حیات نعمت سمرقندی

19 حوت 1402
2 دقیقه

یاد یار مهربان

گردآورنده: سیدمختار حسینی

 

حیات نعمت سمرقندی

حیات نعمت سمرقندی، زاده‌ی 1328ه‍.ش/ 1949م. شاعر و پژوهش‌گر تاجیک‌نژاد اهل ازبکستان، سه دهه مسؤولیت مرکز غیردولتی فرهنگ تاجیک در سمرقند را بر عهده داشت و آن‌طور که خود او می‌گوید پنج سال پیش از جریان بسته‌شدن این مرکز حدود چهل روز در خانه زندانی بود؛ این مرکز فرهنگی تاجیکان یکی از سه مرکزی بود که در شهر سمرقند فعالیت می‌کردند و هرکدام با شیوه‌های گوناگون برنامه‌های فرهنگی و گاهی سیاسی برگزار می‌کردند. حیات نعمت سمرقندی یکی از بهترین مترجمان شعرهای سعدی به زبان ازبکی است و به زبان‌های تاجیکی، روسی و ازبکی شعرهای زیادی سروده است که بسیاری از آن‌ها تا به‌حال چاپ نشده‌اند. شعرهای حیات نعمت در بسیاری موارد اعتراضی است و او را به عنوان یکی از روشن‌فکران مبارز تاجیک در تمام آسیای میانه و روسیه می‌شناسند. او حالا در خانه‌ی برادر خود به تنهایی به فعالیت خود ادامه می‌دهد. شاعری که هیچ‌گاه شعرها و فعالیت‌هایش مورد پسند دولت ازبکستان قرار نگرفته است، او در ۲۶/ ۷/ ۱۴۰۰ درگذشت.

آتش خشم

بارها گر خانه زندان گشته‌ام

گاه زیر پتک سندان گشته‌ام

از غضب لب زیر دندان گشته‌ام

مدعی بشنو ز دو گوشت، بدان!

من نلرزم تا نلرزد این جهان

 

چشم چل دیوار به رویم گشته است

چل تفنگش ار به سویم گشته است

پایمال خصم کویم گشته است

مدعی بشنو ز دو گوشت، بدان!

من نلرزم تا نلرزد این جهان!

 

یار و دُستانم اگر بفروختند

آتش خشمم زیاد افروختند

بعدازآن بر ورطه‌ای اندوختند

مدعی بشنو ز دو گوشت، بدان!

من نرنجم تا نرنجد این جهان.

 

باز اندر دیدگانم شبنم است

سیل اشک دل چو آب «درغم» است

فرد ملت نزد ملت سرخم است

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

در دل ملت خدا و دین نماند

مرد سالم، عقل روشن‌بین نماند

نه ادیب، نه شاعر، آن و این نماند

این نشان مرگ ملت ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

مرده‌دل‌ها را به دل مطلب نماند

نه شجاعت، زور و تاب و تب نماند

مهر فرد ملتم، یارب، نماند

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

بر برون مرزی مرا نام داده‌اند

زندگیم یأس و ابهام داده‌اند

هستیم را گویی انجام داده‌اند

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

در وطن چون بی‌وطن گشتم کنون

از وطن بیرون کند ابنای دون

بیخ ملت کنده شد از بیخ و بن

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

در سمرقندم سمر، قندم مپرس!

در بخارا دانش و پندم مپرس!

چشم امیدم چرا کندم مپرس!

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

بعد ازین تنها به نام مانم، دریغ!

گم‌ره بی‌دین، عوام مانم، دریغ!

غوره و چون سیب خام مانم، دریغ!

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

 

کرده‌ام در حال مأیوسی ندا

تا به روز تیره‌ام بخشی صفا

نشنوی گر آه و فریادم، خدا!

این نشان مرگ ملت، ماتم است

تا تماماً مردنم وقت کم است

آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1853


مطالب مشابه