جهانگیر ضمیری
سخن از شاعر است و از اثرگذاری و پویایی و زیباییپردازی او. چه میدانم، شاید بدخشان در تاریخ خود یک گرهخوردگی شگفتیانگیز با شعر و هنر و سیاست و مبارزه و عدالتخواهی و در جغرافیای خود با طبیعت زیبا و آب و هوای گوارا و در دل خود با لعل و لاجورد و مروارید و طلا و دیگر سنگهای گرانبها دارد.
هرچه که باشد، اینجا قافلهی سخن دروازهی “عبدالرشید رشته” را میزند؛ بله، پسر زندهیاد “عبدالواحد رشته”، شاعر و بیدلگرای نامبرداری که ششروز مکتب رفت و تا آخرین نفس در مکتب بیدل ریاضت کشید و بیدلانههای قشنگش را سرود و در هیأت دو جلد کتاب ماندگار پیشکش اهل شعر و فرهنگ کرد و رفت.
و اما عبدالرشید رشته دورهی لیسه را در شهر فیضآباد با موفقیت پشت سر گذاشت و در چارچوب دولت/ دولتها بهکار رسمی پرداخت. همزمان زنجیره و رشتهی شعر را مارپیچ حرکت داد، تا اینکه شد رشته!
این شاعر پرشور و شرف، که خون شاعرانه در رگهایش جاری است، ارادتی چون ارادت پدر به حضرت میرزا عبدالقادر بیدل دارد و بیشترینه در آب و هوای سبک هندی شخم میزند و اینگونه دانه میکارد تا خوشه در گلو آوَرَد:
جوهر معنای هستی در سخاوتکردن است
دست اگر خالیست باید خندهای احسان کنیم
ویا:
داشت صحرای طلب از نقش پایم صد نشان
لاله آنجا هرقدر روید بدون داغ نیست
چه زیبا واژگان را میفشارد که گویی معشوق را تنگ در بغل.
عبدالرشید رشته باهمه ارادتی که به ابوالمعانی بیدل دارد، گاه کاغذپران خلاقیت او از چرخهی سبک هندی رها میشود و میگوید، آزاد، آزاد، آزادی!
بلی، در پهنهی شعر آزاد هم تقلا دارد و میسراید:
کاش ای آغوش سرد غربتم
از وفای جاویدان در ملک خویش
تا ز چنگال عقاب بیکسی
در دیار جنت بیرنج و درد
با دم گرم رفیق همدلی
بیتمام اشتباه از کار خویش
از محبت هرزمان پُر میشدی
این شاعر همچنانکه در شعرهایش صمیمی است، در رفتار و ایجاد پیوندهای اجتماعیاش نیز صمیمانه و مهربان و بهمعنای واقعی شاعر و انسان است.
هرگز خود را از شاد و غم مردمش دور نمیکند.
وقتی این غزل نغز و پرمغز “رشته” را خواندم، فهمیدم که خون قلم من، خونبهای خود را دریافته است:
از تن آیینه جان آوردهام
حیرت از چشم جهان آوردهام
گفتوگوی ناتمام عشق را
از زبان بیزبان آوردهام
از شرار آتش سوز و گداز
بر شما یک ارمغان آوردهام
کولهبار پر ز امید دلی
بهر یک نامهربان آوردهام
“صد گلو فریاد بی آواز” را
از نگاه یک جوان آوردهام
آنقدر افسرده و خاموش بود
وز سکوتش داستان آوردهام
بسکه در حیرت زخود رفته فرو
از دلش راز نهان آوردهام
عشق گفت و اختیار از دست داد
معنی عشق و بیان آوردهام
“رشته” در این غزل، صد گلو فریاد بیآواز را در گیومه آورده است. پرسیدم، گفت؛ نام دفتر شعرهایم را از این مصراع برمیگزینم. بهبه؛ چه نام شاعرانه و قشنگی!
“صد گلو فریاد بیآواز” در دستور کار قرار دارد، و در آیندهی نهچندان دور تنپوش چاپ بهتن خواهد کرد که پیشاپیش خدمت جناب عبدالرشید رشته و اهالی شعر و شرف تهنیت میگویم.
یادداشت: «صد گلو فریاد بیآواز» اخیراً بهکوشش منیراحمد بارش از سوی انتشارات امیری در کابل چاپ شده است.
آدرس کوتاه : www.parsibaan.com/?p=817