گفتوگو کننده: داوود عرفان
o خودتان (هارون بهیار) را چگونه معرفی میکنید؟
آدمی که سی و اندی سن دارد؛ اقتصاد خوانده است و بهقول دوستان شاعرش شعر کلاسیک مینویسد.
پنجههایش با پردههای هارمونیه سالهاست آشناست و حنجرهاش نیز باز با استناد به گفتههای مخاطبانش چیزی برای عرضه دارد و دست از کوشش حتی پنهانی هم که شده در شرایط کنونی بر نداشته است.
فکر میکنم شیفتهی طبیعت است و مشتاق درک و دیدن دیدنیهای دنیا. سالهاست در زمینهی موسیقی، و شعر بهصورت جدیتر، تلاش برای خلق اثر میکند.
o فکر میکنم، نخست با موسیقی شروع کردی و سپس به شعر رسیدی. چگونه شد که از آن خطه به این وادی رسیدی و احساس میکنی در کدام حوزه موفقتری؟
دقیقاً همینگونه است؛ با موسیقی شروع کردم اوایل با کیبوردی ساده که بسیار به سختی یافته بودمش شروع کردم بهنواختن و رفته رفته خودآموز و خودرو نت آهنگهای احمدظاهر را در میآوردم و با هامونیه مینواختم و کمکم شروع کردم به آوازخوانی در شبنشینیهایی که بین دوستان همراه شکل میگرفت و وقتی وارد دانشگاه هرات شدم اکادمی موسیقی را نیز در هرات شروع کردم و ادامه دادم … از آنجایی که آوازخوان با ترانه و شعر سر و کار دارد، کمکم اشعاری که زندهیاد احمدظاهر در قالب آهنگ از شاعران متأخر و متقدم اجرا کرده بود توجهم را جلب کرد و شروع کردم بهخواندن سعدی و…اینگونه شد که از موسیقی به شعر رسیدم و در شعر موسیقی را یافتم و شروع کردم بهنوشتن، البته در این میانه فضا و حال و هوای خانواده که در آن گاهی کتاب قصه خوانده میشد و گاهی هم شعر و تشویق دوستان هنرمند؛ بی تأثیر نبوده است. موسیقی و شعر آیینهی هماند،
احساس خودم این است که در هر دو حوزه توانستهام تا حدودی قابل قبول عمل بکنم، منتهی چون ابزار موفقیت و جولان در شعر، در دسترستر است در حوزهی شعر شاید شهرت و محبوبیت بیشتری دارم این احساس من است. از جانب مخاطبان نیز چیزی شبیه همین را دریافتهام، هر دو حوزه مخاطبان و هواخواهان زیادی دارد و الزاماً هر موسیقیدوستی شعردوست نیست و هر شعردوستی موسیقیدوست، گاهی هم تلفیق هر دو را دیدهام و پسندیدهام.
o پدرتان گویا هنرمند بودند و برادرتان هم شاعر، تأثیرگذاری خانواده را طوری که گفتید، بیشتر توضیح دهید.
انسان موجود تأثیرپذیری است از اجتماع به ویژه زمانیکه در مراحل جوانی و نوجوانیاش است. قبل از پدرم و برادرم، پدربزرگهایم اهل مطالعه و عرفان و شعر بودند، دورانی که برق هنوز خانههای ما را مدرن نکرده بود، پای چراغ قصهخوانی جریان داشت و کتابهای داستانی به خوانش گرفته میشد و گوش میگرفتیم و بهترین لذتی بود که میشد آنزمان از زندگی برد، قصه کوتاه وقتی در حال و هوایی آنچنان زندگی جریان داشته باشد؛ خواه مخواه به سمت همان حال و هوا متمایل خواهی شد؛ البته در فضای حاکم خانوادهی ما هرگز جبری درکار نبوده است بهخاطر نوشتن، این ذات هنر و شعر است که اهالیاش را بهسمت خودش میکشد، همیشه بعد از شروع؛ تشویق و ترغیب میسر شده است، پیش از آن هرگز خبری از تشویق به نوشتن نبوده است. بنا بر این در جوابهای پیشتر گفتم که جدا از علاقه و فطرت و این چیزها، حال و هوای خانواده و زندگی و زیستن در کنار اهالی هنر در شکل گرفتن نوشتن من بیتأثیر نبوده است.
o با دوبیتی شروع کردی و به غزل رسیدی. این گذار شعری چگونه اتفاق افتاد؟
در شروع چون تعدادی از آهنگهای دلخواه من قالب دوبیتی را در خودشان جای داده بودند؛ سراغ شاعران این دوبیتیها رفتم؛ وقتی با باباطاهر عریان آشنا گردیدم، مشتاق شدم بیشتر بخوانم؛ درست همین مواقع شروع کردم به نوشتن دوبیتی. بعدها با قالبهای کلاسیک آشنا شدم؛ قالب سهگانی نوپا بود و در این قالب هم سعی به نوشتن کردم؛ شاعران را شناختم و شروع کردم به مطالعه و خواندن و دریافتن شعر. سراغ اشعار سعدی رفتم و جسته و گریخته از بزرگان شعر میخواندم و همزمان تمرین غزل نیز میکردم. رفتهرفته با تشویق دوستان شاعری که تازه با آنها آشنا شده بودم؛ فرمان غزل را محکمتر گرفتم و متوجه شدم این قالب دقیقاً همان قالبی است که دنبالش هستم؛ چون هم زمینهی جولان بیشتری داشت از لحاظ فرم و ساختار و هم روایت و محتوایی که در قالبهایی چون دوبیتی و رباعی و سهگانی نمیگنجید را در این قالب گنجاند.
o بزرگانی چون شادروان فضلالله زرکوب در آن دوره در انجمن ادبی مهتاب بسیار تشویقت کردند. چقدر حضور در انجمنهای مختلف هرات به پختهتر شدن شعرهایت کمک کرده است؟
طبیعتاً شما وقتی در یک فضای ادبی قرار میگیری ناخودآگاه و آگاه در حال آموزشی فرقی هم نمیکند که در چه جایگاهی در نشستها حضور بیابی؛ منتقد ادبی باشی؛ شاعر خوبی باشی؛ شاعر نوپا و مبتدی باشی؛ کسی باشی که دوست داری شروع بکنی و ..؛ از رفت و آمد در انجمنها؛ از بحث؛ از حرف زدن با دوستان؛ از گوشگرفتن از در و دیوار میشود آموخت و استفاده کرد؛ حضور من در انجمنها هر چند مستمر و مداوم نبوده؛ با این هم نمیشود منکر این شد که این مهم در پیشرفت نقشی نداشته است؛ از زنده یاد استاد زرکوب یاد کردید؛ یکی از تجربههای خوب من از حضور در انجمنها آشنایی با عزیزانی چون استاد زرکوب است. طبیعی است تشویق و حمایت و دلگرمی عزیزانی چون استاد بوده است که مصممتر و محکمتر و مشتاقتر ادامه دادم. این را هم اضافه کنم که برای خوب نوشتن و پختهتر شدن شعر الزاماً نباید در انجمنها حضور یافت. چه بسا دوستانی که انجمن ندیدهاند و از بهترینهایند و چه بسا عزیزانی که از انجمن رفتگانند و شاعران خوبی نه. این را گفتم نخست باید ذات و فطرت شاعرانهای داشته باشی؛ ذهنت شاعر باشد و شاعرانه زیسته باشی؛ باقی دستیافتنی است به هر شیوهای.
o خیلی اهل سرایش شعر اجتماعی- سیاسی نیستی، دلیل خاصی دارد؟
با سیاست که هرگز میانهی خوبی نداشتهام؛ با این هم توضیح چند نکته در این پاسخ میتواند دخیل باشد.
اولاً من میتوانم با اطمینان بگویم که هرگز خودخواسته راجع به اوضاع اجتماعی-سیاسی قلم بر نداشتهام؛ یعنی هرگز کوشش نکردهام موازی با اتفاقات گوار و ناگوار این جغرافیا چیزی بنویسم؛ مگر اینکه حس و حال نوشتن آمده باشد. شعر معمولاً دو نوع تجربه را منعکس میکند؛ کوشش من همیشه این بوده که در شعر حضور داشته باشم یا لااقل راوی خوبی از تجارب عینی و ذهنی همنوع خودم باشم. هرگز روی حساسیتهای جامعه دست نگذاشتهام؛ بهسادگی میشد درباری باشم؛ راجع به شخصیتهای سیاسی بنویسم؛ از تبار بگویم و از جغرافیا و مذهب و امثالهم و صف طویلی از مخاطب داشته باشم. هرچند شعر کمتر از عینیت و واقعیت نشأت گرفته؛ ولی با این هم من شاعری را دوست دارم که شعرش شبیه خودش باشد؛ شعرش حاوی شخصیت واقعیاش باشد و شاعر شبیه شعرهایش باشد. در نابههنجارترین حالات اجتماعی-سیاسی نیز عشق وجود دارد و آدمها همدیگر را دوست دارند و بههم میرسند از دریچهی عواطف شان؛ و اینکه من اهل شعر اجتماعی هستم شعرهای زیادی نیز دارم؛ منتها چون انبوهی از عاشقانه بودهام؛ کارهای اجتماعیام کمتر بهچشم خوردهاند.
o شعر اجتماعی- سیاسی سرودن منظور در خدمت سیاست نیست و حساسیتهای جامعه نیست. تبعیض، فقر، ستم اینها مگر عینیت جامعه نیست؟ مگر شاملو با شعر اجتماعی- سیاسیاش در خدمت سیاست بوده است؟ منظور من این است که چرا جز تجربههای شخصی به تجربههای جمعی گذر نکردهاید؟
من کلی بحث کردم و در حوزهی افغانستان؛ در اینکه در هر زمینهای استثنا داریم شکی نیست؛ عدهای از اجتماعی-سیاسی پردازان نه تنها که در خدمت سیاست نبوده اند؛ که منتقد سرسختش نیز بودهاند؛ منتها این تعداد بسیار انگشتشمار مینماید. در مقابل عدهای در خدمت سیاست بودهاند و از آب گلآلود ماهی گرفتهاند. تبعیض، فقر، ستم و از این دست را به نفع شهرت خویش مصادره کردهاند. شعر در وهلهی شکلگیری یک تجربهی شخصی است؛ وقتی به دست مخاطب رسید دیگر به احتمال زیاد یک تجربهی جمعی است که یک نفر از زبان بقیه به آن پرداخته است. این تجربهی جمعی میتواند عاشقانه باشد؛ عشق مگر برخاسته از اجتماع نیست!؟ حداقل ۳۰ درصد از کارهای من اجتماعی است و تمهای زیادی را نیز در برگرفته است؛ گویا شما مواجه نشدید با این تیپ از کارهای من. بههرحال بهطور خلاصه منظورم این است که هر وقت نوشتن به سراغم آمده است نوشتهام؛ مضمون را نیز بسیار به ندرت انتخاب کردهام پیش از پیش بسیار به ندرت.
o کمی از مجموعهی دیوان باد بگو، اگر اسم مجموعه را اشتباه گفتم اصلاح کن لطفاً!
دیوان باد است؛ اسم این مجموعه را در یک جمع خودمانی از شاعران برگزیدیم. این مجموعه اولین مجموعه از شعرهایم است که با مشوره و انتخاب نسبی چهار دوست شاعر گردآوری شد؛ شاعران و عزیزانی چون زندهیاد فضلالله زرکوب؛ اکرام بسیم؛ کاوه جبران و رامین عربنژاد، غزلهای ارسالی مرا گلچین کردند و هر کدام انتخابهای خودشان را داشتند؛ انتخابهای مشترک به علاوهی انتخابهای خودم را در نهایت در این مجموعه گنجانیدیم که چیزی حدود ۸۴ غزل شد. در این مجموعه ممکن است در برخی شعرها فراز و فرود احساس شود که عمدی است و میخواستم مکتوب باشد و مسیر مرا از شروع تا هنگام چاپ نمایان داشته باشد حداقل برای خودم. این مجموعه به همت دوستان عزیزم روحالامین امینی و احمد بهراد عزیز اواخر سال ۱۳۹۸ از انتشارات آن به چاپ رسید و طی محفلی در ریاست اطلاعات و فرهنگ هرات رونمایی گردید و منتشر شد. طرح پشتی را آقای روحالامین امینی کار کرده است.
o رابطهات با شاعران ایرانی خوب است و بسیاری از آنان شعرت را میشناسند و میستایند. این شناخت از کجا آمده است؟
دلایل متعددی میتواند داشته باشد. اولاً که شناخت شعر شاعران همدوره از ضروریات است؛ لازم است و پسندیده که بدانیم در جوار ما چه جریانی جریان دارد؛ میتواند بسیار کمک کننده باشد برای هردو طرف. این شناخت و این ارتباط ممکن است به دلایلی که بیان میکنم، مرتبط باشد:
-من معمولاً اوایل هر شعری را مینوشتم در شبکههای اجتماعی منتشر میکردم و این مسأله باعث دست به دست شدن اشعار شده است و دوستان نیز در جستوجوی شاعر به من رسیدهاند و من نیز به آنها.
– در کارگاههای مجازی گاهی توضیح و شکافتن عروض را عهدهدار بودهام و گاهی نیز منتقد آثار دوستان.
– هر وقت فرصتی پیش آمده است که در جایی با حضور خودت نیز همراه بوده است؛ برای دوستان همزبان ایرانی در حضورشان گفتهام همانطور که شاعران افغانستانی با آثار شاعران ایرانی بیگانه نیستند شما نیز نباشید.
– دوستان شاعر ایرانی و بهطورکل دوستان فرهنگی ایران؛ حداقل مینمایانند که به موسیقی افغانستان علاقهمندند و از آنجایی که من نیز مقداری وارد این عرصه هستم شاید عدهای از ارتباطها از این دریچه ظهور کرده باشند.
– مسائل دیگری نیز به گفتهی خود دوستان ایرانی در این شناخت دخیل بوده است که از خیر تذکرش میگذرم تا به نوعی توصیف از خودم نکرده باشم.
o فرقی بین شعر امروز افغانستان و ایران احساس میشود؟ برخی بر این باور هستند که شعر ایندو کشور حداقل در زمان کنونی هویتی یگانه پیدا کرده است. موافقی؟
تا حدود بسیار زیادی موافقم. در قسمت کیفیت آثار دو کشور وقتی آثار برتر را کنار هم میگذاریم؛ آثار شاعران معاصری که هنوز در قید حیاتاند؛ میبینم از لحاظ کیفیت محتوا و مضمون و ساختار تفاوت چندانی با هم ندارند و تقریباً در یک سطح قرار دارند؛ ولی از لحاظ کمیت آثار به دلایل زیادی آثار دوستان ایرانی زیادتر است و بیشتر خلق اثر کردهاند؛ در حقیقت شاعران خوب و درجه یک ایران به قولی خیلی بیشتر از شاعران خوب افغانستاناند. البته مشخص است که این نظر شخصی من است و ممکن است دوستانی موافق نباشند؛ شاعران خوب ایرانی معمولاً در تولید اثر خوب یکنواخت عمل میکنند و در یک سطح و لول خاص خودشان را تنظیم کردهاند بهنوعی، در افغانستان این قضیه در بین شاعران درجه یک یکمقدار متفاوت است؛ به شکلی که کارشان از لحاظ کیفیت فراز و فرود را هنوز هم تجربه میکند. یگانگی هویت با این تفاسیر اتفاق افتاده است تا حدودی.
o چرا شعر خودت بین جوانان طرفدار پیدا کرده؟ دلیل چیست؟
این میتواند صرفاً یک گمان باشد. خوشبختانه در بین پیشکسوتانی هم که آشنایی داشتم و دارم هم مقبول افتاده است و انرژی مثبت این عزیزان را نیز چه بهصورت عمومی و چه بهصورت خصوصی دریافت کردهام. علت این مسأله شاید احساس همزاد پنداری جوانان با محتوای آثار باشد؛ طبیعتاً مقداری سعی و تلاش برای سهل ممتنع نوشتن هم بیتأثیر نبوده است در پهلوی استفاده از ردیفهایی که گاهی مهیج بودهاند و خاص.
o خودت به عنوان نمایندهی شعر هرات شناخته میشوی، آیا شعر بین حوزههای هرات، کابل، بدخشان و بلخ شناسههای هویتی متفاوتی دارد؟
من فکر میکنم این مضمون و محتوا و شیوهی پرداختن است که برای حوزهای هویت و شناسه ترسیم میکند؛ بهعنوان مثال مضامینی اجتماعی و یا حتی عاشقانه در حوزهی فارسیزبانان با توجه به وجوه مشترک بسیار؛ تقریباً یک تجربهی مشترک میتواند باشد. معضل فقر در حوزهی زبان فارسی یک معضل مشترک است؛ پرداختن به این پدیدهی اجتماعی از افغانستان؛ مخاطب فارسیزبان تاجیکستانی و ایرانی را خوش میآید و بر عکسش نیز مصداق دارد. به این ترتیب این مضمون است که به شعر حوزهها شناسه و هویت میبخشد. این وسط ممکن است تفاوت لهجه یک مقدار اشعار شاعران این حوزهها را صرفاً از لحاظ زبانی و بیانی از هم متمایز کند. در کلانشهرهایی هم که نام بردید این مسأله دیده میشود؛ شما وقتی از شاعرانی که به یک ثبات نسبی در سرایش رسیدهاند بخوانید متوجه میشوید که این شعر مربوط کدام حوزه از زبان پارسی افغانستان است.
در قدم بعدی ممکن است شیوهی زیستن نیز در اشعار شاعران حوزههای کابل و هرات و بدخشان و بلخ و غزنی و… تا حدودی رنگ بگیرد و فرهنگ و آداب و رسوم زیستن در شعر نمود پیدا کند. هرگاه مخاطب آگاهانه شعر را دنبال کند طبیعتاً با این مسائل نیز آشناست و میتواند تفکیکی در این زمینه نیز کشف کند. حوزههایی که نام بردید معمولاً شاعرخیزتر از دیگر نقاط افغانستان بودهاند؛ حداقل از ظاهر امر چنین به نظر میرسد. هر حوزه بهطورکلی شاخصههای خاص خودش را دارد و شاعران خوبی را در خودش پرورده است. پیروی از مکتبهای ادبی نیز میتواند در حوزههای متفاوت تمایز دیگری را هر چند ناچیز نمایان کند.
بهنظر من شناسه و هویت اشعار شاعران این حوزهها را صرفا میتوان با همین امکانات بررسی کرد. بهصورت کلی تمامی این حوزهها با تفاوتهای اندکی که دارند یک شناسهی ملی از شعر از افغانستان بهوجود آوردهاند.
o رابطهات با شعر نو فارسی چطور است؟
اوایل با این نوع شعر ارتباط چندانی برقرار نمیکردم؛ البته بحث شعر نو وقتی به میان میآید قالبهای نوینی که از قوانین کلاسیک پیروی میکنند را حذف میکنم. رفتهرفته آشناییام با این جریان بیشتر شد و دوستانی که در این عرصه فعالیت داشتند را شناختم و علاقهمندیام بیشتر شد. هرچند خودم بسیار ناچیز شاید هم هیچ وقت شعر نو ننوشته باشم؛ ولی از مخاطبان جدی این نوع شعرم. خودت با این جریان از من آشناتری چون حوزهی فعالیتت معمولاً شعر نو بوده است. این جریان در افغانستان دچار فراز و فرود زیادی است متأسفانه؛ هرچند شعر کلاسیک هم چنین وضعیتی دارد؛ ولی با توجه به اصول اولیهی شعر کلاسیک اکثر کسانی که صرفاً میخواهند چیزی نوشته باشند به شعر نو روی آوردهاند و اوضاع از این ناحیه بسیار آشفته است. من باورم این است که پرداختن به شعر نو با توجه به شاخصههایی که نزد من دارد مشکلتر از کلاسیک است.
درست است در این مدل معمولاً خبری از وزن و قافیه و ردیف نیست؛ اما ظرافتهای فراوانی دارد که نه تنها باید جای این چیزها را پر کند که بسیار هم فراتر ازینها برود. فکر میکنم در حال حاضر خودم آمادهی نوشتن این نوع شعر نیستم؛ ولی در اینکه میخوانم و دنبال میکنم و از مخاطبان جدیاش هستم شک نکنید. ممکن است بعدها اگر زندگی مجال بدهد بنویسم.
در حال حاضر رابطهی خوبی با این جریان و شاعرانی که از اهالیاش اند؛ دارم.
o در کل وضعیت امروز شعر در افغانستان و آیندهی آنرا چگونه میبینید؟
وضعیت در حال حاضر تا حدودی آشفته است. من فکر میکنم در دههی هشتاد با توجه به آشنایی دوستان با فضاهای ادبی حوزهی زبان فارسی و بهوجود آمدن نشستهای ادبی فراوان در گوشهگوشهی این جغرافیا، شعر افغانستان بهصورت کلی جهش خوبی داشته است به سمت بالندگی و پختگی، البته این بدان معنی نیست که قبل از این شعر وجود نداشته است. در این دهه اشتیاق جوان شاعران به سرایش به بیشترین حد خودش رسید و در دههی نود به اوج خودش رسید. شاعران خوبی ازین میان برخاستند و خوب نوشتند و ادامه دادند؛ ولی متأسفانه زیاد نبودند، این اواخر شعر افغانستان تحلیل رفته است. شاید دلیلش این باشد که عدهای به دلایل غیرفنی و غیرادبیاتی شناسهی شعر افغانستان شدهاند. در صورتیکه این شناسه مربوط کسانی دیگر است. اوضاع در فضای مجازی افغانستان به شدت تحت تأثیر همین قضیه است. شما ممکن است در طول روز به صد نوشته بر بخورید که هیچکدام شان شعر نباشد. با این هم شعر افغانستان دوران خوبی را گذراند و در حال حاضر هم دوستانی هستند که هم و غم شان خوب نوشتن است و آبروداری میکنند. مخاطب عام متأسفانه در افغانستان با شعریت و ادبیت کلام آشنا نیست، متشاعری را شاعر میپندارند و شاعری را …؛ اوضاع این روزهای افغانستان از هر لحاظی تعریفی ندارد، طبیعتاً شعر هم تحت تأثیر قرار گرفته است. من به شعر افغانستان امیدوارم و به آینده نیز خوشبین.
o و آخرین سخن؟
امیدوارم اوضاع افغانستان بهتر ازینی که هست بشود و همه چیز درست شود، همه چیز در گرو بازشدن دروازههای مکاتب و دانشگاهها به روی دختران این سرزمین است، امیدوارم این مهم بهزودی اتفاق بیفتد که بیچنین مهمی امیدواری بهبود دیگر عرصهها نیز واهی مینماید، امیدوارم عرصهی حوزههای هنر از این تنگی برهد و به شکل نورمالش در بیاید و انسانیت در صدر خواستنیهای هر فرد این جامعه باشد و تبیعضی وجود نداشته باشد در هیچ زمینهای.
ممنونم از شما و دست اندرکاران که به سراغ من آمدید.
هنوز هم امیدواریم تا چه پیش آید.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=1654