پارسی زبان عجیبی است و تاریخی عجیبتر دارد. شناسنامهی این زبان سرشار از رویدادهای تلخ و شیرین است. زبان پارسی کارنامهای بلندبالا از حاکمیتها و محکومیتهای تاریخی دارد. گاهی بر صدر نشسته و گاه آماج تهاجم فرهنگهای رقیب قرار گرفته است. پارسی پس از هجوم اعراب و آندو سده سکوت معروف، با پایداری فرهنگی در خراسان، جوانه زد و دیری نپایید که با همت یعقوب لیث صفاری، با جملهی تاریخی «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»، زبان دفتر و دیوان را از عربی پس گرفت و دوباره بر صدر نشست. ادبیات رسمی پارسی از این دوران آغاز شد و شاعران زیادی سعی در این داشتند که به زبان پارسی شعر بگویند تا رضایت یعقوب و اعقاب او را فراهم آورند. دورهی صفاریان، عهد تحکیم پایداری فرهنگی در ایران شرقی است. در دورهی طاهریان، زبان عربی زبان دفتر و دیوان و مدرسه بود و برای نخستینبار، دربار پس از حملهی اعراب، زبان پارسی را به رسمیت شناخت و این آغازی بود بر احیا و گسترش زبان پارسی که بعدها مرزهای زیادی را در نوردید. حاکمیت صفاریان دیری نپایید و در بخارای نامی، سامانیان قد برافراشتند که دورهای شکوهمند از شکوفایی زبان پارسی را رقم زدند. در این دوره است که شاعران و نویسندگان زبان پارسی با حمایت دربار، بوی جوی مولیان آفریدند و درباری که راه را برای ورود پارسی در تفسیر و فقه اسلامی فراهم آورد.
غـزنویان- ترکـان پارسیگـوی- هرچند در رقابتی سیاسی، سامانیان را برافکندند، اما در سیاست فرهنگی حتی گوی سبقت از سامانیان ربودند و در همین زمانه بود که بزرگترین دربار فرهنگی تاریخ منطقه شکل گرفت و صدها شاعر و نویسنده در اطراف محمود غزنوی مأوا گرفتند و در این همین عصر بود که فردوسی بزرگ، یکی از شاهکارهای بزرگ ادبی جهان را نوشت و جاودانه ساخت.
ادبیات و فرهنگ پارسی در دورههای بعدی نیز راه روبهرشد خویش را ادامه داد، تا اینکه حملهی مغول آتش بر هستی میراث فرهنگی و ادبی پارسیگویان زد. اما این مصیبت عظیم نیز نتوانست، پارسی را از نفس اندازد. آل کرت در هرات و ایلخانان در غرب ایران، از سلسلههای محلی آن دوران، رسالت پاسداری از زبان و فرهنگ پارسی را برعهده گرفتند و مشعل تابان این زبان را به تیموریان سپردند. پس از تیموریان، هرچند صفویان در غرب ایران و بابریان در هند، چراغ این زبان را زنده نگه داشتند، اما در شرق (افغانستان امروز)جایگاه این زبان افول پیدا کرد.
زبان پارسی در آسیای میانه و هند، با ایلغار فرهنگی دو قدرت بزرگ قرن هجده مواجه شد و این تهاجم تا قرن بیست ادامه پیدا کرد. در شبهقاره، زبان انگلیسی و در آسیای میانه زبان روسی بر پیکر این زبان شلاق زدند و اکنون در شبهقاره از آن زبان دربار شاهان و حکیمان تنها نشانی مانده است و در آسیای میانه از میان خاکستر تاریخ، زبان پارسی چون ققنوس سر بهدر آورده است.
داستان زبان پارسی در افغانستان، اما غمانگیزتر از هر جغرافیایی است. در سرزمینی که مولانا جلالالدین، ناصرخسرو، دقیقی بلخی، سنایی، خواجه عبدالله انصاری، مولانا عبدالرحمان جامی و صدها شاعر و ادیب و دانشمند را در خود پرورده است، سهمگینترین حملات بر زبان پارسی از طرف حاکمیتهایی تدارک دیده شده است که فرهنگ و میراث زبان پارسی را دشمن و بیگانه تعریف کردهاند. دشمنی با زبان پارسی، امروزه شناسهی اصلی جریانی تبدیل شده است که در آخرین تلاش با نام طالبان تیشه بر ریشهی این زبان میکوبند.
امروزه که زبان پارسی بیش از هر زمان دیگری در معرض انواع تهاجم قرار دارد، رسالت ما ایجاب میکند که بیتفاوت نباشیم و برای این زبان و گویشوران آن در حد توان کاری انجام دهیم. نیاز به چنین رسالتی باعث شد که پارسیبان زاده شود. پرسش اول را دوباره تکرار میکنم، چراپارسیبان؟
نخست؛ واژهی پارسیبان برای پارسیزبانان افغانستان آشناست. این واژه در وجه صمیمی روستایی پشتوزبانان، هموطنان پارسیزبان را مخاطب قرار میدهد، هرچند فاشیستهای قومی گاهی آن را برای تحقیر فارسیزبانان به کار میبرند و این واژه آن وجه صمیمی را از دست میدهد و یادآور ستم تاریخی بر زبان پارسی است.
دوم؛ پسوند بان، در واژههای نگهبان و پاسبان، تداعیکنندهی رسالتی مشابه، برای پارسیبان است. هرچند پاسبانی از زبان پارسی، ادعای بزرگی است، اما پارسیبان در گامهایی کوچک، خود را در پاسبانی از زبان پارسی متعهد میداند.
سوم؛ پارسیبان از جهتی معطوف به مقابله با دریخوانی مغرضانهی زبان پارسی از زبان سیاست در افغانستان است. ما امیدواریم که پارسیبان بتواند چنان ملکهی ذهن منطقه شود که واژههای مغرضانهی دری و تاجیکی خود را در پیوند با پارسی تعریف کنند نه به عنوان واژههای مستقلی که سیاستورزان دشمن زبان پارسی آرزو دارند.
نهایتا؛ پارسیبان محور پیوند تمام پارسیزبانان و پارسیدوستان منطقه و جهان است، جایی که بدون توجه به هر رنگ تعلقی فقط پاسداشت پارسی و فرهنگ انسانی آن مطرح است.