از طریق هوایی به خارج فرستاده است؛ که بر روی گاو صندق‌ها علامت «اشد محرم» بوده، طوری‌که هیچ‌کس اجازۀ بررسی آ‌ن‌ها را در میدان هوایی نداشته. گفته می‌شد که تمام حوزه‌های امنیتی شهر به دست نیروهای گلبدین حکمت‌یار افتاده و این حوزه‌ها نیروهای خود را که به کابل می‌آیند تسلیح می‌کنند. گفته می‌شد کودتایی می‌شود و حزبی به قدرت می‌رسد و مردم را از تیغ می‌کشد. باشنده‌گان (‌اهالی‌) کابل که قبل از هر چیزی در صدد رعایت حجاب و ارزش‌های اسلامی بر آمده بودند، یک شایعه را هزار تا می‌کردند. تبلیغ می‌شد که با آمدن مجاهدین، دروازه‌های مکتب‌ها و دانشگاه‌ها بسته خواهد شد و زنان اجازۀ کار و تحصیل نخواهند داشت. دختران جوان بیش‌تر از همه مواظب رفتار و کردار و حجاب‌شان بودند. اکثر خانواده‌ها از ترس، دختران و زنان جوان‌شان را اجازۀ بیرون شدن از خانه نمی‌دادند.

کارمندان دولتی در بی‌سرنوشتی به سر می‌بردند. تلاش مردم برای پیوستن به یکی از تنظیم‌ها و گروه‌های جهادی جریان داشت. گروه، گروه افراد مسلح به شهر وارد می‌شدند و در جاها و مکان‌های معین جای می‌گرفتند. تلاش برای جلوگیری از ورود سلاح، همراه افراد ادامه داشت، اما جایی را نمی‌گرفت. سیمای شهر در حال دگرگونی بود. گروه‌های مردان گیسوبلند با پاچه‌های بر زدۀ اِزارهای‌شان بعضاً با چشم‌های سرمه شده و گاه با سله‌های بزرگ شف‌دراز[i]، منظرۀ شهر را غیر قابل تحمل‌تر از پیش می‌کردند.

در همین شب و روز بود که دروازۀ زندان معروف پل‌چرخی باز شد و همۀ زندانی‌ها – اعم از سیاسی و جنایی و اخلاقی و… – آزاد شدند، اما هنوز مرکز دولت یعنی ارگ ریاست جمهوری سقوط نکرده بود و حتا وابسته‌گان حزب وطن فرار ناموفق نجیب را نامردی تلقی کرده به او دشنام می‌دادند (البته گفته می‌شد که ارگ از سوی جنرال رفیع در اختیار نیروهای حزب اسلامی قرار گرفته و گفته می‌شد که هزار و دوصد و پنجاه نفر از مجاهدین حزب اسلامی، توسط شخص جنرال رفیع از راه دروازۀ شرقی به داخل ارگ رفته‌اند.)

…و مجاهدین به تدریج وارد می‌شدند، قبل از همه آوازۀ داخل شدن مجاهدین حزب وحدت اسلامی به کابل پخش شد. خودم شاهد تبلیغ مرام‌شان و توزیع مواد تبلغاتی آنان در داخل انجمن نویسنده‌گان بودم که نماینده‌یی از بخش فرهنگی حزب وحدت، در دفتر جریدۀ قلم با سردبیر جریده مصافحه داشت. آن‌ها «میرویس میدان»، «کارتۀ سه»، «کارتۀ چهار» «پوهنتون» (دانشگاه) [کابل] و حومۀ آن تا «باغ بالا» و قسمتی از «کارتۀ پروان» را تصرف کرده بودند و در مناطق «تایمنی» نیز جابه‌جا شده بودند. هم‌چنانی که در «چِنداوُل[ii]» نیز بودند.

اما نیروهای مسعود (حزب جمعیت اسلامی) رادیو و تلویزیون، قسمتی از «مکروریان‌ها» و مناطق «خیرخانه» را در دست داشتند، البته گفته می‌شد که باقی نیروها در «میدان هوایی»، «فابریکه»، (کارخانه) خشت‌پزی «تره‌خیل»، ارتفاعات «شیر دروازه»، ریاست پنج امنیت ملی و «بالا حصار» جابه‌جا شده‌اند.[iii] ارتفاعات اطراف «میدان هوایی»، هم در اختیار افراد رشید دوستم بود که در آن هنگام در توافق با نیروهای مسعود به‌سر می‌بردند.

«ده خدایداد»، «قلعۀ زمان خان»، «کوه زنبورک»، «ریاست هفت» و «غند مخابره» (گُردان بیسیم) – که در آن نیروهای «جبار بی‌خدا» در همراهی با حزب اسلامی یک قسمت از مکروریان کهنه را در اختیار داشت- هم در اختیار حزب اسلامی بود.[iv]

نیروهای «اتحاد اسلامی» هم در مناطق «شهر نو»، بعضی ادارات دولتی را گرفته بودند و به این ترتیب قبل از سقوط قطعی رژیم، شهر کابل بین نیروهای نامتجانس – و حتا بعضاً مخالف – تقسیم شده بود.

تا جایی‌که من شاهد بودم، قطعات گارنیزیون (نیروی انتظامی) کابل کم‌تر منحل شدند. بلکه در هر جایی‌که بودند، ماندند و مخالفت این‌ها با نیروهای حزب اسلامی شروع شد؛ اما هنوز فراگیر نشده بود. در عوض، چور و چپاول چرا! به حد اعلایش و به بدترین وجهش. هر کسی در هر جایی‌که قرارگاه ساخته بود تمامِ دار و ندار آن محل و اطراف آن را غنیمت گرفته، می‌برد. اکثر جوانان بی‌کار و بی‌عار کابل نیز به مراکز نظامی تصرف شدۀ شهر مراجعه می‌کردند و با گرفتن سلاح، یک‌پارچه مجاهد می‌شدند! ریش می‌گذاشتند و پاچه‌های ایزارشان را بر می‌زدند و به کار چور و چپاول خلق‌الله می‌پرداختند. راستی در همین شب و روز یکی از دانشمندان سرآمد روزگار پیشین که عمرش را در ترجمۀ آثار کمونیستی- لنینستی به سر آورده و عضو اکادمی علوم افغانستان بود، مولوی و مولانا شد و از آن تاریخ به بعد مقالاتش را با لقب‌های مولوی و مولانا، در جراید به چاپ می‌رساند!

اما من شب اول سقوط کابل – به‌عنوان دولت – را هرگز از یاد نمی‌برم. هرگز شبی بدان سنگینی را نگذرانده بودم. سیاهی اوایل شب با آتش مرمی‌ها، فشنگ‌ها و «آر پی جی»های هوایی به عنوان شادیانه فراز آمد؛ اما باقی شب، حرکتی سخت سیمابی داشت و نبض کابل، تپشی چون عقربۀ ساعت بم‌های در حال انفجار را داشت. فردای آن‌شب به علت عدم تفاهم مسعود و حکمت‌یار، بین نیروهای آن‌ها در کابل جنگ درگرفت و هر کدام به‌خاطر تصرف مواضع یک‌دیگر، به نبردهایی رویارویی پرداختند، اما ماهی اصلی – غنیمت! – را از آن دریای گل‌آلود، تفنگ‌داران و دزدهای تا دیروز بر سرگردنه و امروز در شهر، گرفتند.

مسعود هنوز وارد شهر نشده بود، ولی جنگ در اطراف «ارگ» و «ریاست هفت» و چهارراه «تانک تیل مکروریان» و اطراف «وزارت داخله» به را افتاده بود.

وزارت داخله از قبل در اختیار حزب اسلامی افتاده بود و ظاهر مسئله را چنان می‌گفتند که حزب اسلامی می‌خواهد زمام امور را در دست بگیرد و نظام تک حزبی را بر پا سازد. وارد نشدن مسعود به کابل نیز به‌خاطر عدم تفاهم با حکمت‌یار روی یک دولت مشترک توجیه می‌شد.

جنگ گارنیزیون با نیروهای حزب اسلامی در مناطق «چمن حضوری» و آخر «جادۀ میوند» ادامه داشت و گفته می‌شد که «تنی» و «وطن‌جار» دو وزیر دفاع سابق، فرماندهی نیروهای این حزب را در مناطق «شاه شهید» و «رحمان مینه» در دست دارند.

تا دو روز قبل از ورود مسعود به کابل، وزارت داخله به وسیلۀ نیروهای شورای نظار فتح شده و به افراد «اتحاد اسلامی» سپرده شد. آن‌ها ارگ ریاست جمهوری، «شش درک»، «پل محمودخان» و «ریاست هفت» را هم تا روز بعد تسخیر کردند و شب قبل از ورود مسعود، تلویزیون کابل – که در اختیار نیروهای شورای نظار بود- خبری مبنی برکودتای نافرجام از سوی حکمت‌یار را پخش کرد. البته رادیوی حزب اسلامی نیز خبر داد نیروهای مسعود دست به کودتا زده و قدرت را گرفته‌اند. به هر حال و در نهایت با غلبۀ نیروهای شورای نظار، جنگ از مرکز شهر به «مکروریان کهنه»، «ده خدایداد»، «قلعۀ زمان خان»، و مناطق «قلاچه» (قلعه چه) و «شاه شهید» عقب زده شد و آتش موشکی «کوه زنبورک[v]» بیش‌تر به سوی شهر توجیه گردید.

بنا بر ادعای نیروهای «شورای نظار»، کودتای «حزب اسلامی» از وزارت داخله سوق و اداره می‌شده است. آن‌ها مدعی بودند چند تن از رهبران کودتا نیز با سقوط وزارت داخله اسیر شده‌اند. البته من خود دوازده تن مسلح از حزب اسلامی را دیدم که پس از اسارت در ریاست هفت، خلع سلاح و رها شده بودند و شنیدم که از چنان مواردی بسیار به‌وقوع پیوسته بود که تا حدودی موجب شکایت مردم هم شده بود که چرا آن‌ها را رها می‌کنند.

بدین ترتیب تا یک روز قبل از ورود مسعود، نیروهای شورای نظار در جنگ با حزب اسلامی، مراکزی چون ارگ ریاست جمهوری و وزارت داخله را تصرف کردند. شایع بود این جنگ توسط شخص مسعود از دشت «چمتله» در شمال کابل فرماندهی شده، البته گفته می‌شد که در فتح ارگ از نیروهای «رشید دوستم» نیز استفاده شده است.

در کُل در این جنگ، هیچ نیروی دیگری به طرف‌داری جانبین برنخاست و وارد عرصه نشد. تنظیم‌های دیگر آن جنگ را جنگ دو تنظیم خواندند و از طرفین درگیر، پشتیبانی‌یی نکردند.

قرار گفتۀ «محمدصدیق برمک» (رییس افغان‌فلم) مسعود به محض ورود به کابل، به مقر فرماندهی گارنیزیون در کلوپ عسکری رفت، آن‌جا که «نبی عظیمی[vi]» قرارگاهش بود. نبی عظیمی پس از سلام و احترام نظامی، به مسعود خوش آمد گفت: «خوب شد که تشریف آوردید وزیر صاحب،[vii] به ما مورال (روحیه) بخشیدید.» و آن‌گاه بر روی نقشه، نقاط درگیری و مواضع رقیب را در مرکز شهر به او نشان داد. مسعود به گونۀ مزاح و شوخی به او گفته بود (به نقل از حافظه): «والله جنرال‌های‌شان چندان جنرال‌هایی نبوده‌اند ورنه تمام نقاط کابل در تصرف آنان بوده و نباید شکست می‌خوردند.»

اما نیروهایی‌که درگیر جنگ نبودند، در این مدت بی‌کار ننشستند و چور و چپاول مبسوطی انجام دادند. در قدم اول، هر چه موتر دولتی و شخصی به دست افراد افتاد، بین خود توزیع کردند، درست مثل این‌که مال و متاع جهیزیۀ خواهرهای‌شان باشد. بعد هم نوبت به وسایل نقلیۀ نظامی رسید. گفته می‌شد که «غُند نقلۀ سیاه‌سنگ» با تمام وسایلش و حتا بَس‌های شهری را افراد مسلحی از راه «چار‌آسیاب» به‌سوی پاکستان می‌برند. هم‌چنان گفته می‌شد که گروه‌های از افراد غیرمسلح با ریسمان‌هایی به کمر بسته، عازم مرکز شهراند تا دستی به غنیمتی برسانند و هم گفته می‌شد که نظر به امر شخص حکمت‌یار، وسایط دزدی شده به محلی امن باز گردانده می‌شود و عاملین سرقت‌ها دستگیر شده و مورد بازپرسی قرار می‌گیرند. اما آن‌چه بدون تردید واقعیت داشت، دزدی و بردن موترهای تیزرفتار (سواری) و لاری و بَس‌های دولتی در هر گوشۀ شهر بود. ولی هنوز دولت اسلامی رسماً آغاز به کار نکرده بود و مردم امید داشتند که با آمدن رییس جمهور موقت، اوضاع بهبود می‌یابد.

 

[i]  دستارهای بزرگ شاخه‌دراز (این ویژه‌گی‌ها بیش‌تر مربوط به‌ طبقۀ چاقوکش و اوباش است).

[ii]  این مناطق کاملاً در غرب کابل واقع شده، به‌جز چنداول که محله‌یی قدیمی و شیعه‌نشین در حوالی مرکز شهر است.

[iii] این مناطق بیش‌تر در شمال و مرکز کابل واقع شده‌اند.

[iv]  یعنی در واقع بیش‌تر مناطق جنوبی و جنوب‌شرقی کابل.

[v]  این موضع یکی از مرتفع‌ترین نقاط کابل است که تاکنون(1373) از مهم‌ترین و حیاتی‌ترین مواضع حزب اسلامی حکمت‌یار بوده و پایگاه موشکی او برای کوبیدن شهر کابل و حومۀ آن قرار دارد. از آن‌جاست که با شلیک موشک هر موقع بخواهد به‌دولت کابل فشار وارد می‌کند. تلاش مخالفین برای تصرف آن تا کنون(1373) به‌جای نرسیده.

[vi]  یکی از جنرال‌های بلند پایۀ رژیم[قبل از مجاهدین] که مدتی هم وزیر دفاع بوده است.

[vii]  به‌اساس توافق‌نامۀ پیشاور بین احزاب جهادی، مسعود به‌عنوان وزیر دفاع معرفی شده بود.

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1060


مطالب مشابه